حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

چهارشنبه, ۲۵ مهر , ۱۴۰۳ Wednesday, 16 October , 2024 ساعت ×
آیا امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر بیعت کرد؟
۲۴ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۰
به چه حکمت و علت امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر بیعت کرد؛ با توجه به اینکه بیعت با وى تأیید خلافت و دلیل به حق بودن او شمرده مى شود؟
پ
پ

آیا امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر بیعت کرد؟

سوال: به چه حکمت و علت امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر بیعت کرد؛ با توجه به اینکه بیعت با وى تأیید خلافت و دلیل به حق بودن او شمرده مى شود؟

 

جواب: درباره مسئله بیعت حضرت امیرالمومنین علیه السلام؛ بیعتى که گفته مى شود از آن حضرت گرفتند، خواه ثابت باشد یا ثابت نباشد، همچنین سکوت آن حضرت و خوددارى از هرگونه اقدام حادّ و دست نبردن ایشان به مبارزه مسلحانه ـ به هر صورت که واقع شده باشد ـ رضاى آن حضرت و مشروعیت وضع موجود را ثابت نمى کند.

طیب نفس و عدم اکراه بزرگان دیگر ـ که از بیعت امتناع داشتند و بعد بیعت کردند ـ و همچنین طیب نفس بسیارى از مردم که در آن شرایط خاص، با کیفیت مخصوص بیعت کردند، ثابت نیست.

عُمر در کوچه هاى مدینه به پشتیبانى و اتکا به حزبش با شمشیر از غلاف بیرون کشیده مى گشت و با تهدید مردم به قتل، به بیعت با ابى بکر مجبور مى کرد.

اینک به نکات ذیل توجه فرمایید:

1. عقیده شیعه که اصحاب نصّ هستند، بر اساس دلایل عقلى و نقلى ـ همان گونه که بیان شد ـ این است که امامت منصبى است الهى و باید کسى که بعد از پیغمبر، جز نبوّت، وجودش آیینه تمام نماى اسلام و استمرار برکات وجود آن حضرت در هر جهت بوده و ولایت بر کلّ امور جامعه داشته باشد، از طرف خداوند متعال معین و منصوب شود و امیرالمومنین علیه السلام برحسب نصوص بسیار و دلایل دیگر، خلیفه منصوص و امام برحق است و عدول از او به دیگرى ـ اگرچه تمام مردم هم بر او اتفاق کنند ـ جایز نیست و «تَقْدِیمُ مَنْ أَخَّرَهُ اللهُ وَتَأْخِیرُ مَنْ قَدَّمَهُ اللهُ» است؛ و همان گونه که پیغمبر نمى تواند مقام نبوّت خود را به دیگرى واگذار کند، امام نیز نمى تواند مقام امامت خود را به دیگرى واگذار نماید.

بنابراین، به فرض آن که بعد از امتناع على علیه السلام، از آن حضرت بیعت گرفته باشند، یا آن حضرت به واسطه امورى که بعداً اشاره مى شود مضطرّ به بیعت شده باشد، مفهوم صحیح بیعت با آن محقّق نخواهد شد و صحّت عمل طرف را تضمین نخواهد کرد.

2. اگر آن خلافت، حق بود، لازم مى آید که امتناع على علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها و جماعتى از بزرگان و پرهیزکاران صحابه، حق نباشد؛ با اینکه به موجب روایات قطعى از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم على با حق است و حق با على است، و از هم جدا نمى شوند و اگر کسى بگوید على به حق نبوده یا به حق نگفته، یا به حق عمل نکرده، پیغمبر را تکذیب کرده است.

پس در این شبهه اى نیست که على علیه السلام در همه مواضع و مقاماتش به حق بوده و امتناعش از بیعت نیز امتناع از حق نبوده؛ بلکه امتناع از ناحق بوده است.

3. امتناع على علیه السلام و جمعى دیگر از بیعت با خلیفه، از لحاظ تاریخى قابل انکار نیست؛ و یکى از شعراى معاصر مصر هم ـ که شاعر نیل لقب گرفته ـ در شعر خود به آن اعتراف کرده است؛ و تا آنجا این امتناع مسلّم بود که معاویه در یکى از نامه هاى خود به آن حضرت آن را مطرح کرده، و حضرت در پاسخ وى امتناع اکید خود را از بیعت نفى نفرموده؛ بلکه مشروعیت و حقّانیت آن امتناع، و مظلومیت خود را در ضمن این جمله تقریر مى فرماید: «وَقُلْتَ إِنِّی کنْتُ أُقَادُ کمَا یقَادُ الْـجَمَلُ الْـمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَایعِ، وَلَعَمْرُ اللهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ‏».[1]

حاصل سخن آنکه: نه تنها جاى شک و شبهه نیست که حضرت على علیه السلام و سایر بنى هاشم و جمعى از بزرگان صحابه از بیعت با خلیفه سر باز زدند، بلکه امتناع آنان به اصطلاح، درایت است و معلوم. اما اینکه بعد از آن موضع گیرى هاى خشن، على علیه السلام و طرفدارانش بیعت کرده و بیعتشان از روى رضا و طیب خاطر بوده است، قابل اثبات نیست؛ زیرا خبرِ واحد است و به اصطلاح روایت است و مشکوک؛ و در آن روایات تعارض و تضاد دیده مى شود که فعلاً جاى بحث آن نیست. به هرحال نمى توان بیعت آنان را بیعت حقیقى و ملاک مشروعیت آن دانست.

اکنون مى توان علل چندى را براى آن بیعت ـ اگر اتّفاق افتاده باشد ـ ذکر کرد:

اول اینکه دیدند مقاومت در برابر کار انجام یافته، جز با توسّل به اسلحه، ممکن نیست و باعث بروز جنگ داخلى مى شود؛ و در آن اوضاع و احوال که تازه با زحمات فراوان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم و پایمردى على علیه السلام و دیگران، بذر ایمان و عقیده به توحید در قلوب کاشته شده بود، جنگ داخلى هرگز به مصلحت اسلام نبود؛ چراکه اساس اسلام به خطر مى افتاد و قهراً مسلمانان در برابر هم صف آرایى مى کردند و نتیجه اى عاید نمى شد.

على علیه السلام که با پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در تأسیس این اساس، صادقانه و مخلصانه و جان برکف و با فداکارى، همه جا و همیشه و از روز نخست همکارى کرده است، دلش براى این دین مى طپد و اگر ببیند دفاع از حقّ خودش به قیمت ویرانى آن اساس تمام مى شود، حتماً بقاى آن و وحدت صف مسلمانان را در قبال کفّار بر احقاق حقّ خود ترجیح مى دهد؛ تا اسلام به جهش و پیشرفت خود ـ هرچند کندتر و دیرتر ـ ادامه دهد و خداى نکرده به کلّى از حرکت باز نماند و تحرّکى که پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم در مردم به وجود آورده بود یک لحظه باز نایستد تا زمینه براى عرضه اسلام و نظام ولایت وخلافت وى در آینده فراهم شود. چنان که همین گونه هم شد؛ و مرور زمان، حقانیت اهل بیت علیهم السلام و معایب عدول از امام منصوب را ظاهر، و مردم خود به خود به سوى قرآن کریم و عترت پیغمبر و ایمان به امامت گرایش یافته و فرصت هایى پیش آمد که اهل بیت علیهم السلام توانستند مردم را به سرچشمه زلال اسلام و احکام اسلام و تفسیر قرآن هدایت کنند و اسلام را با تمام نظامات و احکام سیاسى و تعلیمات اجتماعى و اخلاقى، و مهم تر از همه با عقاید صحیح الهى به مردم عرضه کنند؛ درحالى که اگر جنگ داخلى در مدینه به وجود آمده بود، مفاسد و گمراهى ها و فتنه هایى که از آن برمى خاست، همه چیز را در خطر نابودى قرار مى داد؛ و به همین جهت على علیه السلام پیشنهاد ابى سفیان را هم براى بیعت با خویش رد کرد و آن را فتنه انگیز دانست.

علّت دوم براى بیعت على علیه السلام آن است که چنان که از مطاوى تاریخ به دست مى آید آن حضرت بر جان خود و خاندانش خائف بود و این خوف و وحشت را عباس، عموى ایشان ، احساس کرد و او را وادار به بیعت کرد؛ زیرا در صورت از بین رفتن ایشان، اسلام و مسلمانانى که در آن شرایط به علم و دانش او سخت نیازمند بودند، مسلّماً بی بهره مى ماندند.

در چنین وضعیتى که امکان توسل به زور وجود نداشت و تسلیم مطلق نیز به مصلحت نبود، مواضع على علیه السلام بسیار حسّاس و پرمعنى بود.

آن حضرت با موضعى که اتّخاذ فرمود، وظایف بسیار سنگین خود را انجام داد؛ حق را ظاهر کرد؛ مصلحت اسلام را به طور کامل رعایت فرمود، و نفس نفیس خود را ـ که همواره براى فدا کردن در راه اسلام آماده کرده بود ـ حفظ کرد؛ تا خونش بی فایده و بدون اینکه موجب قوّت حق شود ریخته نشود و آتش فتنه اى که همه چیز در آن مى سوخت برافروخته نگردد و زمینه همه فرصت هایى که توقّع حصولش در آینده بود، از بین نرود.

خلاصه کلام آنکه: على علیه السلام طبق وصیت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم عمل کرد و سر سوزنى از آن تخلّف نفرمود. مناظرى را که احساسات هر شخص شجاع و قهرمان و نیرومند را تهییج مى کند، به سخت ترین صورت مشاهده کرد؛ ولى از او کارى که نباید صادر شود، یا سخنى که نباید گفته شود، صادر نشد؛ و با کمال خویشتن دارى و رعایت همه جوانب، عمل فرمود.

اما جمیع این اوضاع و احوال، حقّانیت على علیه السلام و اسلام خواهى و بی هوایى او را ثابت کرد و معلوم شد که آن حضرت، فانى در حق است و آنچه برایش مهم و ارزشمند مى باشد، اسلام، بقاى دین و مصالح مسلمانان است. چنان که آن اوضاع و احوال، و سکوت یا بیعت اضطرارى ایشان، هرگز به وضع موجود آن زمان مشروعیت نمى دهد و بار مسئولیت را هم از دوش کسى برنمى دارد و متصدّیان را مبرّا نمى سازد.


[1]. نهج البلاغه، نامه 28 (ص۳۸۷-۳۸۸).

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.