اسم اعظم خدا چیست ؟
اسم اعظم
س. «اسم اعظم» کدام یک از اسماء است؟ آیا از طریق رمزى منظومه مرحوم شیخ بهائى; (از شعر 87 که مصراع اوّل بیت نخست آن چنین است: «هشت حرف است به ترتیب و نظام» تا شعر 95 بهطورى که نوشتهاند) مىتوان آن را به دست آورد؟
ج. راجع به «اسم اعظم» اقوال و آراى متعدّدى وجود دارد. «کفعمى» در مصباح فرموده: «اقوال در این موضوع نزدیک است که در کتاب مصنف و مجموع مولّفى منحصر نشود».[1] و ازجمله شصت قول از این اقوال را ذکر کرده است.
و در بصائر الدرجات از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: خداوند اسم اعظم را 73 حرف قرار داده، و به آدم ۲۵ حرف؛ به نوح ۱۵ حرف؛ به ابراهیم، هشت حرف؛ به موسى چهار حرف و به عیسى دو حرف عطا فرمود. پس عیسى به آن دو حرف احیاء موتى و اِبراء اَکمه و اَبرص مىکرد و به محمّد صلی الله علیه و اله و سلم 72 حرف عطا فرمود و یک حرف را براى خود برگزید.
و نیز در «شرح صحیفه» ـ شرح دعای پنجاهمـ از «ابىجعفر صفّار» و در بصائر الدرجات به سند متّصل به حضرت امام محمّد باقر علیه السلام از آن حضرت روایت کرده است، قریب به این مضمون:
اسم اعظم خدا بر 73 حرف است و نزد «آصف» یک حرف از آن بود (که با آن سریر «بلقیس» را با آن سرعتى که در قرآن مجید است، نزد «سلیمان» حاضر کرد و به محلّ خود برگرداند) و نزد ما ۷۲ حرف از آن است و یک حرف آن را خدا به خود اختصاص داد؛ ولا حول ولا قوّه إلّا بالله العلی العظیم.
و این حدیث، شرحى دارد که در بعضى کتب، مثل «شرح صحیفه» و همچنین «شرح اسماء الحسنى» همدانى مذکور است.
و از حضرت رضا علیه السلام روایت است که: «بسم الله الرحمن الرحیم» نزدیکتر است به اسم اعظم خدا از سیاهى چشم به سفیدى آن.[2] و در مجمع البیان (در تفسیر سوره حشر) روایت شده است از حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم که: اسم اعظم در شش آیه آخر سوره حشر است.
همچنین در الکلم الطیب براى اسم اعظم نشانههایى ذکر فرموده و مىگوید که اسم اعظم در پنج آیه از پنج سوره قرآن: بقره، آلعمران، نساء، طه و تغابن مىباشد.[3]
بعضى دیگر گفتهاند: «الحی القیوم» اعظم اسماء حسنى است.
و در مصباح، کفعمى فرموده است: دعاى «جوشن کبیر»، «مشلول» و «مجیر» از دعاهایى است که وجود اسم اعظم در آنها روایت شده است.[4]
و در بعضى روایات دیگر از حضرت رضا علیه السلام روایت شده است: «العلی العظیم» اسم اعظم است؛ چون خداوند اعلى بر همه چیز، اعظم از هر چیز است.[5]
«صدوق» در ثواب الاعمال از حضرت صادق علیه السلام روایت فرموده است که: اسم اعظم خدا در سوره «فاتحه الکتاب» به طور پراکنده وجود دارد؛ یعنى حروف آن، همه در این سوره است.[6]
اما راجع به طریق شناختن اسم اعظم ـ همان طور که مرقوم داشتهاید ـ اشعارى در این موضوع به شیخ بزرگ و نابغه شهیر «شیخ بهاء الدین محمد عاملى» نسبت داده شده است. این موضوع در کلّیات شیخ[7] و بیان الآیات در علم زبر و بینات[8] و در روائح النسمات[9] با شرح و توضیح ذکر شده است.
ولى اولاً، صحتِ این نسبت معلوم نیست و بعضى در آن تردید کردهاند.
ثانیاً، به نظر حقیر، ورود در این راه به قصد کسب قوّه و قدرت و استفاده از آثار اسم اعظم براى مقاصد دنیوى و اینکه به واسطه آن به دست شخص، عجایبى اظهار شود، خود باعث حجابى مىشود بین انسان و خدا و سبب کدورت باطن و منافى با اخلاص و صفاى قلب است.
ورود در این وادى موجب مىگردد که شخص عمر خود را با حروف و حساب و نظر در زبر و بینات حروف و این مقوله مطالب تلف کند و از کمال قوّه علمیه و عملیه ـ که به وسیله عبادت، اطاعت، تفکر، مطالعه و دقّت در آیات آفاقیه و انفسیه و نظر در معانى قرآن مجید و احادیث اهلبیت: حاصل مىشود ـ بازماند؛ و در این مرحله، وقوف نموده و پس از عمرى صرف وقت متوجه شود که اشتباه کرده و فرصتها را از دست داده است.
بلى، اگر علم به این اسم ـ تا حدّ و مقدارى که براى غیر انبیا و ائمه: ممکن است ـ براى کسى حاصل شود، به نظر اینجانب از راه تعبّد و التزام به احکام شرعیه و فعل واجبات و مستحبّات، ترک محرمّات و مکروهات، تخلّق به اخلاق حمیده و تجنّب از صفات ذمیمه و التزام به ذکر خدا حاصل مىشود؛ به شرط اینکه غرض از اداى این وظایف، اطاعت و امتثال امر الهى و تقرّب به درگاه او و کمال نفس و تهذیب اخلاق و رفع حجب باشد.
در این صورت شناختن اسم اعظم بشخصه لازم نیست؛ و اگر سالک راه خدا در همین اسامى شریفه ـ که در روایات به عنوان اسم اعظم معرفى شدهـ تفکر نماید و به معانى آنها تا حدّى که میسّر است، معرفت پیدا کند و آنها را ورد زبان خود قرار دهد، مسلماً فواید و برکاتى که از این راه نصیب او مىشود، فوقالعاده خواهد بود.
و ثالثاً، آن اسم اعظمى که در حدیث، هفتاد و سه حرف است، و به مثل حضرت عیسى ـ على نبینا و آله و علیه السلام ـ دو حرف از آن داده شده، براى احدى ـ برحسب همان حدیث ـ معرفت به تمام حروف آن اسم حاصل نخواهد شد؛ زیرا یک حرف آن را خدا مخصوص خود قرار داده است و به پیغمبر اکرم خاتم و ائمّه: هفتاد و دو اسم از آن اسامى اعطا شده، و به آدم بیست و پنج حرف؛ به نوح پانزده حرف؛ به ابراهیم هشت حرف و به موسى چهار حرف عطا شده است.
مگر اینکه کسى بگوید: به مقدار یک حرف که به «آصف» عطا شد، ممکن است به افراد نخبهاى مانند: سلمان، ابوذر، میثم تمّار و رشید هجرى عطا شده باشد. خداوند به مکان و محلّ تفضّل و عنایت خود، داناتر است.
نکتهاى که در اینجا تذکر آن لازم است این است که: معلوم نیست این حروف همه یک اثر و خاصیت داشته باشند؛ بلکه ممکن است متفاوت باشند و علم به هر یک، آثارى داشته باشد، و بسا باشد که دو حرف عیسى از پانزده حرف نوح عظیمتر باشد. ممکن است آن یک حرف که به کسى عطا نشده از تمام این حروف اعظم و اکبر باشد که احدى از ممکنات را لیاقت و ظرفیت فرا گرفتن آن نباشد.
رابعاً، بعضى از علما و اهل نظر برآنند که این هفتاد و سه حرف از هجائیه نیستند؛ بلکه حقایقى مىباشند که درک و فهم آنها آثار مهمّى دارد و مىگویند:
دلیل بر اینکه اسم اعظم ترکیب لفظى این هفتاد و سه حرف نیست، این است که همه این حروف به کسى اعطا نشده، و به کسانى که اعطا شده، از یک حرف تا هفتاد و دو حرف آن عطا شده است.
پس اگر ترکیب لفظى این حروف مراد باشد ـ در صورتى که یک حرف آن معلوم نباشد ـ معنای آن قابل فهم نخواهد بود؛ مگر اینکه کسى بگوید: خصوص این حروف از این جهت شرافت و موضوعیت دارند که اسم اعظم از آن ترکیب شده، و درصورتىکه شخص هریک از این حروف را بالخصوص بشناسد، آثارى دارد.
وجه دیگرى که به نظر حقیر مىرسد، این است که: اگر مراد از این حروف، حروف هجائیه باشد، از بیست و هشت حرف تجاوز نمىکند؛ درحالىکه در روایت، هفتاد و سه حرف معین شده و اینکه بگوییم این هفتاد و سه حرف از تکرار بعضى حروف حاصل شده، نیز بعید است.
وجه دیگر آن به نظر حقیر این است که: راجع به «آصف» ـ که برحسب این روایات یک حرف از اسم اعظم را شناخته ـ در قرآن آمده است:
(قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکتَابِ)؛[10] و احتمال اینکه مراد از کتاب، اسم اعظم ـ مرکب از حروف هجائیه ـ باشد و علمی که «آصف» داشته، یک حرف هجائی از این اسم باشد، بعید است.
پس ممکن است در این روایات، مراد از «اسم اعظم» مجموع عالم کون و ماسوی الله باشد؛ و مراد از علم، آن علوم کونیه، جهانبینی، و جهانشناسی و اطّلاع از روابط مخلوقات با یکدیگر و حجم و وزن کواکب و کرات و منظومهها و خواصّ قاطبه موجوداتِ جهانِ خلقت و ظاهر و باطن و روح و جسم و زمین و آسمان و ملائکه و مخلوقات کشف شده و کشف نشده باشد.
هرکس به اندازهای که به تقدیرات الهیه در این نظام کبیر متقن آگاه شود، میتواند کارهایی انجام دهد که افراد جاهل، از انجام آن کارها عاجزند، و چون «آصف» به مقدار یک جزء از هفتاد و سه جزء از این روابط عالم کون و علوم مادّیه و ماورای مادّه را میدانست، توانست با آن سرعت، تخت «بلقیس» را حاضر سازد.
مراد از اینکه هر کدام از انبیا و ائمّه: تعدادی از این حروف را دارا بودند، بیان سعه و ضیق دایره علوم آنها و به عبارت دیگر جهانشناسی آنها به تمام معنی الکلمه بوده است.
دلیل بر این مطلب، این آیه است:
(قُلْ کفى بِاللهِ شَهیداً بَینی وَبَینَکمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتَابِ)؛[11]
که برحسب بعضی تفاسیر، مراد از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکتَابِ» امیرالمومنین علیه السلام است که اگر «آصف» علمی از کتاب و بهرهای از آن داشت، حضرت امیر علیه السلام همه علم کتاب را دارا بود؛ پس عجیب نیست اگر میفرمود:
«سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ».[12]
این نکته هم مخفی نماند: اینکه در بعضی روایات یک اسم معین مثل «الحی القیّوم»، و در بعضی روایات اسم دیگر، مثل «العلی العظیم»، اسم اعظم معرفی شده، با همدیگر منافات ندارند؛ زیرا ممکن است مراد از اسم اعظم در این اطلاقات، اسمائی باشند که یا اسماء دیگر را بهطور اَصرَح شامل شوند و فوق جملهای از اسماء باشد و یا دلالت آن اَصرَح یا اَصدَق باشد؛ که به اینگونه ملاحظات اسم اعظم خوانده میشود.
به عبارت دیگر: اسماء اللّه الحسنی به ملاحظه اینکه دلالت بر ذات و صفات باری تعالی دارند و به قیاس به اسماء موجودات ممکنه اسم اعظم و اجل و اکبر هستند، در بین خودشان نیز بهحسب سعه و عموم دلالت، بعضی اعظم از بعضی دیگرند و بعضی در تحت اسم مافوق واقع میباشند، تا به اسم اللّه اعظمی که تمام اسماء، در تحت آن هستند، برسد. پس به امثال این ملاحظات ممکن است چند اسم، اسم اعظم معرفی شود.
همچنین ممکن است به ملاحظه قرب معانی این اسامی با اسم اعظم، یا تشکل لفظ آن از بعضی حروف اسم اعظم، بر آنها نیز حقیقتاً یا مجازاً «اسم اعظم» اطلاق شود.
و چنان که گفته شد، ازجمله فواید این اطلاقات این است که بندگان به حفظ این اسامی شریف و التزام به ذکر و توجه به معانی و تفسیر آنها بیشتر اهتمام نمایند؛ و هم به واسطه شناختن اسم اعظم از بین اسماء، از برکات و معرفت اسماء دیگر باز نمانند.
آخرین نکته ای که در اینجا توجه خواننده را به آن جلب میکنم این است که: اگر اسم اعظم عبارت از اصوات و حروف باشد، به خودی خود موثر نیست؛ بلکه موثّر و فاعل، ذات بی زوال مسمّی است که در نزد دعا به این اسم، دعا را مستجاب میسازد.
از آنچه گفته شد معلوم گردید که این بحث از هر نظر از بحثهای بسیار دقیق علمی است و به پایان رساندن آن کاری بس دشوار است؛ زیرا هرچه درباره آن نگاشته میشود دامنه آن وسیعتر میشود و از افق افهام عادی دورتر میگردد؛ چنانکه گویی بحث و فحص، بر غموض و عمق آن میافزاید. وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِی الْعَظِیم.
پس بهتر است ضعیفانی چون من اذعان کنیم که نهتنها برای امثال من، بلکه برای محققّان بزرگ نیز معرفت حقیقت این موضوع ـ کما هو حقّه ـ حاصل نشده است و استعداد علمی و عملی ما ناقصتر از این است که این موضوع را بهطور مستوفی و اطمینانبخش به پایان برسانیم. بنابراین باید بگوییم:
کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست
اینقدر هست که بانگ جرسی میآید
* * *
این شرح بینهایت کز وصف یار گفتند
حرفى است از هزاران کاندر عبارت آمد
* * *
گفتم: همه ملک حُسن سرمایه تو است
خورشید فلک چو ذرّه در سایه تو است
گفتا: غلطى ز ما نشان نتوان یافت
از ما تو هر آنچه دیدهاى پایه تو است
* * *
اى برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
و از هرچه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم
[1]. کفعمی، المصباح، ص 306-312.
[2]. عیاشی، تفسیر، ج۱، ص۲۱؛ حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج1، ص۸.
[3]. طیب، الکلم الطیب، ص59 .
[4]. کفعمی، المصباح، ص۳۱۲.
[5]. مجلسی، بحار الانوار، ج4، ص175.
[6]. صدوق، ثواب الاعمال، ص104.
[7]. بهائى، کلیات، ص93.
[8]. نجفی جیلانی، بیان الآیات، ص41.
[9]. میرجهانی طباطبائی، روائح النسمات، ص 57 .
[10]. نمل، 40.
[11]. رعد، 43.
[12]. نهج البلاغه، خطبه 189 (ص۲۸۰).
ثبت دیدگاه