حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳ Saturday, 23 November , 2024 ساعت ×
سیاه ترین صفحات تاریخ بشر
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۶:۳۵
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره به بحث «سیاه ترین صفحات تاریخ بشر» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است.
پ
پ

همراه با محرم (بخش سیزدهم: سیاه ترین صفحات تاریخ بشر)

در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره به بحث «سیاه ترین صفحات تاریخ بشر» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است.

 

مستشاران مسیحی

یکی دیگر از خیانت های بنی ‎امیه استخدام مستشاران بیگانه و واگذاری امور مسلمین به مسیحی‎ ها بود.

برخلاف تعالیم صریحه قرآن مجید، معاویه به مسیحی ‎ها در امور مالی و لشکری و کشوری کمال اعتماد را داشت، و با آنها مشورت می‎ کرد، و آنها را محرم اسرار خود قرار داده که از جمله آنها سرجون نصرانی و پسرش منصور بوده که معاویه وزارت مالیه و حسابداری ارتش را به او سپرده بود[1] و او به واسطه این شغل فوق العاده حساس و مهم در تمام دستگاه های حکومتی مخصوصاً در بین افسران و سربازان، نفوذ و اعتبار یافته بود[2] و به حدس ما، سرجون و رفقای نصرانی او که با دربار روم ارتباط داشتند.

در شکست سپاه مسلمین در قسطنطنیه که منتهی به کشته شدن سی هزار سرباز مسلمان شد دست داشتند، و سرجون (یا پسرش منصور) چنانچه در حجه السعاده[3] نقل کرده وزیر یزید هم بوده و برحسب نقل تواریخ[4] در قتل حسین علیه السلام هم دست داشت، و یزید با مشورت او عبیدالله بن زیاد را به استانداری کوفه انتخاب کرد.

تأمل در این حوادث تاریخی و آنچه در صفحات آینده راجع به تربیت یزید خواهیم نگاشت نشان می‎دهد که مسیحی‎ها حکومت اسلام را در عهد معاویه و یزید تحت نفوذ سیاست خود قرار داده و ایادی آنها در دستگاه بنی ‎امیه بر امور مسلمین نظارت داشتند، و حکومت شام به امپراطوری روم و مسیحی ‎ها متکی بود.

بلکه به طوری که عقّاد هم در کتاب معاویه بن ابی سفیان فی المیزان در فصل «تمهیدات الحوادث» از ادله تاریخی استنتاج کرده، بنی ‎امیه با دربار روم از جاهلیت ارتباط داشته و بعضی از آنها مثل عثمان و ابوسفیان وسیله اجرای بعضی مقاصد سیاسی و عملیات جاسوسی حکومت بیزانسی بوده‎اند.

پس عجب نیست اگر بعضی از مستشرقین متعصب مسیحی مانند لامنس بلژیکی، از معاویه و یزید طرف داری می‎کنند؛ زیرا حکومت آنها تحت نفوذ مسیحی‎ ها و سدّ راه اجرای حقیقی برنامه‎های اسلامی بود و چنین حکومت هایی همیشه مورد پشتیبانی و تأیید حکومت های استعماری مسیحی بوده و هست.

 

تجاهر معاویه به ارتکاب گناه (و اخلاق خصوصی او)

معاویه متجاهر به محرّمات و خلاف سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، از ربا و شراب پرهیز نداشت در ظرف های طلا و نقره غذا می‎خورد، انگشتر طلا در انگشت می‎کرد.

زینت های قیمتی به خود می‎بست و در دین بدعت هایی گذارد. به شنیدن آوازهای غنا و لهو و طرب مأنوس بود، سفره ‎های رنگین می‎ انداخت و به غذاهای لذیذ و خوش طعم بسیار راغب بود، لباس های فاخر و گران بها می‎پوشید، و به طورکلی روش او در خوراک و پوشاک دنیایی و بنای کاخ های رفیع[5] و نگاه داری غلامان و کنیزان و حرکت با اسکورت و تشریفات سلطنتی برخلاف روش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه و برنامه ‎های اسلام بود.

او بیت المال مسلمین را در تشکیلات پادشاهی و وظایف درباری ها و اطرافیان و سربازان گارد مخصوص خود صرف می‎کرد و سوء سیاست مالی او موجب شد که بیت المال خالی شود به ناچار مالیات های سنگین به مردم بست و با اهل جزیه برخلاف پیمان رفتار می‎کرد، و ترتیبات مالی اسلام را به هم زد. او علاوه بر آنکه سبّ امیرالمومنین علیه السلام را معمول ساخت و علاوه بر استلحاق زیاد و استخلاف یزید، به مقام مقدس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استخفاف می‎کرد و در حضور او به آن حضرت جسارت می‎شد و او منعی نمی‎کرد حتی به رسالت بر خودش سلام کردند و از آن منع نکرد.[6]

او از فضایل اخلاقی مانند شجاعت، عدالت، انصاف، غیرت، تقوا، امانت و مردانگی بی ‎بهره بود، حتی از حلم و سیاست نیز سهمی نداشت و اگرچه حکایاتی از او نقل شده که افراد کم اطلاع از تاریخ، آنها را دلیل حلم او می‎شمارند، ولی با دقت و تأمل در حوادث تاریخی معلوم می‎شود که او حلم را به خود می‎بسته، و تظاهر او به حلم از روی سیاست و نیرنگ بوده؛ زیرا وقایعی مانند قتل حجر مشتش را باز کرد.

عقّاد در کتاب معاویه[7] فصل «الحلم» به طور مبسوط روشن ساخته که این تظاهرات معاویه بی‎ارتباط به حلم بوده و در سیاست و نیرنگ و خدعه هم آن طور که پاره‎ای گمان کرده‎اند امتیاز نداشته؛ چنانچه عقاد در فصل «الدّهاء» استنتاج می‎کند، سیاست او ناشی از قوّت قوه عقلیه نبوده و در نیرنگ از هم طرازان خود مثل عمروعاص، مغیره و زیاد اگر کمتر نبوده جلوتر نبوده است، آنچه باعث پیشرفت او شد، اوضاع و احوال مساعد و بی‎پروایی او از هر کار ناروا و جنایت بود که هر شخص سیاسی متوسط هم در آن ظروف و احوال می‎توانست به مقاصد سیاسی خود برسد وگرنه سیاست معاویه به خصوص در امور مالی و اجتماعی و امنیت بسیار نکوهیده بود.[8]

 

هدف های معاویه

هرکس تاریخ زندگی معاویه و رفتار او را بخواند برایش شکی باقی نخواهد ماند که از فتنه‎ هایی که در اسلام برپا کرد و جنایت هایی که مرتکب شد، قصدش حکومت و سلطنت بود و این سودا را از زمان خلافت عثمان در سر داشت و با اینکه می‎دانست بر باطل است و مثل او کسی را از خلافت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نصیبی نیست مع ذلک با ولی خدا و کسی که به اتّفاق تمام صحابه از او و هرکسی اولی و سزاوارتر به خلافت بود به جنگ پرداخت و کرد آنچه کرد.

معاویه در کارهایش خود را آزاد می‎دانست. نه مقید به حفظ مصالح اسلامی و نه رعایت احکام شرع بود، او مصالح خود و حکومتش را می‎دید و مقصدش حکومت بود.

حتی در دعوای خون خواهی عثمان[9] هم به هیچ وجه قصدش خون خواهی از او نبود بلکه خون خواهی او را دستاویز حکومت قرار داد، و لذا وقتی به سلطنت رسید دیگر حرفی از آن به میان نیاورد و آنها را که قاتلین عثمان معرفی می‎کرد آزاد گذارد.
بعد از آنکه با نیرنگ های سیاسی و تطمیع اصحاب و یاران حضرت امام مجتبی علیه السلام آن امام مظلوم، ناچار به مصالحه گردید، معاویه در کوفه خطبه ‎ای خواند و همان جا پرده از روی مقاصد خود برداشت و گفت:

ای اهل کوفه! شما گمان کردید من با شما جنگ کردم برای خاطر نماز و زکات و حج، با اینکه می‎دانستم شما اهل نماز و زکات و حج هستید؟ من با شما جنگ کردم تا برشما امارت و حکومت یابم.[10]

با اینکه در صلحی که بین او و حضرت امام مجتبی علیه السلام واقع شد شرایطی را قبول کرد ولی به هیچ یک از آن شرایط عمل نکرد[11]، حُجْر و اصحابش و عمرو بن حمق را کشت و سبّ علی علیه السلام را ترک نکرد، و از برای یزید به زور از مردم بیعت گرفت و حضرت امام مجتبی علیه السلام را به زهر مسموم و شهید ساخت و به شعائر اسلام بی‎اعتنایی می‎کرد، و از اینکه نام پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در اذان برده می‎شود سخت ناراحت بود، و تلاش می‎کرد که این نام نامی را از میان بردارد تا از اسلام اثری باقی نماند.

مسعودی از کتاب الموفقیات ابن بکار، از مطرف بن مغیره بن شعبه نقل کرده است که گفت: با پدرم مغیره بر معاویه وارد شدیم پدرم همواره با معاویه ملاقات و مجالست می‎کرد و در بازگشت برای ما از معاویه سخن می‎گفت و از زیرکی او تعجّب می‎کرد. یک شب به منزل آمد و از خوردن شام خودداری کرد. او را غمناک دیدم ساعتی منتظر ماندم که خودش سبب غم و اندوهش را بگوید و گمان کردم که در کار و شغل ما تصمیمی گرفته شده است.

گفتم: چرا امشب غمناکی؟

گفت: پسر! من از نزد خبیث‎ترین مردم آمده ‎ام من با معاویه خلوت کردم، و به او گفتم: تو به آرزوهایت رسیده ‎ای، اکنون پیر شده ‎ای وقت آن است که عدالت اظهار کنی و خیر و نیکی را گسترش دهی و به برادرانت از بنی‎ هاشم نظر کنی و صله رحم نمایی! به خدا سوگند امروز چیزی که تو از آن بترسی نزد ایشان نیست.

معاویه گفت: هرگز هرگز، چنین کاری نکنم سپس از ابوبکر و عمر و عثمان یاد کرد که هریک از آنها حکومت یافتند وقتی هلاک شدند و از میان رفتند اسمشان هم از میان رفت، ولی در هر روز پنج مرتبه فریاد بلند می‎شود: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» با این برنامه چه کاری باقی می‎ماند؟ به خدا سوگند باید این مراسم دفن و متروک شود.[12]

از این حکایات معلوم می‎شود که معاویه علاوه بر اغراض سیاسی، قصدش از بین بردن نام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و بازگشت دادن مردم به عصر جاهلیت بوده است. ما اگر بخواهیم در جرائم و جنایات معاویه قلم را رها کنیم و بسط سخن دهیم خود و خوانندگان را در زحمت نوشتن و خواندن یک کتاب بزرگ خواهیم انداخت و پس از آن هم باید از اینکه حقّ سخن را ادا نکرده‎ایم عذر بخواهیم.

بهتر این است که خوانندگان ارجمند خودشان به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید و کتاب های تاریخ و جلد دهم الغدیر، و کتاب با ارزش النصائح الکافیه مراجعه فرمایند تا تصدیق کنند که آنچه را ما بگوییم از مطاعن این عنصر ناپاک و دشمن اسلام، نیست مگر اندکی از بسیار و مشتی از خروار.

فقط در خاتمه این فصل این حقیقت را یادآور می‎شویم که معاویه از کتّاب وحی نبوده؛ و از یک نفر از مورخین و محدثین موثق شنیده نشده که معاویه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حتی یک آیه از قرآن مجید نوشته باشد.[13]

از کتاب التعجّب علامه کراجکی نقل شده که معاویه همواره در شرک باقی بود و وحی را دروغ می‎شمرد و شرع را مسخره می‎کرد و در سال فتح، در یمن بود وقتی شنید پدرش اسلام آورده به او نامه نوشت و او را با نثر و نظم سرزنش کرد و خود همچنان در شرک ماند تا به سوی مکه گریخت؛ چون در آنجا مأوایی نیافت به ناچار نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و خود را بر پای عباس عموی آن حضرت افکند و اظهار اسلام کرد و عباس از او شفاعت نمود، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را عفو کرد. و اسلام او پیش از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به شش یا پنج ماه بوده است.

در این مدت با اینکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چهارده نفر کاتب داشته اصلاً معلوم نیست معاویه نامه ‎ای برای آن حضرت نوشته باشد و برفرض هم اگر یک نامه نوشته باشد، این برای مثل معاویه جز اینکه دلالت دارد از «مولّفه قلوبهم» بوده فضیلتی ثابت نمی‎سازد.

 

یزید کیست؟

از بزرگ ترین عبرت های دنیا پیدا شدن شخصی مانند یزید در صحنه تاریخ اسلام و حکومت یافتن او بر رجال بزرگ از صحابه و تابعین است.

سیاه‎ترین صفحات تاریخ بشر صفحاتی است که در آن، شرح زندگی یزید ثبت شده است.

اگرچه رسوایی ها و جنایت های بنی ‎امیه آنها را در میان بزه کاران تاریخ و زمامداران پست و جبار، مشهورتر از همه ساخت؛ ولی یزید برای این دودمان ننگ و عاری شد که نزدیک بود مردم آن همه ننگ و رسوایی سایر افراد این فامیل را فراموش کنند و فقط یزید را یگانه قهرمان کفر و شرارت، طغیان و سبک مغزی، دنائت و عداوت با خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بشناسند.

بنی امیه مانند یک صفحه سیاه در تاریخ ظاهر شدند، و یزید در آن صفحه سیاه نقطه‎ ای شد که سیاهیش بیشتر، و مصداق ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ‏﴾ گشت.

 

تربیت خانوادگی یزید

به گفته علایلی برای آنکه معنای شهادت حسین را بفهمیم لازم است یزید را بشناسیم و برای آنکه یزید را بشناسیم باید به تربیت خانوادگی او توجّه کنیم چون واضح است که محیط تربیت و پرورش در تکوین شخصیت بسیار موثر است.

دامن و شیر مادر، رفتار و اخلاق پدر، سوابق خانوادگی در روی انسان اثر می‎گذارند، این حقیقتی است که هم علمای اخلاق و روانشناسی آن را تأیید کرده ‎اند، و هم در تعالیم اسلامی به طور جامع و کافی مراعات آن شده است.

میان آن کس که در محیط آلوده به گناه و فحشا، قمار و میگساری و ستم بزرگ شده و سال ها از سفره ظلم و غصب اموال مردم و حقوق فقرا خورده با آن کس که در محیط صداقت، عفت، نجابت، عدالت و پارسایی و قناعت پرورش یافته، فرق و جدایی بسیار است.[14]

بنابراین مطالعه تربیت خانوادگی افراد و رجال تاریخ، و ملاحظه چگونگی محیط رشد افکار و نفسیات آنها لازم است، و یزید از آن کسان است که اعمال و رفتارش با تربیت خانوادگی و محیط زندگیش ارتباط داشت، و نسخه ‎ای مطابق اصل بود.

در این کتاب پدر و قبیله و اجداد یزید و مادر بزرگ و جمعی از افراد فامیلش را به طور مختصر شناساندیم، و در قسمت های بعد هم شاید توضیحات بیشتر بدهیم. اکنون به نگارش هویت مادرش که تا حال از آن سخن به میان نیاورده ‎ایم بپردازیم و سپس تربیت و اخلاق و سایر مشخصات او را نشان می‎دهیم.

 

مادر یزید

مادر یزید میسون دختر بجدل کلبی است و به طور اختصار بنا به نقل تجارب السّلف،[15] و الزام النواصب[16] و ربیع الابرار،[17] و اشعار نسّابه کلبی، نسب یزید مورد طعن و مردود است و مادرش را وقتی پیش معاویه بردند به یزید از غلام پدرش حامله بود.[18]

 

تربیت یزید

علایلی می‎گوید: نشو و نمای یزید و تربیتش مسیحی بود یا به مسیحیت نزدیک تر بود تا به اسلام (سپس می‎گوید):

شاید غریب به نظر آید اگر تربیت یزید را مسیحی بدانیم به طوری که از تربیت اسلامی و آشنایی او به عرف اسلام بسیار دور باشد، و شاید خواننده از آن تعجّب کند ولی تعجّب ندارد هرگاه بدانیم که یزید از طرف مادر از بنی کلب است که پیش از اسلام دین مسیحی داشتند، و از بدیهیات علم الاجتماع این است که ریشه کن ساختن عقایدی که جامعه‎ ای داشته، و آن عقاید در عرف و عادت آنها اثر گذاشته محتاج به گذشت زمان و طول مدت است.

یزید در چنین قبیله ‎ای که هنوز افکار و عادات مسیحیت را پشت سر نگذاشته بود تربیت شد؛ علاوه بر این بنا به نظر طایفه ‎ای از مورخین بعضی از استادان یزید مسیحی بوده، و سوء تأثیر چنین تربیتی در کسی که زمامدار امور مسلمین باشد معلوم است.

و به همین جهت بود که یزید، مسیحیان را به خود نزدیک کرد، و برخلاف دستور قرآن:

﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَ النَّصَارَى‏ أَوْلِیاءَ﴾[19]

به آنها اعتماد کرد و آنان را از خواص و محرم اسرار حکومت کرده بود و به قدری به آنها اطمینان داشت که تربیت فرزندش خالد را به اتّفاق مورخین به یک نفر مسیحی واگذار کرد و همچنین با اخطل، شاعر نصرانی روابط صمیمانه داشت، و او را به هجو انصار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم واداشت، و رابطه ‎اش با اخطل چنان گرم بود که وقتی مرد، یزید برایش مرثیه گفت.

تمام این دقایق تاریخی شهادت می‎دهد که یزید از تربیت اسلامی محروم بود و مانند بعضی از غرب زدگان زمان ما شدیداً تحت تأثیر عادات بیگانگان بود.

رقص، اشتغال به غنا و لهو، میگساری، سگ بازی همه از عادات مسیحی‎ها بود که یزید در تحت تأثیر آن تربیت فاسد، به آن معتاد شد، و شعائر اسلام را محترم نمی‎شمرد و علناً مرتکب این معاصی می‎گشت، و به خاندان رسالت، و به مقام روحانی و معنوی حسین علیه السلام اعتنا و توجّه نمی‎کرد.

پس عجب نیست اگر جمعی از مورخین نقل کرده ‎اند که یزید قوای مسلمین را از فتح یونان و قبرس باز گرداند، و در مقابل مبالغی اموال گرفت؛ زیرا برای یزید فتح اسلامی معنایی نداشت.[20]

یزید در کارها با مسیحی ‎ها و بیگانگانی چون سرجون رومی مشورت می‎کرد، و رأی آنها را به کار می‎بست، و (چنانچه گفته شد) عبیدالله بن زیاد را به استانداری کوفه نیز با مشورت سرجون انتخاب کرد.[21]

علاوه بر این تربیت، یزید یک تربیت بادیه‎ ای نیز داشت که از آن هم کمتر از عادات نکوهیده‎ ای که در تربیت مسیحی فرا گرفته بود متأثر نبود، چنانچه می‎دانیم معاویه ناچار شد با مادر یزید متارکه نماید، و او را به بادیه فرستاد، و یزید در بادیه متولد شد، و هرچند علت این متارکه را بعضی کراهت میسون از زندگی شهری در آن کاخ مجلل، و کنیزکان زیبا و فرش های گران بها و ظروف طلا و نقره دانسته‎اند؛ ولی آیا واقعاً علت این متارکه این بود یا علت همان علاقه به غلام پدرش بود، که چون بر عشق او توانایی شکیب نداشت؛ اشعار می‎خواند و بی‎تابی می‎کرد تا معاویه ناچار شد او را به همان محل دلخواهش فرستاد.

 

اخلاق و روش یزید

عقّاد می‎گوید: یزید جوان بدخویی بود که شب و روزش را در میگساری و اشتغال به تار می‎گذراند و از مجلس زنان و ندیمانش بر نمی‎خاست مگر برای شکار، و هفته ‎ها را در شکار بی ‎اطلاع از جریان امور کشور سر می‎کرد.[22]

هم او می‎گوید: علاقه شدید یزید به شعر، او را به میگساری و معاشرت با شعرا و ندیمان راغب کرده بود، و میل مفرط او به شکار او را از رسیدگی به امور ملک و سیاست باز می‎داشت. توجّه او به تربیت یوزها و بوزینگان او را در عداد و هم ردیف صاحبان یوز و بوزینه قرار داد.

یزید بوزینه‎ ای داشت که آن را ابوقبیس می‎خواند، و لباس حریر به او می‎پوشاند و آن را به طلا و نقره زینت می‎نمود و در مجالس شراب حاضر می‎ساخت و در مسابقات اسب دوانی بر الاغی سوارش می‎کرد و تحریص می‎نمود تا مسابقه را از اسب ها ببرد.[23] یزید حتی در مدینه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز از میگساری، و گناه خودداری نمی‎کرد.[24]

حسین علیه السلام در حضور معاویه یزید را این گونه معرفی کرد:

یزید خودش خود را معرفی کرده تو برایش همان چیز را بگیر که خودش گرفته که سگ ها را برای آنکه به جنگ هم اندازد، و کبوترها را برای کبوتر بازی و زن های آوازه خوان و مغنّیه و صاحبان آلات طرب را برای خوش گذرانی، جمع آوری کرده است.[25]

دانشمند مصری محمد رضا می‎گوید: نشو و نمای اولاد طبقه اشرافی عادتاً این طور است که به تعالیم دین اعتنا ندارند، و حلال را از حرام نمی‎شناسند، و همّتشان به خوش گذرانی، لهو و شکار، رقص، غنا و میگساری است، بنابراین تربیت یزید برخلاف تربیت فرزندان صحابه بود؛ زیرا تربیت آنها دینی بود.

معاویه توانست با قدرت سلطنت از اهل شام برای یزید بیعت بگیرد. اما نتوانست در اهل مدینه اثر کند لذا وقتی مرد، یزید به استعمال اسلحه متوسل شد.[26]

مسعودی می‎گوید: یزید صاحب طرب و بازها و سگ های شکاری و بوزینه‎ ها و یوزها و مجالس شراب بود. بعد از شهادت حسین علیه السلام روزی بر سر سفره شراب نشست درحالی که ابن زیاد در طرف راست او نشسته بود. به ساقی شراب گفت:

إِسْقِنِی شَرْبَهً تُرَوِّی فُوادِی

صَاحِبَ السِّرِّ وَالأمَانَهِ عِنْدِی

ثُمَّ مِلْ فَاسْقِ مِثْلَهَا اِبنَ زیادِ

وَلِتَسْدِیدِ مَغنَمِی وَجِهَادِی[27]

سپس مغنیان را امر به تغنّی و آوازخوانی کرد.[28]

خواص یزید و عمّال و کارگزاران او در فسق و فجور از او پیروی می‎کردند و در حکومت او در مکه و مدینه غنا آشکار شد، آلات لهو به کار افتاد و میگساری آشکار و علنی گردید.

سپس داستان بوزینه ‎اش ابوقبیس را که در مجالس شراب و لهو حاضرش می‎ساخت و برایش متکا می‎گذاشت و او را بر خر وحشی سوار می‎کرد و تزیینات و تشریفات ابوقبیس و خر وحشی اش را شرح داده که هر خواننده را به شگفت می‎آورد.[29]

کیاهراسی شافعی می‎گوید: یزید با یوز شکار می‎رفت و نرد می‎باخت و به میگساری معتاد بود و پس از اینکه دو بیت از او در وصف شراب نقل کرده، فصل طویلی در مذمّت او نگاشته و در پایان گفته است که اگر به کاغذ مدد می‎شدم عنان قلم را رها می‎ساختم و کلام را در مخازی این مرد گسترش می‎دادم.[30]

 

جنایت های بزرگ یزید

1. اعظم جنایات و اکبر مظالم یزید همان قتل سید الشهدا علیه السلام و جوانان هاشمی، و اخیار و افاضل دودمان رسالت و اصحاب ابرار آن حضرت و اسارت بانوان اهل بیت علیهم السلام است، عبیدالله بن زیاد، سید الشهدا علیه السلام را به امر یزید شهید کرد و اهل بیتش را مانند کفار اسیر ساخت و به فرمان یزید آن عزیزان خدا را با سر بریده امام حسین علیه السلام به شام فرستاد و به دستور یزید آنها را بر در مسجد دمشق همان گونه که دیگر اسیران را نگاه می‎داشتند نگاه داشتند تا مردم آنها را ببینند.

و یزید او را به پاس این خدمات تا زنده بود از حکومت معزول نکرد، و از آن همه جرائم و جنایاتی که مرتکب شد از بستن آب به روی اهل بیت و اطفال خردسال و کشتن کودکان شیرخوار مواخذه‎ای ننمود، و وقتی عبیدالله به دمشق آمد او را گرامی داشت و با او به میگساری پرداخت، و در مدحش شعر گفت و مغنیانش غنا می‎خواندند، و مجلس بزمشان را گرم می‎نمودند.

ابن عبّاس در پاسخ نامه یزید به او نوشت: گمان می کنی فراموش کرده‎ام که تو حسین و جوانان بنی عبدالمطلب را کشتی درحالی که بدن های آغشته به خونشان برهنه بر خاک ماند تا خدا یاری کرد، و مردمی را برانگیخت تا آنها را به خاک سپردند، من هرچه را فراموش کنم فراموش نمی‎کنم که تو حسین علیه السلام را از حرم خدا، و حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم طرد کردی، و به پسر مرجانه نوشتی، و او را به قتل حسین علیه السلام مأمور ساختی، و من امیدوارم که خدا تو را به زودی به کیفر این گناه که عترت پیغمبر را کشتی مواخذه فرماید (و هم درضمن این نامه نوشت):

تو پسرعمّ من و اهل بیت رسول خدا را که چراغان هدایت، و ستارگان نوربخش در ظلمات غوایت هستند کشتی، آیا فراموش نموده‎ای که یاران خودت را به سوی حرم خدا فرستادی تا حسین علیه السلام را بکشند و همواره از پی قتل او بودی تا ناچار راه عراق گرفت؛ این ستم ها را برای دشمنی با خدا و پیغمبر و اهل بیتش که خدایشان از هر رجس و آلایشی پاک گردانید مرتکب شدی (تا به اینجا می‎رساند که می‎نویسد):

از بزرگ ترین جرم هایی که موجب شماتت و سرزنش تو است این است که دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اطفال و حرم آن حضرت را از عراق به سوی شام اسیر بردی تا مردم، قدرت و قهر تو را نسبت به ما ببینند، و از این همه قهر و استیلا، کین نیاکان کافر، و انتقام کشته شدگان بدر را می‎گرفتی، و آن کینه را که در دل داشتی آشکار کردی.[31]

و از اعمال کفرآمیز او که دل خواص و نزدیکانش هم از آن به درد آمد و بانگ اعتراض همه را بلند کرد این بود که سر مبارک حسین علیه السلام را با بانوان و پردگیان حرم آن حضرت در مجلس عمومی حاضر ساخت و آن سر انور را در جلو خود گذارد و با چوب دستی یا شمشیر بر آن رو و لب و دندانی که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می‎بوسید و می‎بویید می‎زد و شعر می‎خواند، و شادی می‎کرد.

2. پس از واقعه جانسوز و دلخراش کربلا واقعه دیگری که به فرمان یزید عالم اسلام را داغدار و مصیبت زده ساخت واقعه حرّه بود. این واقعه نیز پرده از روی کفر او و پدرش برداشت، و بر همه مردم خطری را که از ناحیه بنی ‎امیه به اساس و مقدسات اسلام متوجّه بود آشکار ساخت.

پس از شهادت حسین علیه السلام، و بروز آن جنایت عظیمه مسلمان ها عموماً خطر یزید را برای اسلام احساس کردند و دانستند که کوبیدن اسلام و مسلمین و هتک محرّمات و الغای قوانین و احکام و بی ‎اعتنایی به مقام رسالت جزو برنامه ‎های اساسی بنی ‎امیه است، و یزید عنصر پلیدی است که در نظرش سوابق اشخاص، و موازین عدل و شرع هیچ ارزشی ندارد و شنایع اعمال و مظالم او در هیچ مرز و حدّی متوقّف نمی‎شود. عطایای مردم را از بیت المال منع کردند. لذا در مدینه که بزرگ ترین مراکز علمی و دینی و مجمع صحابه بود مقدمات قیام و انقلاب فراهم شد.

والی مدینه برای آنکه از شورش جلوگیری کند چند تن از رجال و سران شهر را به دمشق فرستاد تا یزید از آنها دلجویی کند و با پول و رشوه، دین آنها را بخرد. یزید هم از تطمیع، و اعطای جوایز و صله دادن به آنها خودداری نکرد اما مسافرت این افراد به شام حقایق را بر آنها آشکارتر ساخت؛ آنها یزید را سرگرم معاصی و غرق در مخالفت خدا و پیغمبر دیدند؛ وقتی برگشتند گفتند:

ما از نزد یزید بیرون نیامدیم، مگر آنکه ترسیدیم بر ما از آسمان سنگ ببارد. او مردی است که دین ندارد، با محارم خود زنا می‎کند، شراب می‎نوشد و نماز نمی‎خواند، روزگارش را به لهو و لعب و تار زدن و مصاحبت زن های آوازه‎خوان و با سگ بازی می‎گذراند و شب ها با اهل فساد و فسق به فحشا مشغول است.

در تواریخ معتبر است که چون فسق و اسراف یزید در معاصی به حدّ کمال رسید و جور و ظلم او و فرمانداران و مأمورینش همه مردم را گرفت، و روش فرعون را تجدید نمود مردم مدینه بر او شوریدند و فرماندارش را بیرون کردند.

یزید، مسلم بن عقبه را که در قساوت قلب و ظلم و بی‎اعتنایی به محترمات دینی و اخلاقی در میان افسران حکومت اموی کم نظیر بود (و از دست پروردگان معاویه و طرف اعتماد او بود) با سپاهی گران به مدینه فرستاد و به او دستور داد سه روز به قتل و غارت مدینه بپردازد با اینکه از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت است:

«مَنْ أَخَافَ أَهْلَ الْمَدِینَهِ أَخَافَهُ اللهُ وَعَلَیهِ لَعْنَهُ اللهِ وَالْمَلَائِکهِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ»؛[32]

«کسی که اهل مدینه را بترساند، خداوند او را می‎ترساند و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد»!.

مسلم یا به تعبیر بعضی از تاریخ نگاران مُسرِف با آن سپاه بی‎باک خون آشام به مدینه آمد و به تحریک و کمک مروان ملعون و خیانت یکی از بنی‎حارثه، مدینه را فتح کرد و مظالم و شنایع و جنایاتی مرتکب شد که قلم از تفصیل آن شرمگین، و برای بیان اجمال آن الفاظی که حاکی از آن همه شرارت باشد کمیاب است.

یزید مال و جان و ناموس اهل مدینه را بر لشکر شام مباح ساخت و به استثنای چند نفر مانند علی بن حسین علیهما السلام که خود و خاندانشان از تعرض مصون ماندند سایر صحابه و تابعین در این واقعه مقتول شدند.
علاوه بر اطفال و زنانی که در این واقعه فجیعه کشته شدند یک هزار و هفتصد نفر از سران انصار و مهاجرین و صحابه و زهاد و اهل عبادت و هفتصد نفر از حاملین و حافظین قرآن به قتل رسیدند و از سایر مردم ده هزار نفر را کشتند.[33]

کار غارت را به جایی رساندند که در خانه‎ ها از اثاث و فرش برای کسی چیزی باقی نماند، و در تعرض به نوامیس مسلمانان در این شهر مقدس به امر یزید هرچه توانستند کوتاهی نکردند، و با اینکه زنان و دختران، فراری و پراکنده و پنهان شده بودند در این سه روز به هزار دوشیزه عفیفه مسلمان، قشون یزید به اصطلاح خلیفه و پادشاه اسلام، تجاوز کردند و شماره زنانی که از زنا حمل برداشتند به روایت مدائنی هزار و به روایت دیگر ده هزار رسید.

سربازی وارد خانه‎ای شد که در آن زنی از انصار نوزادی در بغل داشت، سرباز اثاث خانه را خواست.

گفت: به خدا چیزی باقی نگذارده ‎اند، و هرچه بوده به غارت برده‎اند.

سرباز گفت: البتّه باید به من چیزی بدهی وگرنه خودت و این کودک را می کشم.

زن گفت: وای بر تو این پسر ابن ابی کبشه انصاری از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است. من از زنانی هستم که در بیعت شجره شرکت داشتم و بیعت کردم که زنا نکنم، دزدی نکنم، فرزند نکشم، بهتان نزنم و به بیعتی که نمودم وفا کردم پس بترس از خدا.

سپس رو به کودکش کرد و گفت: پسر جان به خدا اگر چیزی داشتم که به فدای تو به این مرد بدهم، فدا می‎دادم.

سرباز بی‎رحم پای طفل را همچنان که پستان مادر را به دهان داشت گرفت و کشید، و چنان او را به سختی به دیوار زد که مغز سرش به روی زمین ریخت.

تاریخ نگاران نقل کرده‎اند هنوز از خانه بیرون نرفته بود که نصف رویش سیاه شد.[34]

خلاصه، تجاوز و کفرشان به حدّی منتهی شد که مراکبشان را در مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بردند، و به منبر شریف و قبر مطهر جسارت کردند و گروهی از مردم را که پناهنده به روضه مقدّسه و قبر و منبر آن حضرت شده بودند در همان جا کشتند و روضه، و مسجد را از خونشان پر ساختند.

تمام این جرائم را به فرمان یزید و قدرت او مرتکب شدند و یزید از مروان که برای اجرای فرمان او با مسرف همکاری کرد تقدیر نمود و به او جایزه داد.

3. یکی دیگر از شنایع مظالم یزید این بود که از اهل مدینه بیعت گرفت بر اینکه همه غلام و مملوک یزیدند و گردن های آنها را مانند غلامان مهر زدند.

وقتی سه روزی که یزید دستور داده شهر مدینه بر سپاهش مباح باشد، پایان یافت، روز چهارم، مسرف ملعون فرمان داد تا اسیران را در غل کردند، سپس سایر مردم را که از قتل نجات یافته بودند احضار کرده و از آنها برای یزید و جانشین او بیعت گرفت که جان و مالشان ملک او باشد و هر حکمی بخواهد در آن بدهد. در آن روز هرکس از این بیعت سرباز زد و تصویب نکرد یا عذری آورد، کشته شد.

نخستین کسی که برای بیعت خوانده شد عبدالله بن ربیعه فرزندزاده ام سلمه همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. وقتی مسرف به او پیشنهاد بیعت داد گفت: بر کتاب خدا و سنت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بیعت می‎کنم.

مسرف گفت: باید بیعت کنید بر اینکه مملوک یزید هستید که در اموال و فرزندان شما هرچه خواست بکند. عبدالله خودداری کرد. مسرف فرمان داد گردنش را زدند.

به این وضع مسرف از بزرگانی از صحابه و تابعین که باقی مانده بودند و طبقات دیگر به استثنای حضرت علی بن حسین علیهما السلام بیعت گرفت که آنها بنده قِنّ یزید هستند (یعنی بنده‎ای که پدر و مادرش نیز مملوک یزید بوده) و بر گردن همه مانند نشانی که به اسب ها می‎نهند، نشان و علامت نهادند و همچنین بر کف دست هایشان، چنان که نسبت به غلامان رسم بود، علامت بندگی نقش نمودند.

درحقیقت، اهل مدینه غرامت خدماتی را که به اسلام و توحید و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان در هنگام هجرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نمودند به بنی‎امیه پرداختند و یزید انتقام از آنها گرفت و کینه خود و دودمانش را نسبت به اسلام و پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم آشکار ساخت.

4. چهارمین فاجعه بزرگ و تعرّض صریحی که یزید به اسلام و مسلمین نمود، هتک مسجد الحرام و منجنیق بستن به خانه کعبه معظمه قبله مسلمانان و سوزاندن سقف و پرده‎ های کعبه و خراب کردن خانه بود.[35]

 

کفر یزید

آنچه از جرائم یزید گفته شد، برای هرکس خالی از تعصب و عناد باشد شکی در کفر او باقی نخواهد ماند.

معلوم است که یزید برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و مسجد و روضه آن حضرت، و کعبه معظمه احترامی قائل نبوده و به رسالت و نبوّت ایمان نداشته که در هتک حرمت مقدسات اسلام این گونه جسور و بی باک بود.

هرکس در اعمال و حرکات او و پدرش دقت کند می‎فهمد که اگر شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم هم در این دنیا بود، معاویه و یزید اگر می‎توانستند این جنایت ها را مرتکب می‎شدند و آن حضرت را به قتل می‎رساندند و به همان راه گذشتگانشان در جنگ بدر و احد و خندق می‎رفتند.

یزید علاوه بر انجام دادن این اعمال کفرآمیز، به صراحت و با زبان نیز اظهار کفر کرد، و وقتی سر مبارک سید الشهدا علیه السلام را در جلو خود گذارده بود، با چوب خیزران به آن سر نازنین می‎زد و این اشعار را می‎خواند.

یا غُرَابَ الْبَینِ! مَا شِئْتَ فَقُلْ

لَیتَ أَشْیاخِی بِبَدْرٍ شَهِدُوا

فَأَهَلُّوا، وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً

قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْنَ مِنْ سَادَاتِهِمْ

لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْک فَلا

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ

 

إِنَّمَا تَنْدُبُ أَمْراً قَدْ حَصَلَ

جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الأَسَل

وَلَقَالُوا یا یزِیدُ لا تَشَلْ

وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ

خَبَرٌ جَاءَ وَلا وَحْی نَزَلَ

مِنْ بَنِی أَحْمَدَ مَا کانَ فَعَلَ[36]

ای کلاغ جدایی هرچه می‎خواهی بگو! همانا تو گریه می‎کنی بر کاری که عملی شده است.

کاش پدران من که در بدر کشته شدند می‎دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه! از شادی فریاد می‎زدند و می‎گفتند: ای یزید دستت شل مباد! مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این را به جای کشتگان بدر گذاشتیم، پس حسابمان تسویه شد! بنی‎هاشم با سلطنت بازی کردند؛ نه خبری از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد. من از خاندان خندف نیستم اگر از فرزندان احمد آنچه را انجام داده‎اند، انتقام نکشم.

ابن عقیل گوید: یکی از دلیل های کفر و زندقه یزید، اشعار اوست که در آنها اِلحاد و خباثت ضمیر و بدکیشی خود را آشکار کرده است؛ ازجمله در قصیده ‎ای که بعضی از ابیات آن این است:

عُلِیهُ هَاتِی وَاعْلِنِی وَتَرَنَّمِی

حَدیثَ أَبِی سُفْیانَ قِدْماً سُمِی بِهَا

أَلا هَاتِ فَاسْقِینِی عَلَی ذَاک قَهْوَهً

إِذَا مَا نَظَرْنَا فِی اُمُورٍ قَدِیمَهٍ

وَإِنْ مِتُّ یا اُمَّ الاُحَیمِرِ فَانْکحِی

فَإِنَّ الَّذِی حُدِثْتِ عَنْ یوْمِ بَعْثِنَا

وَلابُدَّ لِی مِنْ أَنْ أَزُورَ مُحمَّداً

بِذَلِک إِنِّی لا اُحِبُّ الْتَّنَاجِیا

إِلَی أَحَدٍ حَتَّی أَقَامَ الْبَوَاکیا

تُخَیرُهَا الْعَنْسِی کرْماً شَامِیا

وَجَدْنَا حَلالاً شُرْبَهَا مُتَوَالِیا

وَلا تَأْمَلِی بَعْدَ الْفِرَاقِ تَلاقِیا

أَحَادِیثُ طَسْمٍ تَجْعَلُ الْقَلْبَ سَاهِیاً

بِمَشْمُولَهٍ صَفْرَاءَ تَرْوِی عِظَامِیاً[37]

و ازجمله اشعار اوست:

مَعْشَرَ النَّدْمَانِ قُومُوا

وَاشْرَبُوا کأْسَ مُدَامٍ

أَشْغَلَتْنِی نَغْمَهُ الْعَی

وَتَعَوَّضْتُ عَنِ الْحُو

وَاسْمَعُوا صَوْتَ الأَغَانِی

وَاتْرُکوا ذِکرَ الْمَعَانِی

دَانِ عَنْ صَوْتِ الأَذَانِ

رِ عَجُوزاً فِی الدِّنَانِ[38]

ای گروه ندیمان برخیزید و نغمه تار و تنبور بشنوید، پیاله‎ های مداوم بنوشید و صحبت از معنویات را کنار بگذارید (که) نغمه ‎های سازها مرا از شنیدن اذان بازداشته است و من حوری‎های بهشتی را با پیرزن در خمره (شراب کهنه) عوض کرده‎ام.

و از اشعار کفرآمیز اوست:

لَمَّا بدَتْ تِلْک الحُمُولُ وَأَشرَقَتْ

نَعِبَ الْغُرَابُ فَقُلتُ: نُحْ أَو لا تَنُحْ

تِلْک الشُّمُوسُ عَلَى رُبَی جَیْرُونِ

فَلَقدْ قَضَیتُ مِنَ الْغَرِیمِ دُیونِی[39]

وقتی که آن هودج‎ها نمایان شد و آن آفتاب ها بر بلندی های جیرون تابید، کلاغ آواز شوم سر داد، من گفتم (ای کلاغ) چه نوحه سرایی بکنی یا نکنی، من طلب‎های خود را از بدهکار پس گرفتم!.

 

اوضاع اجتماعی در عصر یزید

به گواهی محقّقین علم تاریخ، اوضاع اجتماعی مسلمانان از عصر زمامداری عثمان و حکومت یافتن بنی امیه در شهرها و استان ها رو به انحطاط عجیبی گذاشت، و در عصر معاویه به خصوص بعد از شهادت حضرت امام مجتبی علیه السلام با سرعت عجیبی اجتماع در سراشیبی سقوط افتاد به طوری که با اوضاع مجتمع عصر پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و دوران خلافت علی علیه السلام تفاوت های فاحش یافت.

فکر، اخلاق و روش مسلمانان عوض شد، فساد و سوءاستفاده در همه جا رخنه کرد، رسوم حکومت های روم و ایران که ظهور اسلام و نهضت آسمانی نو آن را پشت سر گذارده بود بازگشت کرد، شریعت و قرآن و احکام را به میل شخصی خود تأویل و توجیه می‎کردند. عقاید و آرا تحت کنترل و بازرسی شدید مأمورین حکومت درآمده بود.

فرهنگ و تعلیم وتربیت اموی افکار را عوض می‎کرد و مردم را به قبول ظلم و خضوع و سکوت و تملق در برابر دستگاه های دولتی و خودمختاری معاویه پرورش می‎داد.

در مسائلی که مراجعه به آرای عمومی رسم بود (مانند بیعت یزید) غیر از رأی حاکم، رأی احدی محترم نبود و زور سرنیزه و برق شمشیر، آراء را به میل بنی امیه قرار می‎داد، و مراجعه به آرای عموم و شورا که در آن عصر بر زبان ها تکرار می‎شد بسیار مسخره و توهین به جامعه بود.

معاویه رسماً اعلان می‎کرد و در مجمع بزرگی مثل مسجدالحرام منبر می‎رفت و در حضور مخالفین ولایتعهدی یزید با کمال بی‎حیایی و بی شرمی از آزادی انتخابات در ولایتعهدی یزید و موافقت سران امّت سخن می‎گفت؛ درحالی که در پای منبرش جلّادان و آدم کشان او آماده بودند که اگر کسی نفس بکشد همان جا گردنش را بزنند.

آن مسلمان هایی را که برای رضای خدا جهاد می‎کردند و شهادت در راه خدا را با افتخار استقبال می‎کردند و به مادیات بی اعتنا بودند و به آزادگی و سادگی و قناعت و عدالت خو گرفته بودند و از سطوت حکام نمی‎هراسیدند و مانند ابی ذر و عمار اجرای تعالیم قرآن را باشدت و جدیت مطالبه می‎کردند، جای خود را به مردمی دنیاپرست و بوالهوس سپردند که گوش و چشم بصیرتشان را تجملات و غذاهای لذیذ و لباس های قیمتی و خانه‎های وسیع، کر و کور ساخته و حبّ دنیا قوای اخلاقی آنها را سست نموده، برای پول و حقوقی که از زمامداران می‎گرفتند همه گونه ذلت و پستی را تحمل می‎کردند و هر فرمانی را از آنها اطاعت نموده و غیرت و مردانگی و شرف و کرامت انسانیت را کنار گذاشته بودند.

دیگر در میان کارمندان و مأموران و افسران کسی نبود که از مافوق برای اطاعت از قانون اطاعت نماید یا از فرمان مافوق در دستور خلاف قانون اطاعت نکند.

مأموران خود را به حقوق و جایزه‎ ها و انعامات فروخته بودند و مانند بندگان از اوامر معاویه و یزید و زیاد و شمر و دیگران اطاعت می‎کردند و قانون را برای اطاعت مافوق زیر پا می‎گذاشتند.

و اگر کسانی مثل والی خراسان[40] در دستگاه بودند که از اطاعت اوامر نامشروع و تجاوز به حقوق ملت خودداری می‎کردند، به تدریج تصفیه شده و خانه نشین گردیدند.

برای این افراد تفاوت نمی‎کرد یزید و معاویه زمامدار باشد، یا علی و حسین؛ بلکه چون منافع شخصی آنها در حکومت معاویه و یزید تأمین می‎شد به حکومت آنها مایل بودند.

خفقان، رکود و سکوت، جمیع نواحی زندگی اجتماعی را فراگرفته بود، امر به معروف و نهی از منکر متروک شده و مأموران از آن جلوگیری می‎نمودند.

خطبا جز به نفع زمامداران و دعا و نیایش برای معاویه و یزید، و نفرین و ناسزا به اخیار و بندگان شایسته خدا سخن دیگر نمی‎توانستند بگویند.

فقر عمومی و تنگدستی مردم را سخت در فشار گذارده و بیت المال مسلمین که باید صرف رفاه حال مردم و پیشرفت امور اقتصادی و عمرانی و تأمین منافع عامه و ترقی و پیشرفت جامعه شود، بیشتر صرف انعام و جوایز و صله ها و حقوق های کلان به طرف داران سیاست و جاسوسان و سازمان های دستگاه بنی‎امیه و خرید کنیزان خواننده و نوازنده و مجالس بزم و شراب و قمار و رقص و طرب می‎شد.

افکار، معارف، علوم و دین و ایمان رو به تنزل می‎رفت و به آخرین مراتب انحطاط رسیده بود.

قدرت اجتماع و نیروی عمومی و ملّی اسلامی آن قدر ضعیف بود که احدی را جرئت اعتراض به تخلف یک مأمور ساده حکومت نبود، خفقان فکری و دینی به طوری بود که از اسلام اسمی، و از قرآن رسمی بیشتر باقی نمانده و حدود و نظامات اسلامی بازیچه گردیده و ملاک و میزان جریان امور، اراده حاکم و دستگاه او بود.

دین اسلام از آن جهت که برنامه و دستورالعمل حکومت و زمامداری است، از ارزش و اعتبار افتاده بود.

خفقان علمی هم به نوعی بود که معاویه رسماً شخصی مانند ابن عبّاس را که از معروف ترین علمای اسلام بود، از تفسیر قرآن و بیان حقایق طبق نظر اهل بیت، و روایاتشان از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، منع نمود، و بحث و تفسیر و نقل حدیث و بیان احکام حلال و حرام تحت مراقبت کارآگاهان قرار داشت.

و خلاصه همان طور که حسین علیه السلام فرمود:

«سنت پیغمبر میرانده، و از میان رفته و بدعت زنده و رایج شده بود؛ نه به حقّ عمل می‎شد، و نه از باطل کسی باز داشته می‎گشت».[41]

کدام دلیل بر پستی عزائم و انحطاط اخلاق جامعه و ضعف فکر و ایمان روشن تر از این است که مردمی شمشیرزن، سرباز، مسلح، با رغبت و اصرار از شخصی مانند حسین علیه السلام دعوت کنند و پی درپی نامه و فرستاده بفرستند و از او بخواهند که برای اقامه عدل و احیای شرع و دفع بدعت ها دعوت آنها را اجابت کند و با نماینده او (مسلم بن عقیل) بیعت نمایند و همین که ابن زیاد آنها را به مال و منال دنیا تطمیع کرد، عقل و دین و بیعت خود را کنار بگذارند و نماینده امام را غریب و تنها سازند تا به آن وضع فجیع به قتل برسد و بعد از آنکه حسین علیه السلام به سوی آنها آمد، همان افراد پول و رشوه بگیرند و به جنگ او بروند و آب را بر روی او و کودکان خردسالش ببندند.

ما در سابق هم از این تنزل اخلاق چیزهایی تذکر دادیم و گفتیم که لشکر کوفه لشکری بود که دست و پا و زبانش با وجدان و روح و فکرش جنگ می‎کرد، عمر سعد و شبث بن ربعی و عمرو بن حجاج و حجّار بن ابجر و دیگران را حبّ دنیا و ترس از زوال مقام به کربلا برد.

در پاسخ هایی که عمر سعد به حسین علیه السلام داد بنگرید که از روی انحطاط فکری و تسلط روح ترس و بیم و تن دادن به زیر بار ظلم و فقر اخلاقی مردم آن زمان، پرده بر می‎دارد.

حسین علیه السلام به او فرمود: «آیا با من جنگ می‎کنی؟ آیا از خدا نمی‎ترسی؟ من پسر آن کس هستم که تو می‎دانی. آیا با من نمی‎شوی؟ و اینها را رها نمی‎کنی؛ زیرا این به خدا نزدیک تر است».

ابن سعد نگفت: چون حقّ با بنی ‎امیه است. نگفت: چون نهضت و قیام شما را خلاف مصلحت امّت می دانم، بلکه گفت: می‎ترسم خانه ‎ام خراب شود.

امام علیه السلام فرمود: «من برایت آن را بنا می‎کنم». گفت: می‎ترسم دهِ من گرفته شود فرمود: «من بهتر از آن را به تو در حجاز می‎دهم».

گفت: من عائله دار هستم، و می‎ترسم ابن زیاد آنها را بکشد.

هرچه گفت از ترس و بیم گفت، اگر چه محرک اصلی او همان طمع حکومت ری بود، ولی به هرحال این گفتگوها انحطاط اخلاق را در آن زمان نشان می‎دهد که چگونه روح ترس و بیم، و فقدان شجاعت اخلاقی و رشد فکری بر مردم سایه انداخته و علاقه به مظاهر فریبنده دنیا همّت‎ها را پست و اراده‎ ها را سست نموده بود.

آری وقتی افرادی مانند معاویه، یزید، مسلم بن عقبه، مغیره، زیاد، بُسر و عمروعاص، زمامدار و رهبر جامعه گردند محصول آن غیر از دنائت اخلاق و فساد اجتماع و کوتاه فکری و بشرپرستی نخواهد بود؛ چنان جامعه‎ای با مصلحین و رجال خدایی و ملی هم قدمی نخواهد کرد، و برای نجات آن جامعه، فداکاری و قیام و نهضتی چون نهضت حسینی لازم است.


.[1] ابن اثیرجزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص11.

[2]. بنا به نقل «فردینال توئل» مسیحی در اعلام الشرق وزیر مالیه و حسابدار ارتش معاویه، منصور بن سرجون پدر یوحنای دمشقی بوده است و عقّاد در کتاب معاویه بن ابی سفیان فی المیزان (ص 168) می‎گوید: امور مالی را به سرجون بن منصور و پس از او به پسرش منصور واگذار کرد ـ و اصل سرجون چنانچه در حجه السعاده (ج 2، ص 72) نگاشته سرژیوس است.

[3]. حجه السعاده، ج2، ص72.

[4]. خوارزمی مقتل الحسین علیه السلام، ج1، ص198، فصل10؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص22 ـ 23؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص84 ـ 85.

[5]. وقتی معاویه کاخ «الخضراء» را ساخت از ابی ذر پرسید: چگونه می‎بینی این کاخ را؟ ابوذر گفت: اگر آن را از مال خدا بنا کرده‎ای از خیانتکارانی و اگر از مال خودت ساخته‎ای پس از اسراف کنندگانی؛ یعنی در هر دو حال ساختن این قصر گناه بوده و خلاف فرموده خدا رفتار کرده‎ای. عقّاد، معاویه بن ابی سفیان، ص 190.

[6]. ابن عقیل علوی، النصائح الکافیه، ص 94 ـ 99؛ عقّاد، معاویه بن ابی سفیان فی المیزان، ص 27، 36، 187 ـ 189.

[7]. عقّاد، معاویه بن ابی سفیان فی المیزان، ص 76 ـ 117.

[8]. عقّاد، معاویه بن ابی سفیان فی المیزان، ص 41 ـ 75. عقّاد در این کتاب موقعیت امام علیه السلام و موقعیت معاویه را کاملاً آشکار نموده و روشن کرده که راه امام یک راه بسیار دقیق و مستقیم و دینی و الهی بوده که انحراف از آن را امام جایز نمی‎شمرد و راه معاویه راهی بوده که حقّ و عدالت و مصالح مسلمین در آن به هیچ وجه میزان و مقیاس نبوده است. مطالعه این کتاب را هرچند در موارد چندی خالی از اشتباه نیست به اهل نظر توصیه می‎نماییم.

[9]. راجع به خون خواهی از عثمان و بازی های سیاسی معاویه به نام خون خواهی او، عقّاد در کتاب معاویه فصلی تحت عنوان «موقف معاویه من قضیه عثمان» نگاشته که اگر چه مختصر است ولی خواننده را به جریان های کثیف سیاسی که خلافت اسلام در اثر غصب حقّ خاندان نبوت و خصوص روی کار آمدن بنی امیه به آن مبتلا شد آگاه می‎سازد.

[10]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص14 ـ 15؛ امینی، الغدیر، ج10، ص326؛ ج11، ص7.

[11]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص17؛ امینی، الغدیر، ج11، ص7.
[12]. مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 362.
[13]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338؛ عقّاد، ابوالشّهداء ص 75؛ همو، معاویه بن ابی سفیان، ص 164.

[14]. این قاعده کلی و تخلف ناپذیر نیست و به عبارت دیگر علت تامه تکوین شخصیت، محیط تربیت نیست، بسا اتّفاق می‎افتد که از افراد ناپاک و در محیط‎های آلوده افرادی پارسا و پرهیزکار به وجود می‎آیند و برعکس کسانی که در محیط‎های مناسب و شرایط مساعد تربیت بزرگ شده‎اند خوب از امتحان بیرون نمی‎آیند و مصداق: ﴿یخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَیتِ وَیخْرِجُ الْمَیتَ مِنَ الْحَی﴾ می‎شوند، اما این دلیل آن نیست که محیط اثر ندارد بلکه دلیل آن است که با محیط فاسد هم مبارزه ممکن است، و بدی محیط برای بدان عذر بدرفتاری نیست.

[15]. نخجوانی، تجارب السلف، ص66 ـ 67.

[16]. صیمری، الزام النواصب، ص169.

[17]. زمخشری، ربیع الابرار.

[18]. مراجعه شود به : معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص 229؛ مغنیه، المجالس الحسینیه، ص130.

2. مائده، 51. «ای اهل ایمان! یهود و نصاری را به دوستی مگیرید».

[20]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص66 – 68.

[21]. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج3، ص268؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص84 ـ 85؛ حجه السعاده، ج2، ص6.

[22]. عقّاد، ابوالشهداء، ص149.

[23]. عقّاد، ابوالشهداء، ص149.

[24]. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 317.

[25]. محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص 60.

[26]. محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص 60.

.[27] با جرعه ای از شراب مرا سیراب کن، که دلم را سیراب سازد، سپس پر کن با مثل آن پسر زیاد را سیراب کن، او رازدار من است و کسی است که پایه های حکومت و غنیمت مرا محکم کرده است.

[28]. مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص67.

[29]. مسعودی، مروج الذّهب، ج 3، ص67 – 68.

[30]. دمیری، حیاهالحیوان، ج2، ص306.

[31]. یعقوبی، تاریخ2، ص250؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص247 ـ 248.

.[32] احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص55 ـ 56؛ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج4، ص171؛ نسائی، السنن الکبری، ج2، ص483؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج7، ص143؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج58، ص110؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص120 ـ 121، 252.

[33]. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص233 ـ 239.

[34]. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص238.

[35]. راجع به واقعه حرّه و ختم اعناق مسلمین و آن بیعت خبیثه و ویران کردن کعبه معظمه به این کتاب ها مراجعه فرمایید: ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج 1، ص227 – 243؛ طبری، تاریخ، ج4، ص370؛ یعقوبی، تاریخ، ج2، ص250 – 251؛ ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ج1، ص220 – 237؛ مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص69 ـ 71؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص258 ـ 260؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص111؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص209؛ حلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص267 ـ 270.
[36]. مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص12؛ شبراوی، الاتحاف، ص56 ـ 57؛ بنت الشاطی، السیدۀ زینب، ص141؛ شرباصی، حفیدهالرسول، ص58.

2. در این چند بیت شاعر ملحد (یزید) از معشوقه و ندیمه خود می‎خواهد که علنی و آشکار و با عشوه برای او آواز بخواند و داستان های کهنه و ملال انگیز را کنار نهد و از شراب هایی که تاک (درخت انگور) آن برای شراب برگزیده می‎شود به او بنوشاند و سپس آن را حلال می‎شمرد و به او سفارش می‎کند که پس از مرگ آرزومند دیدار او نباشد و دیگری را به نکاح خود برگزیند و پس از آن منکر حیات و رستاخیز شده و می‎گوید آنچه از بعث و رستاخیز به تو گفته شده حدیث های کهنه‎ای است که موجب سهو قلب (و فراموش شدن شراب و شهوات) می‎گردد و سپس به مقام قدس حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم جسارت و اهانت نموده است.

[38]. سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 261.

[39]. سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص235.

[40]. عقّاد، معاویه بن ابی سفیان فی المیزان، ص 189.

[41]. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص335؛ طبری، تاریخ، ج4، ص266.

 

برای مطالعه بخش های دیگر «همراهان محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:

همراه با محرم (بخش دوازدهم: خاندان ابی سفیان خاندان کفر و عناد در مقابل دعوت اسلام)

همراه با محرم (بخش چهاردهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (قسمت اول)) 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.