حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

پنجشنبه, ۱۲ مهر , ۱۴۰۳ Thursday, 3 October , 2024 ساعت ×
علت تصریح نشدن به لفظ «خلیفه» به جای «ولی» در حدیث غدیر
۱۰ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۶
چرا در حدیث شریف غدیر، خلافت و جانشینى امیرالمومنین على علیه السلام به لفظ «خلیفه» عنوان نشده است تا ایراداتى که در دلالت ولى و مولى بر ولایت و زعامت و زمامدارى امور شده است ـ اگرچه غیر وارد باشد ـ مطرح نشود؟
پ
پ

علت تصریح نشدن به لفظ «خلیفه» به جای «ولی» در حدیث غدیر

سوال: چرا در حدیث شریف غدیر، خلافت و جانشینى امیرالمومنین على علیه السلام به لفظ «خلیفه» عنوان نشده است تا ایراداتى که در دلالت ولی و مولى بر ولایت و زعامت و زمامدارى امور شده است ـ اگرچه غیر وارد باشد ـ مطرح نشود؟

 

جواب: اولاً، وقتى اغراض نفسانى و سیاسى و دنیوى در بین باشد، با هر شکل و هر لفظى این مطلب یا هر مطلب دیگر ادا و بیان شود، صاحبان اغراض، ایراد مى گیرند. اگر در موقف عظیم غدیر، به جاى ولی و مولى، هر کلمه دیگر همانند همین لفظ خلیفه گفته مى شد، مثل ولی و مولى به آن ایراد مى گرفتند. مثلاً در اطلاق متعلّق آن حرفى مى زدند؛ یا مثلا «أَنْتَ الْـخَلِیفَهُ بَعْدِی» را به بعد از سه نفر معنى مى کردند. و بالاخره اگر هر تأکید و تصریحى مى شد، اصل مسئله نظام و حکومت را خارج از محدوده رسالت مى شمردند و آن را یک رأى شخصى رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم معرّفى مى نمودند و اجتهاد خود را حاکم بر آن قرار مى دادند.

اهل نظر و تحقیق با اینکه مى بینند وقتى رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم دوات و قلم و کاغذ مى خواهد تا آن وصیتى را که با عمل به آن هرگز امّت گمراه نگردند، بنویسد و با اینکه کلامش در نهایت صراحت بود و هیچ گونه توجیه و تأویل بر نمى داشت و ردّ آن ممکن نمى نمود، با آن گونه القاى شبهه روبه رو گردید که «غَلَبَ عَلَیهِ الْوَجَعُ» یا «إِنَّ الرَّجُلَ لَیهْجُرُ» گفتند؛ و با این بیان، در کمال وقاحت بدان حضرت اعلام کردند که اگر هم بنویسى و وصیت بنمایى، ما با شبهه هذیان گویى آن را ردّ مى کنیم. پس، اگر بعد از این شبهه هم وصیت خود را مى نوشت، آن را معتبر نمى شمردند. ازاین رو دیگر نباید انتظار داشت که اهل هواهاى نفسانى و جاه طلبان مغرض با الفاظ و کلمات بازى نکنند و ظاهر و صریح آنها را مورد شبهه و ایراد قرار ندهند.

چنانچه کسى گمان کند که اگر به این لفظ یا لفظ دیگر مى فرمود، مورد شبهه اهل هوى نمى شد، اشتباه است. حتى مثلاً آیات قرآن مجید که در کمال صراحت، بر توحید ـ که اساس دعوت قرآن کریم است ـ تأکید دارد، اشخاصى آنها را به معناى شرک آمیز، موافق با آراى باطله خود معنى مى کنند.

اولاً، میزان و حاکم در استفاده از کلام اشخاص و قرآن و حدیث، عقل مستقیم و انصاف است که شخص باید حقایق را بر اساس آن، از نصوص موجود استخراج نماید.

ثانیاً، در روایات صحیحه متعدّد، از امیرالمومنین علیه السلام تعبیر به «خلیفه» شده است که از نخستین موارد آن اوایل بعثت، هنگام نزول آیه کریمه (وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ)،[1] مى باشد.

در حدیث متواتر ثقلین که بر وجوب ارجاع امت به عترت پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم صراحت دارد و امان از ضلالت و گمراهى، منحصر به آن اعلام شده، در بعضى الفاظ آن صریحاً حضرت رسول صلی الله علیه و اله و سلم فرمود:

«إِنِّی تَارِک فِیکمْ خَلِیفَتَینِ‏».[2]

با این همه شخصى که در تاریخ و حدیث و جوامع و سنن و صحاح اهل سنّت تخصّص دارد، درمى یابد از موضوعاتى که به طور شایسته مورد اعتنا قرار نگرفته و از اشخاصى که کمتر از آنها کسب علم دین شده است، اهل بیت علیهم السلام هستند. حتى کسانى چون «بخارى» ـ در صحیح ـ روایات بسیارى از فسّاق و فجره و افراد فاسد العقیده ذکر کرده است؛ و از ائمّه اهل بیت علیهم السلام و شخصیتى مانند حضرت امام جعفر صادق علیه السلام حتى یک روایت نیز نقل ننموده است. غرض این است که وقتى اغراض و سیاست ها و آراى مبدعانه جلوى چشم بصیرت و بینش انسان را گرفته باشد، انکار حق از او عجیب و بعید نیست.

ثالثاً، اگرچه این چند جمله مشهور از این خطبه متواتر، ثابت و مورد اتّفاق بین فریقین است؛ اما از کلّ جریان این اعلام و ابلاغ و برنامه تاریخى آن استفاده مى شود که خطبه بیشتر از این ها بوده و در این چند جمله، خلاصه نشده است؛ و در کتب حدیث شیعه ـ که مفصّل این خطبه روایت شده ـ هم کلمه خلافت و هم تنصیص بر امامت ائمّه علیهم السلام به ویژه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وجود دارد.

بنابراین جملات مشهور، دلیل بر این نیست که کلّ خطبه، این چند جمله بوده است و علت اینکه روى این جملات، بحث و بررسى و استدلال شده، اتّفاق شیعه و سنّى بر روایت آنها است.

رابعاً، وجه دیگر، تکیه بر نقل خصوص این جمله هاى کثیر المعنى و عنایتى است که بزرگان ـ خلفاً عن سلف ـ به آنها داشته اند. بیان ولایت و اولویت با نفس و اموال، براى امیرالمومنین علیه السلام است؛ که برحسب خطبه غدیر ـ که به خطبه و حدیث ولایت معروف و مشهور شده ـ این ولایت حتى در زمان شخص رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم براى امیرالمومنین علیه السلام ثابت است و به غیبت رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم از مکان یا زمان، توقّف ندارد.

بدیهى است این ولایت از لحاظ اینکه باید مانند سایر مسائلى که به وحى الهى به وسیله پیغمبر اعلام مى شود، از طرف صاحب مقام نبوّت ابلاغ شود، نسبت به مقام نبوّت بلکه نسبت به ولایت پیغمبر فرع است و دایره اش از ولایت پیغمبر ـ که شامل ولایت بر ولی الله نیز هست ـ محدودتر بوده و اطلاق و شمول ولایت پیغمبر را ندارد؛ اما نسبت به ماسواى پیغمبر، با ولایت پیغمبر بر ماسوا فرقى ندارد. و خلاصه فرقى که ولایت امیرالمومنین علیه السلام با ولایت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و اله و سلم دارد، این است که رسول اللّه بر امیرالمومنین نیز مانند سایر امّت ولایت دارد؛ درحالی که رسول الله تحت ولایت احدى غیر از خداوند متعال قرار ندارد.

به هرحال اثبات این ولایت در دایره و محدوده ولایت رسول الله صلی الله علیه و اله و سلم براى امیرالمومنین علیه السلام از تعبیر به خلافت و جانشینى، در افاده ولایت بر امور، اصرح و رساتر و گویاتر است؛ زیرا اگر مفهوم خلافت، جانشینى در امامت و الگو و اسوه بودن و رتق و فتق امور شرعیه و بیان احکام و حلال و حرام و رسیدگى و سرپرستى و حکومت بر انام باشد، لفظ ولایت در دلالت بر این جهت خلافت ـ که همان حکومت و مدیریت جامعه باشد ـ افصح و اصرح است.

بنابراین چون نظر افرادى که براى غصب خلافت و حکومت حزب سازى کرده و با هم تبانى کرده بودند، به این علّت بود؛ و با سایر مفاهیم خلافت، معارضه مستقیم نداشتند، در «خطبه یوم الغدیر» و «حدیث ولایت» این بُعد از امامت و خلافت در این جملات مورد عنایت قرار گرفت و شبهه هاى نامقبولى که در مفهوم مولى و ولی شده است، همه در زمان هاى بعد، بر خلاف تمام قراین حالیه و مقالیه این موضوع ابداع شد.

به هرحال این جملات مشهور از خطبه غدیر در اثبات ولایت امیرالمومنین علیه السلام و اِتمام حجّت بر همگان کافى و وافى است و ثابت مى کند که اجتماع آن گروه در سقیفه بنى ساعده با وجود مَنْ ثَبَتَ لَهُ الْوَلَایهُ عَلَى الْأَنْفُسِ وَالْأَمْوَالِ بِنَصٍّ مِنَ اللهِ تَعَالَى وَرَسُولِهِ صلی الله علیه و اله و سلم، یک معارضه آشکار با خدا و پیغمبر و انحراف ظاهر از حق بود. وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ، وَإِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ.

 


[1]. شعراء، 214.

[2]. امان الامه من الضلال و الاختلاف، ص 128.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.