اسوه حلم
آن که حریمش حَرَم کبریاست خاک درش کعبه اهل وفاست
آن که سراپا همه لطف است و مهر وآن که دلش منبع فیض خداست
شخص شرف گوهر بحر کرَم وآن که رُخَش آینه حق نماست
اسوه حلم است و مُدارا و صبر مظهر بخشایش و صلح و صفاست
عین کمالات و خِصال نکو معدن ایثار و گذشت و حیاست
آن که پس از شاه ولایت على مقصد و مقصود ز دو انمّاست
آیه تطهیر و «فمن حاجّک» سوره اى از منقبتش «هل أتى»ست
عالم تفسیر و بطون کتاب گواه آن کریمه «قل کفى»ست
عارف اسماء و صفات خدا وارث علم نبى مصطفى ست
واقف اسرار حدوث و قِدَم ماحصل خلقت ارض و سماست
همچو مسیحا سُخنش روح بخش گُمشدگان را سوى حق رهنماست
در کف امرش همه کون و مکان تابع فرمان جنابش قضاست
ز ابر عطایش همگان بهره مند غم زدگان را کرمش غم زداست
همچو نبى صاحب صفح جمیل مُلتزم عهد الست و بلى ست
هر که شد از معرفتش بى نصیب هر عمل آرد هدر است و هباست
شبه نبى شبل على شیر حق زاده نیک اختر خیر النساء ست
مرقد پاکش که کنون در بقیع مُنهدم از ظُلم گروهى دغاست
مطلع انوار و مطاف مَلک قبله آمال همه اصفیاست
صاحب این وصف و علامات کیست؟ کاین همه اش قدر و مقام و بهاست
سبط مهین حافظ شرع مبین سید خوبان حسن مجتبى ست
گرچه به تعظیم مقام حسین هر چه بگویند بجا و رواست
دین ز فداکارى او زنده است پیشرو و سید اهل اباست
حِلم حسن نیز در احیاى دین نقش عظیمش نه کم از کربلاست
موقف او موقف جانکاه بود صبر در آن تلختر از هر بلاست
زخم زبان، تیر ملامت ز خلق سختتر از تیغ و سنان جفاست
دید که احوال دگرگونه است عصر نه عصر على مرتضى ست
مالک اشتر شد و عمّار رفت دین خدا مسخره اشقیاست
غیر تنى چند ز اصحاب صدق که شیوه شان ثبات عهد و وفاست
قیه پیمان شکن و دین فروش خیانت و نفاقشان برملاست
منحرف از حق شده خُرد و کلان قلوبشان اسیر جاه و هواست
حیله و جوّسازى و مکر و فریب سیاست زاده هند دغاست
راه دگر باید و برنامه اى دست به پیکار زدن نابجاست
در آن شرایط و چنان جوّ حادّ که عقل، مغلوب هوسهاى ماست
عزم رسل باید و صبر بزرگ تا بتوان کرد چنانچه سزاست
گروه ظاهرنگر تندرو که کارشان ز عقل و بینش جداست
فتنه گر و کج نظر و بى ادب شعارشان نعره و بانگ و صداست
فضول و بىمایه و مغرور و دون که هر چه گویند همه ادّعاست
بىخبر از مآل کار امام که خیر دین است و رضاى خداست
زخم زبانها به جنابش زدند که راه تو نیست صواب و خطاست
لیک نیفتاد به عزمش خلل مرد خدا را به خدا اتّکاست
آن که خدا را نفروشد به خلق چه بیمش از سرزنش ماسواست
خلاف آراء عوام آن که کرد شجاعتش شجاعت انبیاست
گزینش موضع حسّاس او گزینش رنج و غم و ابتلاست
اى مه برج شرف و مجد دین اى که به تو عالم امکان به پاست
قدوه ابرار و جمال وجود پرتوى از نور تو شمس الضحى ست
کار تو و راه تو اسلام را بدون شک مایه عزّ و بقاست
روى شما مصحف انوار حق بوى شما قوت دل و جان فزاست
در گه توصیف و ثناى شما منطق و اندیشه ما نارساست
فارغم از فکر بهشت و جحیم تا که مکانم سر کوى شماست
اى کرم و لطف و عطایت عمیم خاک دَرَت چشم مرا توتیاست
«لطفى صافى» است کمینه غلام هر آن کسى را که ز اهل ولاست
ثبت دیدگاه