آیا امامت به نصب الهی است یا به انتخاب مردم؟
سوال: امامت به انتصاب است یا انتخاب؟ چرا امامان بعد از حضرت ابى عبدالله الحسین علیه السلام از اولاد آن حضرت برگزیده شدند و از فرزندان حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام کسى به این مقام رفیع برگزیده نشد؟ و آیا اگر از حضرت زهرا علیها السلام پسرى دیگر باقى مى ماند به امامت نمى رسید؟
جواب: متأسّفانه کثرت مشاغل فرصت اینکه به طور جامع و به تفصیل پاسخ عرض شود نیست ولى به طور تقریباً مختصر و على العجاله جواب عرض مى شود، امید است که به حول و قوّه الهى کافى و وافى باشد.
امامت، مثل نبوّت و رسالت منصبى است الهى که خداوند متعال افرادى را که لایق و شایسته و واجد شرایط لازم باشند به آن برمى گزیند.
شرایط امامت مخصوصاً عصمت، شرایطى است که غیر از خدا و بندگان مخلص او که علمشان به منبع وحى و افاضه الهى اتّصال و ارتباط دارد، کسى عالم به آن نیست؛ از این جهت امام و خلیفه و پیشواى جامعه را فقط خدا باید معرّفى کند که همه را مى شناسد و همه چیز را مى داند و چیزى از نظر و علم او پنهان نیست. از هر طریق دیگر که منتهى به این طریق نشود، هر کسى معرفى شود اطمینان بخش نیست و بشر نمى تواند بدون دلهره و با اعتماد صددرصد، از او پیروى کند و خود را از خطر گمراهى و ضلالت و آفات دیگر مصون بداند.
خصوصیت منصبى چون پیشوایى و حجّت بودن و رهبرى و واجب الاطاعه و صاحب اختیار بودن نیز اقتضا دارد که صاحب این منصب از طرف خداوند ـ که بالذّات و بالاصاله وبالاستحقاق حکومت مطلقه بر تمام کاینات دارد و حاکم و سلطان و صاحب اختیار همه است ـ برگزیده شود. دیگران ـ هر که باشند ـ از خود، نه حکومتى دارند و نه اختیارى، و نه حقّ الزام بر اطاعت فردى از فردى، و نه حقِّ تشریع و تقنین. این حقّ فقط از آن خدا است که حاکم بالذّات و سلطان حقیقى است و همه محکوم او هستند. بنابراین، صلاحیت تعیین حاکم و هادى و حقّ گزینش رهبر و واجب الاطاعه، و حقِّ واجب کردن اطاعت از او، مختصّ به خدا است و دیگران که بدون اعطاى او چیزى ندارند نمى توانند به کسى چیزى بدهند.
ذات نایافته از هستى بخش کى تواند که شود هستى بخش
اشاره به همین حقیقت است.
آیه شریفه (اَللهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَـتَهُ)؛[1]
«خداوند داناتر است از همه، به کسى که صلاحیت مقام رسالت را دارد»
نیز همین مطلب را بیان مى کند؛ یعنى خدا مى داند که چه کسى مى تواند در این منصب عالى، با آن وظایف عظیم و خطیرى که بر آن مترتّب است، حامل امانت بزرگ او شود.
کسانى که از این حقیقت عالى آگاه نبودند، حتى صلاحیت بشر را براى رسالت و نبوّت زیر سوال برده و مى گفتند:
باید واسطه بین خلق و خالق مستقیماً ملائکه باشند، که قرآن مجید در جوابشان فرمود:
(قُلْ لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلَائِکهٌ یمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَـنَزَّلْنَا عَلَیهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکاً رَسُولاً)؛[2]
و در آیه دیگر فرمود:
(وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَـجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیهِمْ مَا یلْبِسُونَ)؛[3]
آنان به حکمت هاى بسیار که در گزینش پیغمبر از خود بشر است، جاهل بودند. خدا در این آیات به بعضى از این حکمت ها اشاره مى فرماید.
و راجع به اینکه این حقّ خدا است که پیغمبر و رهبر جامعه را معین فرماید و به مردم نمى رسد که در این موضوع مداخله کنند، در سوره زخرف، نظیر همین ایراد مطرح شده؛ بدین گونه که کفّار گمان مى کردند رسالت باید به اشخاصى که نفوذ مادّى و ریاست ظاهرى دارند، واگذار شود؛ و بنابراین مى گفتند:
(وَقَالُوا لَوْ لَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیتَینِ عَظِیمٍ)؛[4]
چرا این قرآن به یکى از دو مرد بزرگ مکه و طائف نازل نشده است. خداوند در جوابشان مى فرماید:
(أَ هُمْ یقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّک نَحْنُ قَسَمْنَا بَینَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْـحَیاهِ الدُّنْیا)؛[5]
یعنى مگر رحمت پروردگار را که نبوّت و رسالت است، ایشان قسمت مى کنند؟
منظور آیه، آن است که به اینان و به هیچ کس نمى رسد که در شئون الهى مداخله کنند؛ رحمت خدا به خدا تعلّق دارد و کسى غیر از خدا نه مى تواند، و نه حق دارد که آن را قسمت کند و قسمت کردن رزق و روزى خودشان نیز با خداست.
بنابراین امامت، رحمت خداست؛ برحسب قاعده لطف و اقتضاى اسماء کریمه «الرحمن»، «الرحیم»، «الهادى»، «الحاکم» و اسماء الحسناى دیگر، خداوند متعال، هیچ عصر و زمانى را خالى از وجود امام نمى گذارد، و این امام از طرف خدا معرّفى و نصب مى شود.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که صرفاً به امر خداوند متعال، على علیه السلام را به ولایت و امامت و جانشینى خود معرّفى و منصوب فرمود، نه بر این پایه و محور که امیرالمومنین علیه السلام داماد و پسرعموى آن حضرت بود، بلکه براى این بود که یگانه شخصیت حائز همه شرایط زمامدارى امّت، و صلاحیت هاى رهبرى بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، على علیه السلام بود؛ حتى گزینش او به دامادى و همسرى بانوى یگانه سیده نساء عالمین، براساس همان شخصیت عظیم و بى مانند او بود.
خداى تعالى بر مواهبى که در وجود على علیه السلام جمع بود و بر همه امتیازاتى که او واجد بود (که همین قرابت نزدیک و کفالت کامل پیغمبر از او در دوران به اصطلاح صغر، و نیز مقام علم و عصمت و ایمان و جهاد و فداکارى و زهد او از آن جمله است)، عالم بود؛ دیگر آن که على علیه السلام در بین همه اصحاب و دیگران بی نظیر و بی همتا، و به حق همان گونه بود که در همان هنگامه سقیفه و اعتراض بنى هاشم و شخصیت هاى برجسته به ابى بکر او را ستودند.
مَنْ فِیهِ مَا فِیهِمْ لَا یمْتَرُونَ بِهِ وَلَیسَ فِی الْقَوْمِ مَا فِیهِ مِنَ الْـحَسَنِ
بعد از امیرالمومنین علیه السلام نیز، معیار و محور ولایت ائمه علیهم السلام تا حضرت صاحب الامر ـ ارواح العالمین له الفداء ـ همین امتیازات بوده است؛ همه آنها واجد صلاحیت هاى لازم بودند و نصّ بر آنها از طرف خدا به وسیله رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر اساس خصایص کامله و کمالات عالیه آنها بود.
این بزرگواران به جز نبوت، وارث علم و عمل و مقامات و مناصب پیغمبر بودند؛ اما محور این وراثت، وراثت جسمانى و نسبى آنها که برادرانشان در آن با آنها شریک بودند نیست. ایشان وارث پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند از آن جهت که در فضایل و کمالات، اولى و اقرب از همه به آن حضرت بودند؛ چنان که در مورد اولویت به حضرت ابراهیم علیه السلام در قرآن مجید مى فرماید:
(إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِی وَالَّذینَ آمَنُوا وَاللهُ وَلِی الْـمُومِنِینَ)؛[6]
این ارث و اولویت از آن ارزش هاى ظاهرى نیست؛ بلکه یک رابطه معنوى و پیوند روحى است. اینها به آن لحاظ وارث آدم و نوح و ابراهیم نیستند که از فرزندان آنها هستند؛ همان گونه که وارث ابراهیم هستند، وارث موسى و عیسى نیز هستند؛ با اینکه از فرزندان آنها نیستند. و در فقره زیارت مى خوانید «السَّلَامُ عَلَیک یا وَارِثَ مُوسَى کلِیمِ اللهِ، السَّلَامُ عَلَیک یا وَارِثَ عِیسَى رُوحِ الله…» این یک اتصال دیگر است که قوى ترین مرتبه آن را این بزرگواران واجد بودند و زندگى آنها و حالات و علوم ایشان، همه نشان داد که نمونه همه بندگان نخبه و برجسته خدایند.
البته در حجر تربیت نبوت و در دامن عصمت و خانه وحى و رسالت پرورش یافتن، و فرزند على علیه السلام و فاطمه علیها السلام و سبط پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بودن، همه در کنار سایر فضایل، فضیلت است و یکى از شرایط نبوّت و امامت هم شرافت و طهارت خاندان است؛ ولى موجبات اهلیت امامت در این امور خلاصه نمى شود.
در اینجا مطلب بسیار است و بیان من در شرح و تفسیر اهلیت ها و شایستگى هاى امام، قاصر و کوتاه است.
چنان که عرض شد، خداى متعال که عالم به کلّ جهات و واقعیت ها است، صاحبان این مقامات را برمى گزیند. حساب این نیست که پس از امام حسین علیه السلام باید فرزند او، امام باشد؛ بلکه حساب این است که باید امام زین العابدین علیه السلام بعد از امام حسین علیه السلام امام باشد؛ بنابراین بر اساس اینکه در اولاد حضرت مجتبى علیه السلام کسى واجد این صلاحیت ها نبوده است، ولى در فرزندان امام حسین علیه السلام کسانى واجد آن بوده اند، فرزندان امام حسین علیه السلام به آن مخصوص شده اند. چنان که از فرزندان امام زین العابدین علیه السلام هم شخص امام محمد باقر علیه السلام به امامت برگزیده شد؛ و همان گونه که از روایات استفاده مى شود، امامت، عهد و امانت الهى است و جز به کسانى که مى توانند این امانت را حفظ کنند سپرده نمى شود.
به هرحال، اینکه مى فرمایید: اگر پسران حضرت صدّیقه کبرى فاطمه زهرا علیها السلام بیشتر از حسنین علیهما السلام بودند به امامت برگزیده مى شدند، از کجا و به چه دلیل بگوییم؟ و اکنون که بیشتر نشد و خداوند علام الغیوب همین دوازده نفر را منصوب و معین فرمود، طرح این سوال فایده اى ندارد؛ چون سخن در واقعیات است، نه در فرضیات.
در اینجا لازم به بیان است که در بعضى روایات وارد است:
(إِنَّ اللهَ تَعَالَى عَوَّضَ الْـحُسَینَ علیه السلام مِنْ قَتْلِهِ أَنْ جَعَلَ الْإِمَامَهَ فِی ذُرِّیتِهِ)؛[7]
این گونه تعبیرها و توصیف ها ممکن است اشاره به معانى لطیف و دقیق و بلندى باشد که با عنایات عالم غیب و تربیت هاى خاصّه الهیه، اراده و اختیارشان در نیل به این کمالات و صعود به درجات عالیه موثر بوده است. الطاف و برکات خاصّه و توفیقات و تأییدات الهى هم همواره شامل حال این بزرگواران بوده است؛ چنان که آنان لحظه اى از توجه و ربط و وابستگى و تعلّق تمام وجود و هستى خود به خدا غافل نبوده و فقر و نیاز تام و تمام خود را به او، در نهایت عرفان درک مى کردند؛ ازاین رو خداوند متعال هم هیچ گاه آنها را به خود وانگذاشته و همیشه آنان را به مزید عنایات خویش مخصوص فرموده است و از این جهت، ذرّیه امام حسین علیه السلام بودن نیز در جلب بعضى عنایات الهى براى این نُه نور مقدّس از حضرت زین العابدین علیه السلام تا حضرت صاحب الامر ـ ارواحنا فداه ـ مى تواند موثّر باشد.
وقتى که «یحْفَظُ الْـمَرْءُ فِی وُلْدِهِ» درباره افراد مومن و محسن عادى جارى باشد، چرا درباره امام حسین علیه السلام و ذرّیه او به لحاظ این شهادت جارى نباشد؟
مسئله این است که ما نمى توانیم صلاحیت هاى واقعى را براى مقام امامت محصور در چند رشته و چند موضوع کنیم؛ و علم ما به این مسائل احاطه ندارد. اینکه مى گوییم امام باید اعلم، اتقى و اعدل از همه و داراى مقام عصمت باشد، معنایش این است که: در حدّى که ما مى فهمیم و عقل ما ثابت مى کند، امام باید واجد این شرایط باشد و اگر کسى اعلم نباشد و نیاز به سوال از دیگران داشته باشد، یا معصوم نباشد و مدّتى بت پرستى کرده و یا ظلم هاى بزرگى از او سر زده باشد، قهراً نمى تواند امام باشد.
اما معناى این عقیده ما این نیست که تمام آنچه موجب اختیار خداى متعال است همین امور اعلمیت، عصمت، عبادت و… است؛ بلکه مقصود این است که امام باید این صفات را دارا باشد.
بنابراین مانعى ندارد که این شخصیت هاى عزیزى که به این مقام انتخاب و برگزیده شده اند واجد امتیازات بسیار دیگر باشند که در گزینش آنها از طرف خدا موثّر باشد؛ بنابراین مى گوییم: «أَشْهَدُ أَنَّک کنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَهِ وَالْأَرْحَامِ الْـمُطَهَّرَهِ» و یا «خَلَقَکمُ اللهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَکمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِینَ»؛ ما مى گوییم به موجب حکم عقل، امام و پیغمبر باید واجد این شرایط و صلاحیت ها باشند؛ اما این را که جهات بیشترى هم در آن دخالت داشته باشند، عقل نمى تواند نفى کند؛ و آیه (اَللهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَـتَهُ)،[8] این حقیقت را تأیید مى کند.
درعین حال هم سخنى از مفاضله بین امام حسن و امام حسین علیهما السلام به میان نمى آوریم، و هرگز امام حسین علیه السلام را افضل از امام حسن علیه السلام نمى شناسیم. هردو امام، و سبط پیغمبر و واجد خصوصیات و اختصاصاتى بوده اند که ما به آنها احاطه نداریم.
با این کلام به بیان این حقیقت پایان مى دهیم که همه انبیا و اولیا، بشر بوده اند نه مافوق بشر؛ بلکه بشر مافوق بوده اند. در حدّ ما نیست که از همه حکمت ها و افعال الهى سخن بگوییم و مدّعى فهم آنها شویم. همین مقدار مى دانیم که افعال خدا داراى حکمت هاست و با این وجود مى گوییم: (لَا یسْئَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَهُمْ یسْئَلُونَ).[9]
در اینجا مناسب است که به این روایت هم که متضمّن مبانى بزرگ و موید مطالب ما است توجه کنیم: «عَنْ زَیدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ علیه السلام یقُولُ: «إِنَّ اللهَ تَبَارَک وَتَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یتَّخِذَهُ نَبِیاً».[10]
از آنچه عرض شد، معلوم مى شود که مى توانیم بگوییم امامت، انتصابى و انتخابى است؛ و نیز مى توانیم بگوییم نه انتصابى است و نه انتخابى.
اما اینکه بگوییم انتصابى است، به این معنى مى گوییم که امامت به نصب و جعل خداوند است؛ چنان که در قرآن کریم خطاب به حضرت ابراهیم علیه السلام مى فرماید: (إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاماً)؛[11] و انتخابى است، باز هم به این معنى که به گزینش خدا و انتخاب اصلح و اکمل و اسبق تعیین مى شود. نهایت آنکه انتخاب کننده فقط ذات اقدس خداوند علیم و حکیم است که عالم به همه امور و اسرار است، و هرگز در انتخاب او غلط و اشتباه یا اغراض شخصى راه پیدا نمى کند؛ و بالذات از اشتباه و معایب دیگرى که عارض انتخاب بشر مى شود، منزّه و مبرّا است.
و اما اینکه مى گوییم انتصابى نیست: چنان که مى دانیم در حکومت هاى سلطنتى بنا بر این جارى شده که سلطان قبل ـ که خود بدون هیچ حقّى زمام امور دیگران را به زور و قهر به دست گرفته است ـ وارث خود را سلطان بعد از خود قرار مى دهد، و این را حقّ خود مى داند که سلطان بعد از خود را معین و منصوب کند و آنچه را که به زور متصرّف شده است موروثى کند. امامت، این روش استبدادى و سلطنتى نیست و چنان که گفتیم مقامى است الهى که از طرف خداوند به کسى اعطا مى شود که واجد شرایط آن است.
امام، منصوب من قبل الله و به امر و جعل خدا و به نصّ پیغمبر یا امام قبل از خود تعیین مى شود و بزرگ ترین مسئولیت ها و سنگین ترین وظایف را بر عهده مى گیرد.
این تسلسلى که در ائمه علیهم السلام پیدا شده، مثل تسلسلى است که در جمعى از انبیا، از اولاد ابراهیم علیه السلام پیدا شد؛ که پدر و پسر و نوه و نبیره بودند؛ که اگرچه فضیلت و منقبت است، اما بدون شرایط دیگر مخصوصاً عصمت و اعلمیت نمى تواند موثّر باشد و موجب صلاحیت امامت شود. انتخاب و جعل خداوند متعال، گزاف نیست و براساس حکمت است.
و اما اینکه مى گوییم امامت به انتخاب نیست، یعنى گزینش مردم، معیار و میزان نیست؛ زیرا مردم عاجز از تشخیص صلاحیت ها هستند و خود هم براى تعیین و جعل واجب الاطاعه و ولى و براى مداخله در آنچه حقّ خداوند متعال است، صالح نیستند.
بیعت مردم با ولىّ و امام، غیر از اعلام قبول و تأکید بر امر و تعهد بیشتر بر اطاعت نیست (مثل: نذر بر انجام واجب). مردم چه بیعت بکنند و چه نکنند، آنکه از طرف خدا منصوب است ولایت و امامت با او است و واجب الاطاعه مى باشد، و عدول از او به غیر کسى که خدا او را تعیین کرده، عدول به غیر صالح و غیر مَنْ عَینَهُ اللهُ تَعَالَى است.
مسئله، شورایى و به رأى مردم نیست؛ وقتى ولایت بر صغار براى پدر و جدّ پدرى به حکم خدا ثابت شود و بدون آن نیز مثل مادر و جدّ مادرى حقّ تصرّف در اموال صغیر را نداشته باشد، مسئله ولایت عامّه به طریق اولى باید چنین باشد.
ولایت عامّه فقها نیز در هر حدّى که ثابت شود به عنوان تعیین از طرف حضرت ولىّ امر علیه السلام است و در هیچ شرایطى به رأی اکثریت مردم نیست.
خداوند متعال برحسب حکمت و به موجب رحمانیت و رحیمیت و حاکمیت و سایر صفات جمالیه خود، جعل امام فرموده و براى قطع عذر و اتمام حجّت (لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَهٍ وَیحْیى مَنْ حَی عَنْ بَینَهٍ)[12] امامان صالح و واجد شرایط را منصوب فرموده و آنان هم براى عصر غیبت و بلکه عصر حضور و عدم تمکن امام از تصرّف در امور، براى اینکه پیروان راستین آنها گرفتار مشکلات نشوند و ناچار به مراجعه به نظام هاى جائر نباشند، و براى مراجعه به حکام جور، بهانه نداشته باشند، فقها را به طور عموم در عصر غیبت ولایت دادند؛ که بحث از ولایت فقیه و تفاصیل و حدود آن خارج از موضوع کلام است.
[1]. انعام، 124.
[2]. اسراء، 9۵.
[3]. انعام، 9.
[4]. زخرف، 31.
[5]. زخرف، 32.
[6]. آل عمران، 68.
[7]. مجلسی، بحار الانوار، ج44، ص221.
[8]. انعام، ۱۲۴.
[9]. انبیاء، ۲۳.
[10]. کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۵؛ مجلسی، بحار الانوار، ج12، ص12.
[11]. بقره، ۱۲۴.
[12]. انفال، 4۲.
ثبت دیدگاه