حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

چهارشنبه, ۳۰ آبان , ۱۴۰۳ Wednesday, 20 November , 2024 ساعت ×
امام حسین علیه السلام با حق بود و برای حق قیام کرد
۱۰ شهریور ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۷
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره به بحث «امام حسین علیه السلام با حق بود و برای حق قیام کرد (دفع چند شبهه از ابن عربی و خضری بک)» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است.
پ
پ

همراه با محرم (بخش هیجدهم: امام حسین علیه السلام با حق بود و برای حق قیام کرد (دفع چند شبهه از ابن عربی و خضری بک))

در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره به بحث «امام حسین علیه السلام با حق بود و برای حق قیام کرد (دفع چند شبهه از ابن عربی و خضری بک)» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است.

 

دفع اشتباه کاری

مسلّم است هرکس تاریخ قیام حسینی را مطالعه نماید شیفته و دلباخته فداکاری و حق پرستی آن حضرت می‎شود و برای او شکی باقی نمی‎ماند که حسین علیه السلام مرد حقّ بود و برای حقّ قیام کرد و جان خود و عزیزترین یاران را در راه حقّ داد.

اگر کسی بخواهد بر اساس دشمنی با اسلام و خاندان رسالت و ولایت، یا همکاری با سیاست استعمارگران و پاره‎ای از خاورشناسان مزدور استعمار (مانند لامنس)، از بنی ‎امیه و یزید دفاع نماید یا با خرده گیری های مغرضانه از عظمت این نهضت بکاهد و افراد بی‎اطلاعی را که وارد محیط اسلام نیستند و به شخصیت و مقام ارجمند دینی حسین علیه السلام معرفت ندارند، گمراه سازد، نخواهد توانست؛ زیرا حربه تهمت و افترا، اگر در موارد دیگر کارگر شده در اینجا تأثیر نکرد، و خلوص حسین علیه السلام در فداکاری در راه دین و حمایت از حقّ چنان ظاهر شد که تمام پرده‎ های ابهام و اشتباه کاری‎ها را پاره ساخت.

حتی خود بنی‎ امیه چون دیدند حسین علیه السلام را نمی‎توان به تهمت‎های سیاسی، یعنی طلب سلطنت و جاه آلوده کرد و برای قتل آن حضرت هیچ عذر مقبول ندارند، هرکدام برای اینکه دامن خود را از عار و ننگ این ظلم فجیع پاک سازند شرکت خود را در قتل امام علیه السلام انکار می‎نمودند و هرکس دیگری را مقصر قلمداد می‎کرد، با این همه نتوانستند در جامعه اسلامی خود را در ارتکاب قتل آن حضرت معذور معرفی کنند.

کسانی که از روی اغراض پلید خواسته‎اند از اهمیت و اعتبار این نهضت بکاهند معدود و انگشت شمارند.

یکی از این افراد که در پیشینیان شاید در این گمراهی و انحراف فکری منفرد باشد ابوبکر بن عربی است که به او نسبت می‎دهند گفته است:

إِنَّ حُسَیناً قُتِلَ بِسَیفِ جَدِّهِ؛[1]

حسین علیه السلام با شمشیر جدش کشته شد!.

این کلام اگر چه به ظاهر دفاع از کشندگان حسین علیه السلام است که برحسب روایات متواتره و اجماع امت، بزرگ ترین جنایت ها را مرتکب شده و خشم خدا و رسول و شقاوت و خسران دنیا و آخرت را برای خود خریدند؛ ولی در واقع اسائه ادب و گستاخی به مقام شامخ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم است.

ابن عربی گمان کرده که شمشیر رسالت و نبوّت، شمشیر ضحّاک و چنگیز بوده است که حسین علیه السلام با آن کشته شود.

ابن عربی می‎گوید: آن شمشیر ستمی که به دست بنی ‎امیه بود، شمشیر پیغمبر بود!

می‎گوید: آن شمشیری که معاویه با آن خون مسلمانان بی گناه، و صحابه عالی قدر و تابعین را ریخت شمشیر پیغمبر بود!

می‎گوید: آن شمشیری که مردانی مانند عمّار، اویس، خزیمه، ابن تیهان، حجر بن عدی و سایر شهدای مَرْج راهِط، و رشید هجری و میثم تمار با آن کشته شدند شمشیر پیغمبر بود.

ابن عربی می‎گوید: آن شمشیری که مدینه را قتل عام کرد و در حرم پیغمبر خون مسلمان ها را ریخت، و حرمت مقدسات اسلامی را هتک، و ناموس زنان باعفت و نجابت مدینه را به باد داد، شمشیر پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم بود و بالأخره می‎گوید:

مشیری که به دست یزید، زیاد، ابن زیاد، مسلم بن عقبه، بسر بن ارطاه و حصین بن نمیر و حجاج و ولید و امثال این ستمکاران بود، شمشیر پیغمبر بود!

 

پناه بر خدا

اهانت به مقام مقدس پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم از این بالاتر نمی‎شود که کسی صریحاً یا به کنایه بگوید: شمشیر او به دست این افراد بود، یعنی این افراد مظهر برنامه‎ های سیاسی و نظامی اسلام بودند.

لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ وَإِنَّا لِلهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ.

جا دارد که برای مثل این مصیبت ها که در اسلام، افرادی مانند ابن عربی پیدا شوند و جسارت و دشمنی را با اهل بیت رسالت به این حد برسانند، عوض اشک، خون گریه کنیم.

دشنام و ناسزا به پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و به اسلام از این جمله ابن عربی بدتر نیست؟

نه، ای ابن عربی! حسین علیه السلام و یاران و اصحابش و هرکس برای یاری حقّ و نصرت اسلام قیام کرد، با شمشیر پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم کشته نشد.

حسین علیه السلام، با شمشیر عتبه و شیبه و ولید و مشرکینی که با اسلام مبارزه کردند کشته شد. با شمشیر کفر و ارتجاع، با شمشیر ابی‎سفیان و پسرهایش که در جنگ بدر و اُحد و احزاب به روی اسلام کشیده شد، با شمشیری که حمزه را با آن کشتند، با شمشیر معاویه و عمروعاص و مروان، کشته شد. حسین علیه السلام با شمشیر شما نویسندگان متملق و چاپلوس کشته شد.

یکی دیگر از این افراد محمد خضری بک صاحب کتاب محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه است که در کتاب نامبرده به اسلام و تاریخ خیانت ها کرده است.

این مرد که ناصبی و طرف دار بنی ‎امیه مخصوصاً معاویه و یزید بوده، قیام حسین علیه السلام را یک تندروی و انتحار سیاسی و ترک حزم و دوراندیشی و خوش گمانی به مردم عراق شمرده و با الفاظی اعتراض آمیز از نهضت حسین علیه السلام انتقاد کرده و به جای اینکه بنی امیه و مخصوصاً معاویه را که موجب تفرقه و اختلاف مسلمین شد و بر خلیفه به حقّ خروج کرد و پسرش یزید را که شایستگی نداشت، به رسم اکاسره و قیاصره، ولیعهد ساخت، نکوهش و توبیخ کند به روش پاک و مقدس حسین علیه السلام و قیام او بر ضدّ یزید، حمله کرده و در پایان مقال می‎گوید:

حسین علیه السلام در موقعی با یزید مخالفت کرد که هنوز از او جور و ستمی ظاهر نشده بود.[2]

ما می‎گوییم: در محیط مسلمین و جهان اسلام خصوصاً باتوجّه به سوابق روشن سیدالشهدا علیه السلام و فضایل و مناقب او و اخبار و احادیث متواتره‎ای که در شأن و بلندی مقامش از پیغمبر اعظم صلی الله علیه و اله و سلم روایت شده، احتمال آنکه حسین علیه السلام در این قیام قدمی به اشتباه برداشته باشد مردود و منفی است و مصاب بودن آن حضرت، یک فکر عمومی و نظر و رأی همگانی است.

در عصر ما عموم عقلا و طبقات فاضل دنیا بر این عقیده هستند که باید تا سرحدّ امکان با ظلم و ستم و استثمار ضعیفان مبارزه کرد و حیات و بقای ملل را وابسته به مقاومت آنها در برابر ظلم و ستم می‎دانند و روش حسین علیه السلام را می‎ستایند، او را پیشوای فداکاران راه نجات بشر و آزادی ملت ها و اصلاحات می‎دانند و به یاوه سرایی های خضری بک ناصبی کسی اعتنا نمی‎کند و کسانی که این یاوه ‎ها بر قلم و زبانشان جاری شود مورد طعن و ردّ مسلمین واقع می‎شوند. مع ذلک به طور اختصار باتوجّه به پاسخ هایی که دانشمند مصری استاد محمد رضا در کتاب الحسن و الحسین سبطا رسول الله به خضری بک داده چند پاسخ به او می‎دهیم:

1. خضری بک گمان کرده، قیام حسین علیه السلام به منظور طلب سلطنت بوده و حاصل نشدن آن به علت ترک حزم و احتیاط و آماده نساختن وسائل و اسباب بوده است؛ ازاین جهت حرکت امام علیه السلام را بدون مطالعه عاقبت کار و دوراندیشی شمرده و مورد انتقاد قرار داده است.

ولی چنان که مکرر گفته‎ایم: قیام امام علیه السلام برای طلب حکومت نبود و آن حضرت از عواقب امر مطلع بود و دیگران هم از مآل و پایان این حرکت آگاه بودند و امام علیه السلام خود را مکلّف می‎دانست که در برابر وضعی که پیش آمده عکس العمل نشان دهد.

او بیعت با یزید را جایز نمی‎دانست و امتناع از آن را هرچند به قیمت خون پاکش تمام شود واجب می‎دانست.

حسین علیه السلام در بین امت، شخصیت اول و تمام شرایط زمامداری اسلامی در او جمع بود. او از خاندان رسالت بود، به صلاح امت اهمیت می‎داد؛ چگونه راضی شود خلافت بازیچه جوانی فاسق، فاجر و متجاهر به گناه گردد.

اگر امر به معروف و نهی از منکر واجب باشد، حسین علیه السلام اول کسی بود که باید به آن عمل کند، و اول کسی است که باید برای پاک کردن محیط از منکرات و کفر و ظلم اگر چه به بذل جان باشد، اقدام کند. اگر حسین علیه السلام در راه بقای دین و دفاع از شرع، مجاهده و فداکاری نکند پس چه کسی جهاد کند؟

حسین علیه السلام فداکاری و جان نثاری در راه اقامه حقّ و اماته باطل و نجات اسلام را واجب می‎دانست که فرمود:

«لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَهً، وَلَا الْحَیاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَمَا».[3]

و فرمود:

«لَا اُجِیبُ ابْنَ زِیادٍ فَهَلْ هُوَ إِلَّا الْمَوْتُ فَمَرْحَباً بِهِ».[4]

اشتباه یا اشتباه کاری خضری بک در اینجا است که قیام امام علیه السلام را با قیام سیاستمداران و ریاست طلبان تاریخ مقایسه کرده و آن را انتحار سیاسی و ترک حزم شمرده باآنکه این قیام از هرگونه شائبه اغراض دنیایی و شخصی منزّه و مبرّا بود و در فصل اول همین بخش روشن ساختیم که قیام امام علیه السلام یک قیام الهی و ادای تکلیف دینی و مأموریت خدایی بود و باید آن را با قیام های مشابه آن (نهضت های انبیا و اولیا) مقایسه کرد که به اتکای نیروی مادی و ظاهری نبود.

ابراهیم خلیل علیه السلام درحالی که نه قشونی داشت و نه شمشیر و اسلحه و نه همکار و همفکری، در برابر پادشاه جباری مانند نمرود قیام کرد و خدایان و مقدسات او و ملتش را خوار شمرد، بت هایشان را شکست و پایمال نمود. موسای کلیم علیه السلام چوپان پشمینه پوش فقیر از فرعون مصر خواستار شد که دست از دعوای خود بردارد و استعباد بندگان خدا را ترک کند و بنی اسرائیل را آزاد سازد، او را گمراه شمرد و از او و قشون و سپاهش بیم نکرد.

محمّد صلی الله علیه و اله و سلم بی معین و یار و یاور و تنها و بی جمعیت و لشکر، پرچم دعوت گردنکشان متکبر عرب و عجم را به دوش گرفت، و قبائل مشرک و وحشی را که سیصدوشصت بت داشتند، به توحید و پرستش خدای یگانه خواند و به پادشاه ایران و قیصر روم نامه نوشت و همه را دعوت به پذیرش دین خدا کرد.

یحیای پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم، مردم را به سوی خدا خواند، پادشاه ستمکاری او را کشت و سرش را برای فاحشه‎ای به هدیه بردند.

حسین علیه السلام مردم را به حقّ و عدالت و دین جدّش دعوت کرد، او را کشتند و سرش را برای یزید هدیه بردند.

زکریا علیه السلام و سایر پیغمبرانی که کشته شدند، یا مردم دعوتشان را پذیرفتند، با اتکا به کدام اسباب ظاهری و وسایل مادی قیام کردند؟

قیام این طبقه جز مأموریت دینی، باعثی نداشت و غلبه و شکست ظاهری برای آنها یکسان بود.

در عصر انبیا نیز کسانی بودند که دعوت ایشان را تندروی و بی احتیاطی و استقبال از مرگ و هرگونه خطر می‎شمردند، بلکه آنها را به باد استهزا و تمسخر می‎گرفتند، چون هدف انبیا را از هدف مردمان دنیاطلب و جاه دوست تمیز نمی‎دادند و نهضت های روحانی و معنوی و آسمانی را که بر اساس اطاعت امر خدا و فضیلت و بشردوستی و حقیقت و عدالت و اتمام حجت است، مانند نهضت های دنیایی که بر اساس حبّ به دنیا و جاه و ریاست و منفعت شخصی است گمان می‎کردند.

2. به نظر خضری بک، حسین علیه السلام وقتی که قیام کرد، هنوز از یزید ستمی ظاهر نشده بود و بهتر این بود که صبر کند و حرفی نزند و حکومت او را امضا کند تا یزید بر مرکب مرادش سوار شود و ظلم و ستمش عالم را بگیرد، آن وقت قیام کند!

خضری بک گمان کرده حسین علیه السلام یزید را نمی‎شناخت، یا مسلمان ها او را نمی‎شناختند.

یزید مشهور به فساد اخلاق و اعمال زشت بود. میگساری و سگ بازی و تجاهر او به معاصی معروف بود. کسانی که در زمان معاویه با ولایتعهدی او مخالفت کردند همه فساد اخلاق و سوء رفتار او را مانع زمامداری او می‎دانستند.

یزید در زمان پدرش حتی وقتی به مدینه می‎آمد، باآنکه می‎دانست کردار و رفتارش به گوش بزرگان اسلام و صحابه می‎رسد، دست از میگساری بر نمی‎داشت.[5]

امام علیه السلام در همان عهد معاویه، او را می‎شناخت و به معاویه فرمود: «تو می‎خواهی مردم را به اشتباه بیندازی، مثل آنکه غائبی را وصف کنی یا کسی را که در پشت پرده است بشناسانی. یزید خودش خود را با سگ ها و کبوترهایش و کنیزان خواننده و نوازنده‎اش و با انواع کارهای لهو شناسانده است، رها کن آنچه را اراده کرده‎ای! سود نمی‎دهد تو را اینکه بر خدا وارد شوی درحالی که بار گناهی که از ستم به این خلق داری بیشتر از این باشد».[6]

3. اگر یزید بعد از شهادت امام علیه السلام عدل و داد پیشه کرده و به کتاب و سنّت عمل نموده بود و آن کردار زشت و رفتار نکوهیده را ترک کرده بود، جا داشت کسی بگوید حسین علیه السلام او را چنان که باید نشناخت و در نهضت شتاب فرمود.

ولی بعد از آنکه حادثه کربلا و اسارت خاندان پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و واقعه حرّه و تخریب مکه معظمه و مداومت او به معاصی و تجاهر به فسق و فجور و گناهان کبیره، او را بیش ازپیش به مردم معرفی کرد، این گونه ایراد از خضری بک جز آنکه حکایت از عداوت با اهل بیت علیهم السلام می‎کند معنایی ندارد.

4. سخنان خضری بک یا از جهت تعصب یا ازجهت عدم درک هدف اسلام است. او گمان می‎کند هرکس علیه هر حکومتی در هر شرایطی قیام کند، عامل تفرقه و اختلاف است و باید از هر ظالم و ستمگر و هر حکومتی، تمکین و اطاعت کرد و با او همکاری و سازش نمود تا تفرقه و اختلاف پیش نیاید و اتحاد و همکاری، پسندیده است اگر چه با ستمکاران و برای ظلم و ستم باشد و همه باید با حکومت یزید، ولید، حجاج، معاویه و بیدادگران تاریخ از در سازش در آیند و آنها را به رسمیت بشناسند تا تفرقه ایجاد نشود.

ه، خضری بک! سخت گمراه شده‎ای، اختلاف و تفرقه بین اهل حقّ و باطل همیشه بوده و هیچ شریعتی اجازه نمی‎دهد که اهل حقّ تسلیم اهل باطل شوند، برای آنکه تفرقه و اختلاف حادث نشود. با این حساب شما، ابراهیم خلیل علیه السلام هم که در مقابل نمرود، و پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و اله و سلم که علیه بت‎پرستی قیام کرد، ـ العیاذ بالله ـ عامل تفرقه و اختلاف شدند.

نه آقای خضری بک! ریشه اختلافات مسلمین، حکومت امثال معاویه مفرّق الجماعات، و یزیدها و مخالفت آنان با تعالیم دین و دستورات اسلام و جاه پرستی و دنیاطلبی بود.

5. آقای خضری بک! در نزد امام علیه السلام حساب کار روشن بود و با کمال بیداری و هشیاری به سوی مقصد و هدفی که داشت می‎رفت و از ماورای پرده‎ های زمان، اوضاع بعد را پیش بینی می‎کرد و تدارک کار را چنان دید که حکومت بنی ‎امیه در خشم و نفرت عمومی محو و از شمار حکومت های اسلامی خارج و به لعن ابد گرفتار گردند. حسین علیه السلام در این جهت که بنی امیه و مخصوصاً یزید و معاویه را از پا در آورد و پرده از باطن کار آنها بردارد و مسلمانان را با خودش در باطل بودن آنها هم صدا کند و اسلام را از شرّ آنها نجات دهد، تمام قوایی را که لازم بود، برای این کار بسیج نمود و دقیقه‎ای از دقایق، حزم و احتیاط را ترک نکرد و در راه تأمین مقصد و هدف خویش تمام اطراف و جوانب کار را ملاحظه فرمود و مقدمات را چنان فراهم کرد که مقصدش تأمین گشت و صدای مظلومیتش در عالم پیچید، و بنی ‎امیه منفور و مخذول شدند و نقشه‎ هایی که داشتند بی اثر شد، و پسر یزید (معاویه دوم) رسماً بر منبر دمشق به مظالم و جرائم پدر و جدش، و فضایل علی علیه السلام و صلاحیت اهل بیت علیهم السلام شهادت داد.

 

القای نفس در تهلکه

شاید کسی بگوید اگر هدف انسان کشته شدن و مظلومیت، و اسارت اهل و عیال باشد القای نفس در تهلکه است[7] که عقلاً و شرعاً برحسب آیه کریمه:

﴿ وَ لَا تُلْقُوا بِأَیدیکمْ إِلَى التَّهْلُکهِ ﴾[8]

«خودتان را به دست خودتان به هلاکت نیندازید».

جایز نیست؛ پس چگونه امام علیه السلام برای شهادت و کشته شدن بیرون شد و مقدّمات آن را با اختیار خود فراهم ساخت، کشتن امام علیه السلام و اسارت خاندان نبوّت بزرگ ترین جنایات است و مبغوض خداست، و غیر از زیان و ضرر سودی ندارد.

جواب این است که:

1. القای نفس در تهلکه یکی از موضوعاتی است که به حسب اختلاف احوال و عناوین، گاه موضوع حکم تحریمی و گاه موضوع حکم الزامی و وجوبی می‎شود و این طور نیست که مطلقاً القای نفس در تهلکه حرام باشد، بلکه گاهی هم واجب می‎شود، و اگر فرضاً این آیه عموم داشته باشد با ادله دیگر تخصیص می‎خورد.

اگر اسلام در تهلکه بیفتد، و نجات آن از تهلکه متوقّف بر القای نفس در تهلکه باشد، آیا باز هم القای نفس در تهلکه جایز نیست؟

و آیا عقلاً و شرعاً کسی که برای حفظ جان خود اسلام را در تهلکه بگذارد مسئول نیست؟ و آیا این مورد از دفاع و جهاد اولی به فداکاری و وجوب نیست؟

فلسفه جهاد و دفاع، دعوت به توحید و آزاد کردن بشر از پرستش غیرخدا و حفظ اسلام و نجات دین از تهلکه و یا حفظ کشور اسلام از تسلط اجانب است که بر مردم طبق احکام جهاد و دفاع ـ با یقین به کشته شدن و افتادن نفوس بسیار در تهلکه ـ واجب است.
اگر دفاع از سنگر و مرزی، توقف بر کشته شدن جمعی از لشکر پیدا کرد و برای حفظ مملکت اسلام، دفاع از آن ضرورت داشت، باید با تحمل تلفات سنگین به دفاع پرداخت و این القای در تهلکه، جایز بلکه واجب است.

2. این حکم (حرمت القای نفس در تهلکه) حکم ارشادی و تأیید حکم عقل به قبح «القای در تهلکه» است و بدیهی است که استنکار عقل در موردی است که مصلحت مهم تر در بین نباشد ولی اگر حفظ مصلحت بزرگ تری توقف بر آن یافت، عقل به جواز و گاه به لزوم و حسن القا حکم می‎نماید.

3. هلاک و تهلکه به چند نحو متصوّر است که از آن جمله، فنا و ضایع و بیهوده شدن است، و ممکن است مراد از تهلکه در آیه شریفه این قسم هلاکت باشد و این در موردی است که در القای در تهلکه، مقصد صحیح شرعی و عقلی نباشد؛ اما اگر مقصد صحیح و شرعی مثل حفظ دین و ادای تکلیف و دفاع از احکام در نظر باشد، فداکاری و جانبازی، القای در تهلکه و فنا نیست.

کسی که در راه خدا و برای حفظ دین و مصالح عموم کشته شود ضایع و باطل نشده، بلکه باقی و ثابت‎تر گردیده و خود را به اعلی الثمن و گران ترین قیمت ها فروخته است، پس در زمینه تحصیل مصلحت یا دفع مفسده ای که شرعاً مهم تر از حفظ جان باشد، بذل جان و تن دادن به مرگ و شهادت، القای در تهلکه نیست، نظیر صرف مال که اگر انسان آن را دور بریزد تبذیر است ولی اگر برای حفظ آبرو و شرافت یا استفاده بیشتر بدهد، بجا و مشروع است.

4. صبر و استقامت در میدان جهاد و دفاع از دین، به خصوص در مواردی که پشت کردن به جنگ سبب تزلزل و شکست سپاه اسلام و غلبه کفار شود و فداکاری موجب تشویق مجاهدین گردد، با علم به شهادت ممدوح، بلکه واجب است و هیچ کس این گونه مردانگی و ثبات قدم و استقامت را، القای نفس در تهلکه که ممنوع و حرام است، نشمرده بلکه همیشه به خصوص در صدر اسلام یکی از افتخارات بزرگ و سربلندی های سربازان خصوصاً پرچم داران سپاه و فرماندهان بوده است؛ مانند استقامت تاریخی و جانبازی و فداکاری جناب جعفر طیار علیه السلام در جنگ موته؛ این جانبازی و مجاهدت اقدام به شهادت، درک سعادت و رستگاری و تقرّب به خداوند متعال است، نه خودکشی و القای نفس در هلاکت.

5. آیه کریمه اگر چه دلالت بر حرمت القای نفس در تهلکه دارد، اما چون متعلق نهی عنوان القای در تهلکه است، و مثل تعلّق نهی به موضوعات خارجیه مانند شرب خمر یا قمار نیست، تحقق مصداق و فرد آن دائرمدار تحقق عنوان مذکور است، ممکن است یک اقدام و عملی در حالی یا نسبت به شخصی القای در تهلکه باشد و در حالی دیگر یا نسبت به شخص دیگر نباشد، و به طوری که یکی از علمای تفسیر ذکر کرده است از روایات هم استفاده می‎شود که این عنوان مصادیق مختلف دارد: گاهی القای در تهلکه، ترک انفاق مال، و گاهی انفاق مال و گاهی ترک دفاع و جهاد و گاهی دفاع است؛ چنانچه گاهی القای در تهلکه، فردی و گاهی عمومی و همگانی است؛ باید موارد و مناسبات و مصالح و مفاسد را در نظر گرفت: در بعضی موارد القای در تهلکه صادق است و در بعضی موارد صادق نیست، و در پاره‎ای از موارد اگر هم صادق باشد ترک آن سبب سقوط در تهلکه دنیوی یا اخروی بزرگ تر و غیرقابل جبران می‎شود.

پس از این پاسخ ها، لازم است توضیح ذیل را نیز اضافه کنیم:

اولاً، امام علیه السلام که صاحب مقام امامت و عصمت است، از تمام امت اعلم به احکام و معصوم از خطا و اشتباه است و آنچه از او صادر شود طبق فرمان الهی و تکلیف شرعی می‎باشد.

ثانیاً، بنی امیه او را می‎کشتند، خواه به سوی عراق می‎رفت یا در مکه می‎ماند. امام علیه السلام در این مورد ملاحظه تمام مصالح را نمود، از مکه بیرون آمد برای اینکه در مکه او را نکشند و حرمت حرم هتک نشود و هرکس با دقت برنامه قیام آن حضرت را ملاحظه کند می‎فهمد که امام علیه السلام برای آنکه شهادت و مظلومیتش حداکثر فایده را برای بقای اسلام و احیای دین داشته باشد تمام دقایق و نکات را مراعات کرد.

ثالثاً، هدف حسین علیه السلام از قیام و امتناع از بیعت و تسلیم نشدن و تحمّل آن مصائب عظیمه، نجات دین بود، و این هدفی بود که ارزش داشت امام علیه السلام برای حصول آن، جان خود و جوانان و اصحابش را فدا کند، ازاین جهت شهادت را اختیار کرد و از آن مصائب بزرگ استقبال نمود.

مقصود اصلی و بالذات حسین علیه السلام، امتثال امر خدا و حفظ دین و حمایت از حقّ و کشیدن خط بطلان بر حکومت بنی امیه و افکار و هدف های آنها بود و مقدمه رسیدن به این مقصود، تسلیم نشدن و استقامت تا سرحدّ شهادت و آن همه حادثه بود.

مقصود امام علیه السلام، محبوب خدا و محبوب پیغمبر صلی الله علیه و اله و سلم و مقبول عقل و وجدان پاک انسانیت بود.

این مغلطه است اگر کسی بگوید بااینکه کشتن امام علیه السلام مبغوض خدا بود، چگونه امام علیه السلام خود به سوی آن رفت؛ زیرا امام علیه السلام کشتن خود را که عمل دیگران بود نمی‎خواست و تا توانست از آن مانع شد و برای اتمام حجت، آن ستمگران را موعظه و نصیحت فرمود، ولی کشته شدن و شهادت در راه خدا محبوب آن حضرت بود و آن را از اعظم وسائل کمال قرب و رستگاری می‎دانست و هر مومن و مسلمانی باید آرزومند و مشتاق شهادت باشد.

کشتن امام علیه السلام و اسیرکردن اهل بیت علیهم السلام، مبغوض خداوند و از جنایات و گناهان کبیره بلکه از اکبر کبائر است و همان طور که در خطبه حضرت امام سجاد علیه السلام در مدینه طیبه بیان شده «ثلمه عظیمه» (ضرر جبران ناپذیر) بود، و ضرر و زیان آن برای عالم اسلام بیش از حدّ تصور بود و واجب بود که آن اشقیا در اندیشه چنین جنایتی نیفتند، و اگر کوه های عالم را بر سرشان می‎زدند، متعرض آن حضرت نگردند، ولی بر حسین علیه السلام لازم نبود برای حفظ جان و دفع این ثلمه عظمی تسلیم آنها شده و با یزید بیعت کند؛ زیرا در نظر واقع بین او، ضرر و زیان آن برای اسلام به مراتب بیشتر بود. چنانچه مصلحت «حفظ دین» و «امتناع از تسلیم و بیعت» را به قدری بزرگ می‎دانست که در راه آن از جان خود و فرزندان و عزیزانش گذشت و در راه احیای اسلام و ابقای کلمه توحید همه را فدا کرد.

و به عبارت دیگر: تکلیف مردم اطاعت از امام علیه السلام، یاری و دفاع از وجود مقدس او و ترک تعرّض به حریم حرمت آن حضرت و تکلیف امام علیه السلام، استقامت در راه عقیده و مقصد و تن دادن به شهادت و مصیبت برای بقای اسلام بود. آیا چون مردم به تکلیف خود عمل نکردند، امام علیه السلام هم باید تکلیف خود را انجام ندهد و به ذلّت تسلیم شده و عقب نشینی کند، و دین و قرآن و شریعت را غریب و تنها بگذارد.

داستان اصحاب اخدود و آن مردان و بانوان باایمان را که خدا در قرآن،[9] بصیرت و صبرشان را یاد فرموده بخوانید و به دقت مطالعه کنید که چگونه سوخته شدن به آتش را بر ترک ایمان و بازگشت به کفر برگزیدند، و از بوته آن امتحان عظیم، بی غلّ وغشّ و خالص بیرون آمدند.

بنابراین ثبات و استقامت در راه عقیده و ایمان و دعوت به خدا و حفظ دین و هدف های اساسی و عالی انسانی با بصیرت و توجّه و معرفت، مطلبی است و القای نفس در تهلکه، مطلبی دیگر. فداکاری و یاری خدا و دین خدا از کسی که عارف به محل و موقع و احکام آن باشد، باعث سربلندی و افتخار است و به زبان علمی موضوعاً و تخصّصاً یا تخصیصاً از القای نفس در تهلکه خارج می‎باشد.

بدیهی است دفع این اشتباه در مورد اقدام پیغمبر یا امام محتاج به این توضیحات نیست؛ زیرا چنانچه مکرّر گفته شد: فعل و قول و تقریر (سنّت) امام نیز مانند پیغمبر از ادله احکام شرعیه است و در شأن ما نیست که با اجتهاد خود، وظیفه امام را معین کنیم. بلی، ازنظر فقهی و استنباط و تعیین تکلیف خودمان، تعقیب این بحث مفید و سودمند است. به هرحال در اعمال و روش انبیا و ائمه اسرار و حکمی از امتحان عباد و اتمام حجت و تکمیل نفوس و استصلاح بندگان و… مندرج است که آشنایی فی الجمله به آن حکمت ها و مصالح، محتاج به غور و دقت بسیار در آیات و احادیث و حالات و رفتار ایشان است و آنچه ما بنویسیم، نیست مگر اندکی از بسیار و قطره‎ای از دریا.

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست

که تر کنند سرانگشت و صفحه بشمارند

 


[1]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص71.

[2]. خضری بک، محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه، ج2، ص129 ـ 130.

[3]. طبری، تاریخ، ج4، ص305؛ طبری، ذخائر العقبی، ص149 ـ 150؛ زرندی، نظم دررالسّمطین، ص216.

.[4] ابن داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص254. «من با خواسته ابن زیاد موافقت نمی کنم. آیا جز مرگ چیزی است؟ من از مرگ استقبال می کنم و به آن خوش آمد می گویم».

[5]. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج3، ص317.

[6]. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص208 ـ 209؛ امینی، الغدیر، ج3، ص260؛ ج10، ص248.

[7]. القای نفس در تهلکه: یعنی خود را در کاری انداختن، که آن کار موجب هلاکت می‎شود. (القاء: انداختن؛ تهلکه: هر کاری که عاقبتش هلاکت باشد).

[8]. بقره، 195.

[9]. بروج، 4 ـ 8.

 

برای مطالعه بخش های دیگر «همراه با محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:

همراه با محرم (بخش هفدهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (قسمت چهارم))

همراه با محرم (بخش نوزدهم: نتایج قیام امام حسین علیه السلام) 

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.