همراه با محرم (بخش پانزدهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (قسمت دوم))
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره از مجموعه «علل قیام امام حسین علیه السلام « به بحث «امر به معروف و نهی از منکر» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است. از عللی که به آنها پرداخته شده است و در این سلسله مقالات به آنها پرداخته شده است (۱. اطاعت فرمان خدا و ادای تکلیف ۲.امر به معروف و نهی از منکر ۳.علل قیام از زبان خود امام علیه السلام ۴.فساد دستگاه خلافت ۵. خطر ارتجاع ۶.نداشتن تأمین جانی) را می توان برشمرد.
۲. امر به معروف و نهی از منکر
﴿وَ لْتَکنْ مِنْکمْ أُمَّهٌ یدْعُونَ إِلَى الْخَیرِ وَ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکر﴾.[1]
در کتب معتبر تاریخ روایت شده که حسین علیه السلام برای برادرش محمد حنفیه این وصیت را نگاشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم. این است آنچه که وصیت کرد حسین بن علی بن ابی طالب به برادرش محمد بن علی معروف به ابن حنفیه:
همانا حسین گواهی میدهد به یگانگی خدا و اینکه شریکی برای او نیست و اینکه محمّد، بنده و فرستاده اوست، شریعت و دینی را که آورد به حقّ از جانب حقّ آورد، و اینکه بهشت و آتش، حقّ است، و قیامت خواهد آمد و شکی در آن نیست، و اینکه خدا تمام مردگان را برخواهد انگیخت.
همانا من از برای تجاوز و طغیان و خودداری از قبول حقّ و برای فساد و ستم بیرون نشدم، بلکه برای اصلاح امور امت جدم محمّد صلی الله علیه و آله و سلم میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و بر سیره و روش جدم پیغمبر و پدرم علی بن ابی طالب بروم، پس هرکس بپذیرد مرا به پذیرفتن حقّ، پس خداوند اولی به حقّ است، و هرکس رد کند بر من، صبر کنم تا خدا میان من و قوم من به حقّ حکم کند و خدا بهترین حکم کنندگان است ای برادر! این وصیت من است به سوی تو».
«وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللهِ عَلَیهِ تَوَکلْتُ، وإِلَیهِ اُنِیبُ وَالسَّلَامُ عَلَیک وَعَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی، وَلَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ».[2]
این وصیت مانند کلمه توحید مشتمل بر نفی و اثبات است.
اما در جنبه نفی، اگرچه احدی از مسلمانان در حقّ حسین علیه السلام احتمال نمیداد که قصد و نیتش از این قیام، فساد، و تجاوز، و ستم یا خودداری از قبول حقّ باشد زیرا در طرف بیعت با یزید حقّی تصور نمیشد که کسی خودداری از آن را سرپیچی از قبول حقّ بشمارد.
حسین علیه السلام کسی نبود که مردم او را نشناسند، و به سلامت نفس و پاکی ضمیر و طهارت وجدان او آگاه نباشند.
خدا او را به صریح آیه تطهیر[3] از هر رجس و آلایشی پاک گردانیده و برطبق حدیث صحیح مشهور ثقلین، مصونیت، و عصمت او از خطا اعلان شده بود.
ولی برای اینکه کارگردانان حکومت؛ و دستگاه تبلیغاتی، و قلم ها و زبان های مزدور دولت اموی چنین تهمتی را در محافل خودشان، به آن حضرت نزنند، و ساده لوحان بی اطلاع را در شبهه نیندازند این جمله را نوشت:
«إِنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً، وَلَا مُفْسِداً؛ وَلَا ظَالِماً»؛[4]
«من از روی تجاوز و طغیان و سرمستی و یا تکبر و گردن کشی و خرابکاری و ظلم از مدینه خارج نشدم».
اما در جنبه اثبات این جمله را فرمود:
«إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمّهِ جَدِّی مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم اُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَی عَنِ الْمُنْکرِ وَأَسِیرُ بِسِیرَهِ جَدِّی وَأَبِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ…».[5]
در این جمله حسین علیه السلام علت قیام و برنامه کار خود را در چهار ماده اعلام کرد:
1. اصلاح امور امّت.
2. امر به معروف.
3. نهی از منکر.
4. پیروی از روش جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و پدرش امام علی علیه السلام.
یکی از واجبات بزرگ و فرایض مهم اسلامی که شرعاً و عقلاً اهمیت آن معلوم گشته و تأکیدات فراوانی نسبت به آن شده و بقای احکام و شریعت، وابسته به آن است، امر به معروف و نهی از منکر است.
این حکم، نمونه ای از احکام عالی و ترقّی بخش اسلام است و به تمام افراد حقّ میدهد که اجرای احکام را از همه و هرکس مطالبه کنند و با معصیت و خلاف قانون شرع مبارزه نمایند و یک فرد عادی را موظف و مأمور میسازد که در اجرای حدود و احکام و حسن جریان امور نظارت نماید و درحقیقت این حکم ضامن اجرای قوانین اسلام است.
عزّت و آبروی مسلمانان در گرو عمل به این حکم است و ذلّت و بیچارگی آنها راجع به ترک این واجب است.
در صدر اسلام رعایت این حکم را مسلمانان پشتوانه حفظ حقوق خود و جلوگیری از ظلم و تجاوز میدانستند و کسانی پیدا میشدند که بزرگان و زمامداران را با صراحت لهجه امر به معروف و نهی از منکر مینمودند و از اعمال و رفتارشان انتقاد میکردند و آنها هم در مقابل عکس العمل سوئی نشان نمیدادند.
بعد از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اگرچه خلافت از مجرای صحیح و اصیل خود منحرف شد ولی در عمل به سایر احکام اسلام و اجرای حدود، چون به زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نزدیک بودند مراقبت میکردند، و صورت برنامه های اسلامی محفوظ و امر به معروف و نهی از منکر معمول بود، و مسلمان ها این حقّ و آزادی را برای خود نگاه میداشتند و در اجرای احکام نظارت مینمودند و کسی هم به آمرین به معروف، و نهی کنندگان از منکر اعتراض نمیکرد و تا زمان خلافت عثمان که شکل حکومت از سادگی و بی پیراگی به تدریج خارج شد و نخست معاویه و بعد سایر بنی امیه از روش کسری ها و قیصرها تقلید نموده و خود و اطرافیان و کسانشان را از مردم جدا و بالاتر شمرده و برادری و برابری اسلامی را ضعیف ساختند؛ امر به معروف و نهی از منکر نیز، به واسطه عکس العمل های شدیدی که عمّال آنها نشان میدادند متروک شد.
وقتی حکومت بر مجرای عدالت و سعادت جامعه سیر کند از امر به معروف و نهی از منکر و انتقاد ناراحت نمیشود و از آن جلوگیری نمیکند؛ ولی حکومتی که بر اساس ظلم و زور و بی احترامی به افکار و احساسات عموم و مقدسات و شعائر روی کار باشد از امر به معروف و نهی از منکر و آزادی قلم و زبان میترسد.
بنی امیه هم به این ملاحظه این آزادی ها را از مردم گرفتند هرکس سخن حقّی میگفت، مورد شکنجه و آزار مأمورین واقع میشد و هرکس اعتراض مینمود او را حبس یا تبعید میکردند، و حقوقش را قطع مینمودند یا خونش را میریختند و یا مثل عبدالرّحمن حسان غثری که «زیاد» به امر معاویه او را زنده دفن نمود،[6] زنده به گور میساختند.
حتی فرد یا شخصیتی مثل ابی ذر، صحابی جلیل به تقاضای معاویه به جرم امر به معروف و نهی از منکر به امر عثمان از شام به وضع بسیار زننده و اسفناکی به مدینه اعزام و از آنجا هم چون دست از انجام وظیفه برنداشت به ربذه تبعید شد تا در همان جا از دنیا رفت.
شاید نخستین کسی که علناً در برابر انتقاد و امر به معروف و نهی از منکر عکس العمل و مقاومت به خرج داد عثمان بود که تذکرات و انتقادات صحابه و سایر مسلمانان را نسبت به روش ناصواب حکومتی خود ناشنیده گرفت و مانند زمامدارانی که خود را مسئول جامعه نمیدانند رفتار کرد.
اگر عثمان به مسئولیت خود در برابر جامعه مسلمین توجّه کرده و تذکرات صحابه را در مورد عمّال خائن و ظالم و متجاهر به فسق، و زیاده روی در صرف بیت المال، پذیرفته بود، هم بنیان معنوی خلافت به استحکام خود باقی میماند و هم باب آن همه فتنه ها و انقلاب ها به روی اجتماع مسلمین باز نمیشد.
درحقیقت یورش و شورشی که بر خلیفه شد به علّت توجّه نکردن او به امر به معروف و نهی از منکر و سلب آزادی منطق و انتقاد بود که بالأخره کاسه صبر جامعه لبریز شد تا جایی که چاره کار را منحصر به انقلاب دیدند.
پس از عثمان اگر چه در مدت خلافت علی علیه السلام در آن قسمت از کشورهای اسلامی که در قلمرو خلافت آن حضرت بود، وضع زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تجدید شد، و مردم آزاد شدند، و علی علیه السلام شخصاً امر به معروف و نهی از منکر میفرمود و در بازارها و مجامع این وظیفه را انجام میداد، اما هم، آن روش حکومت، دیری نپایید و هم همان تربیت شدگان مکتب بنی امیه و حکومت عثمان مانع پیشرفت و تغییر وضع شدند.
بعد از شهادت حضرت امام علی علیه السلام مأموران حکومت معاویه از امر به معروف و نهی از منکر به شدت جلوگیری کردند و کار به جایی رسید که احدی را جرئت چون وچرا در کارهای دستگاه های حکومتی نبود و اگر کسی حرفی میزد به سیاه چال زندان های زیاد و دیگران میافتاد.
به نظر ما بزرگ ترین سدّی را که بنی امیه شکستند و بزرگ ترین خطری که آن روز و در هر عصر اجتماعات اسلامی را تهدید مینماید، آزاد نبودن امر به معروف و نهی از منکر است.
بنی امیه با بستن زبان ها توانستند در داخل کشور اسلام هرگونه مداخله نامشروع بنمایند؛ و از این راه رژیم استبداد و خودکامگی آنها بر سر جوامع مسلمین سایه انداخت، و زمامداران ستمکار آنچه توانستند از مقام و قدرت خود سوء استفاده نموده هرگونه تحمیلی را بر مردم روا داشتند و کسی نمیتوانست در کار آنها چون وچرایی بکند و کار را به جایی رساندند که به جای امر به معروف و نهی از منکر عکس آن رایج شد، بلکه در نظر بسیاری معروف، منکر و منکر، معروف گردید.
حجر بن عدی، رشید هجری، عمرو بن حمق و میثم تمار با آن وضع فجیع به جرم دوستی علی علیه السلام و امر به معروف و نهی از منکر کشته شدند.
فشار ظلم و زور سرنیزه و شمشیر به طوری مردم را در وحشت و بیم انداخت که بعد از شهادت حضرت مجتبی علیه السلام بزرگان صحابه جرئت آنکه منکری را انکار و برخلاف سیاست بنی امیه سخن بگویند نداشتند و جامعه مسلمانان در یک سکوت مرگبار و خفقان عجیب فرو رفت.
در چنین محیط پر از ارعاب و در زیر سرنیزه ها و شمشیرهایی که خون هزاران بی گناه از آن میچکید، معاویه زمینه ولایتعهدی یزید را فراهم کرد و به سربازان جلّاد و دژخیمان آدم کش مأموریت داد هرکس مخالفت کند بی درنگ گردنش را بزنند و در حجاز که پایتخت واقعی اسلام و مقرّ خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، و سایر زعما و اهل حلّ و عقد بود، ولایتعهدی یزید را اعلام کرد و شخصیت های درجه اول دینی و سیاسی را به دروغ به موافقت با این بیعت شوم، متهم ساخت.
تشریح وضع اسف بار و رقّت انگیزی که مسلمانان در اثر ترک امر به معروف و نهی از منکر و همکاری نکردن با امثال ابی ذر، مقداد، حجر و عمار به آن مبتلا شدند، به طور وضوح واقعاً دشوار است.
منکر از این بالاتر چیست که امیرالمومنین علیه السلام را که به منزله نفس نفیس پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و پسرعمّ و داماد و وصی آن حضرت، و اول مجاهد و حامی اسلام و اعلم و ازهد و اعدل و اتقی و اعبد امّت بود، در بالای منابری که به همّت و جانبازی خود علی علیه السلام برپا شده بود، سبّ کنند و کسی جرئت نهی از این منکر عظیم را نداشته باشد.
منکر از این بزرگ تر کدام است که به فرمان یزید سه روز مدینه را قتل عام کنند و مال و عرض و ناموس مسلمین بر سربازان حکومت مباح گردد.
آری، وقتی امر به معروف و نهی از منکر ترک شده و جامعه به قدرت های فردی تسلیم گردید و خود را به آنها فروخت، نتیجه همین میشود که در حکومت بنی امیه به آن گرفتار شدند. رجال و صلحا و طرف داران مصالح عامه کشته یا زندانی میشوند. اموال بیت المال صرف عیاشی و هرزگی میگردد، حتی به ناموس افراد تجاوز، و احکام و حدود تعطیل، و شعائر اسلام را تحقیر مینمایند، و کنیزکان و زن ها را به کارهای مختص به مردها میگمارند، و ولید کنیز خودش را با حال جنابت به مسجد میفرستد تا بر مردها امامت کند[7] و فرماندار کوفه با حال مستی به مسجد میرود،[8] و زنا و بی عفتی رایج میشود.
تمام این مفاسد از مرکز حکومت سرچشمه میگرفت، و منتهی به یک شخص میشد که به نام خلیفه و زمامدار، همه قدرتها را قبضه کرده، آزادیها را از بین برده و مردم را از حقوق اجتماعی و دینی محروم ساخته بود.
غرض ما اکنون شرح مفاسد حکومت بنی امیه و انتقاد از آن نیست. غرض این است که بنی امیه رل تجاوز و ستم را به دست گرفتند و دانستند که اگر بخواهند آزادانه به حکومت ظلم و وحشت خود ادامه دهند و مقاصد پلید خود را اجرا نمایند باید این آزادی انتقاد را که اسلام به جامعه داده، بگیرند.
هر تشکیلات و سازمانی در صورتی میتواند باقی بماند که نقطه ضعف و محل انتقادی در آن نباشد و یا اگر نقطه ضعفی دارد از انتقاد نهراسد و انتقادات بجا را بپذیرد ولی اگر این طور نشد ناچار باید دهن انتقادکنندگان را با پول و زور ببندد، و این کاری بود که معاویه و حکومت اموی انجام داد.
معلوم است وقتی نهی از منکر آزاد نباشد، محیط برای کسانی که از انتقاد وحشت دارند آماده میشود، به هر طرف بخواهند حمله میکنند و هر جنایت و عمل شنیعی را مرتکب میشوند و به هر کجا خواستند جامعه را میبرند و پول پرستان و کسانی که دین و شرف خود را به آنها به طمع منافع مادّی فروخته اند نیز آنها را مدح میکنند و اعمال زشت و رفتارشان را در مجامع و محافل و بر کرسیهای نطق و خطابه، به رخ مردم میکشند و آنها را مصلح و غمخوار جامعه معرفی میکنند.
حسین علیه السلام که ناظر این اوضاع ناهنجار اجتماعی و سیاسی مسلمین بود علاوه بر آنکه مانند یک فرد از مسلمانان تکلیف داشت امر به معروف و نهی از منکر نماید، ازنظر مقام و موقعیت و محبوبیت خاصی که در بین مسلمین داشت، تکلیفش سنگینتر بود.
چشم همه مسلمین به آن حضرت که به رهبری معنوی و اسلامی مسلّم بود، دوخته شده و اکثریت مردم پیش خود میگفتند درصورتی که حسین علیه السلام در برابر این اوضاع، مصلحت را در سکوت بداند تکلیف دیگران معلوم است؛ زیرا کسی از حسین علیه السلام بیناتر به اوضاع و داناتر به احکام نیست. چه کسی از حسین علیه السلام سزاوارتر به مبارزه با این همه منکرات بود؟
امام حسین علیه السلام وظیفه داشت و مکلف بود که برای نهی از منکر به پا خیزد و عالم اسلام را بیدار کند و با بذل جان خود و یارانش بزرگ ترین ضربت کاری را بر پیکر نحس و نجس حکومت بنی امیه وارد سازد.
حسین علیه السلام به شدت مسئولیتی را که داشت احساس میکرد و درضمن خطبه ها و بیاناتی که میکرد، این مسئولیت بزرگ را برای مردم شرح میداد.
ازجمله به نقل ابی مخنف از عقبه بن ابی عیزار، در بیضه،[9] این خطبه را برای اصحاب خویش و سپاه حرّ خواند، بعد از حمد و ثنای خدا فرمود:
«أَیهَا النَّاسُ! إِنَّ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ: مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلّاً لِحُرُمِ اللهِ نَاکثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخَالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم یعْمَلُ فِی عِبَادِ اللهِ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ فَلَمْ یغَیرْ عَلَیهِ بِفِعْلٍ وَلَا قَوْلٍ کانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. أَلَا وَإِنَّ هَولَاءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَهَ الشَّیطَانِ، وَتَرَکوا طَاعَهَ الرَّحْمَنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَیءِ، وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللهِ، وَحَرَّمُوا حَلَالَهُ، وَأَنَا أَحَقُّ مَنْ غَیرَ…».[10]
در این خطبه امام علیه السلام مسئولیت شدید مسلمانان را در برابر آن همه منکرات و علت قیام خویش را اعلام کرد، فرمود:
«ای مردم! رسول خدا’ فرمود: هرکس ببیند سلطان ستمکاری را که حرامهای خدا را حلال قرار دهد، و عهد خدا را بشکند، و مخالف سنت پیغمبر’ باشد و در میان بندگان خدا به گناه و ستم، کار کند، ولی او در برابر این سلطان، با کار و یا با گفتارش مبارزه نکند، سزاوار است بر خدا که او را در جایگاهی که برای عذاب سلطان مقرر شده وارد سازد. آگاه باشید که این مردم ملازم اطاعت شیطان شده و اطاعت خدا را ترک کرده و فساد را آشکار و حدود را تعطیل، و فیء و بیت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام، و حرام او را حلال ساخته اند، و من سزاوارترین کس هستم که بر آنان انکار کند».[11]
اگر کسی بگوید در چنان وضعی که برای حسین علیه السلام پیش آمده بود، شرایط وجوب امر به معروف موجود نبود؛ زیرا ازجمله شرایط آن احتمال تأثیر است که معلوم بود یزید و پیروانش نه از حکومت کنار میروند و نه از روش خود دست برمیدارند، و شرط دیگر آن نیز امن از ضرر است که آن هم موجود نبود.
پاسخ این است که:
1. ما شرایط احکام و خصوصیات و فروع آن را باید از حسین علیه السلام استفاده کنیم و استوارترین دلیل بر جواز شرعی هر عمل این است که حسین علیه السلام آن را انجام داده باشد، و به عبارت دیگر: گفتار و رفتار آن حضرت از ادلّه احکام شرعیه است.
پس فرضاً اگر دلیلی که دلالت بر اشتراط امر به معروف به احتمال تأثیر و امن از ضرر دارد، به عموم یا اطلاق شامل این مورد هم بشود، همان اقدام حسین علیه السلام مخصِّص یا مقید آن خواهد بود، و میفهمیم که در این مورد دو شرط نام برده در وجوب دخالت ندارد و باید امر به معروف و نهی از منکر نمود هرچند احتمال تأثیر داده نشود و معرض ترتّب ضرر هم باشد.
2. مسلّم نیست که شرعاً در هر مورد، وجوب امر به معروف و نهی از منکر، مشروط به امن از ضرر باشد، بلکه میتوان گفت در بعضی موارد عکس آن ثابت است و باید اهمیت مصلحت امر به معروف و نهی از منکر را با ضرر و مفسدهای که از آن متوجّه میشود سنجید، اگر مصلحت آن اهّم و شرعاً لازم الاستیفا باشد، مثل بقای دین، تحمل ضرر لازم است و ترک امر به معروف جایز نیست.
به بیان دیگر: فرق است بین امر به معروف و نهی از منکرهای عادی و معمولی که غرض بازداری اشخاص از معصیت و مخالفت، و واداری آنها به اطاعت و انجام وظیفه است، و بین امر به معروف و نهی از منکری که جنبه عمومی و کلی داشته و احیای دین، بقای احکام و شعائر به آن وابسته باشد و ترک آن موجب خسارت ها و مصائب جبران ناپذیر و تقویت کفار و تسلط آنان بر مسلمانان شود، مثل آنکه در عصر حکومت یزید ملیت جامعه اسلام در خطر تغییر و تبدیل به ملیت کفر واقع شده بود و اوضاع و احوال نشان میداد که عن قریب دین از اثر و رسمیت افتاده و فاتحه اسلام خوانده میشود. در صورت اول، امر به معروف و نهی از منکر مشروط به امن از ضرر است و در صورت دوم وجوب، مشروط به امن از ضرر نیست و باید با احتمال تأثیر و عدم ترتّب مفسده بزرگ تر، دین را یاری کرد و خطر را از اسلام دفع نمود اگر چه به فدا کردن مال و جان برسد.
3. احتمال تأثیر بر دو نوع است: گاهی شخصی را که اکنون آماده یا مشغول معصیتی است میخواهیم نهی از آن منکر کنیم، اگر احتمال تأثیر ندهیم، نهی از منکر واجب نیست و گاهی نهی از منکر مینماییم و بالفعل احتمال تأثیر نمیدهیم ولی میدانیم در آینده موثر واقع میشود در این صورت، نهی از منکر واجب، و با صورت احتمال تأثیر فعلی فرق ندارد.
مثل آنکه احتمال بدهیم اگر با فِرَق ضالّه یا موسسات فساد مبارزه کنیم و معایب و مفاسد و مقاصد سوء آنها را به گوش مردم برسانیم و اعلام خطر کنیم، پس از مدتی دستگاهشان بیمشتری و برچیده میشود یا اثر آنها در فساد اجتماع کمتر و یا حداقل از گسترش بیشتر تبلیغات و فسادشان جلوگیری به عمل میآید و اگر کارگردانان آنها دست از خیانت بر ندارند در اثر نهی از منکر تبلیغات سوء آنها باعث گمراهی نخواهد گشت، در این مورد امر به معروف و نهی از منکر با احتمال تأثیر آن در آینده، واجب است.
در دنیای معاصر هم بیشتر مللی که توانستهاند بندهای اسارت خویش را پاره کنند و به آزادی و استقلال برسند برای مبارزه، همین راه را انتخاب کردند، با فداکاری و تحمل ناملائمات، دشواری ها، سختی ها و تهییج احساسات، دشمنان خود را در افکار محکوم و پایه های تسلط و نفوذ آنان را متزلزل و به تدریج ساقط میسازند و در این مبارزات آن افرادی که پرچم به دست گرفتند پیروز شدند و خون هایشان بهای آزادی جامعه و برافتادن نفوذ بیگانه است، و این پیکار را اگر چه نتیجهاش در آینده ظاهر میشود، موفقیت آمیز و افتخار میشمارند؛ زیرا غرض، ریاست و حکومت نیست، بلکه هدف، اصلاح و نجات جمعیت است.
مردان خدا نیز برای هدف های عالی انسانی و الهی خود، گاهی چنین مبارزاتی دارند. یعنی بااینکه میدانند دشمنان خدا خونشان را میریزند و سرشان را بالای نیزه میکنند ولی باز هم برای نجات اسلام و توحید، پیکار و جهاد مینماید تا عکس العمل قیام آنها به تدریج مردم را بیدار، و مسیر تاریخ را عوض کند.
حسین علیه السلام با وضعی که پیش آمده بود، و احکام قرآن و موجودیت اسلام را شدیدترین خطرات تهدید میکرد، و آینده اسلام، تاریک و مبهم، بلکه معلوم بود که عن قریب خورشید نورانی اسلام غروب، و دوران شرک و جاهلیت بازگشت خواهد کرد، نمیتوانست با در نظر گرفتن احتمال یا قطع به ضرر، دست روی دست بگذارد و در خانه بنشیند و ناظر این مصیبات برای عالم اسلام شود.
حسین علیه السلام کاملاً از خطری که متوجّه دین شده بود آگاه بود لذا در همان آغاز کار که مروان در مدینه به آن حضرت توصیه کرد که با یزید بیعت کند، و به اصطلاح او محترم و با خاطری آسوده زندگی نماید، فرمود:
«إِنَّا لِلهِ، وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ وَعَلَی الْإِسْلَامِ اَلسَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِیتِ الْاُمَّهُ بِرَاعٍ مِثْلِ یزِیدَ».[12]
پس از استرجاع فرمود: «باید با اسلام وداع کرد؛ زیرا امّت به راعی و شبانی مانند یزید مبتلا شده است»، یعنی وقتی یزید زمامدار مسلمین شود معلوم است که اسلام به چه سرنوشتی گرفتار میشود؛ آنجا که یزید است، اسلام نیست، و آنجا که اسلام است، یزید نیست.
در مقابل چنین خطر و منکری حسین علیه السلام باید به پا خیزد، و دفاع کند و سنگر اسلام را خالی نگذارد هرچند خودش و عزیزانش را بکشند، و خواهران و دخترانش را اسیر کنند؛ زیرا حسین علیه السلام بقای اسلام و بقای احکام اسلام را از بقای خودش مهم تر میدانست، پس جان خود را فدای اسلام کرد.
شرط احتمال تاثیر هم موجود بود بلکه حسین علیه السلام یقین به تأثیر داشت و میدانست که نهضت و قیام او، اسلام را حفظ میکند و حرکت او ضامن بقای دین خواهد بود، میدانست که اگر بنی امیه او را ـ که فرزند پیغمبر و مرکز تحقق آمال معنوی و اسلامی مردم، و شریف ترین و گرامی ترین خلق و محبوب ترین افراد در قلوب جامعه است ـ بکشند دیگر قدرتشان درهم شکسته میشود، و چنان سیل خشم و نفرت مردم به سویشان سرازیر میشود که حال هجوم به اسلام در آنها از میان میرود، و باید موقعیت دفاعی به خود بگیرند تا بتوانند چند صباحی پایه های لرزان حکومت کثیف خود را از سقوط نگاه دارند.
میدانست که شهادت او و اسارت اهل بیت ماهیت بنی امیه و عداوت های آنها را با اسلام و شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آشکار میسازد و عکس العمل قتل او ریشه های اسلام را در دل ها استوار کرده و حسّ تمرّد و سرپیچی از اوامر امویین را در همه ایجاد مینماید و احساسات اسلامی و شعور دینی مردم را بیدار و زنده میکند.
میدانست که وقتی بنی امیه او را کشتند، مردم دستگاه خلافت و حکومت را در مسیر خلاف مصالح اسلام و مسلمین میدانند و آن را نماینده افکار جامعه های مسلمان نمیشناسند و معلوم است حکومتی که دشمن دین و خاندان رسالت شناخته شد، هرچند مدت کوتاهی بر ظاهر مردم فرمانروایی کند، نخواهد توانست با سوء استفاده از مسند رهبری اسلامی جامعه را گمراه و اندیشه ها را منحرف سازد.
فاجعه کربلا دنیای اسلام را تکان داد و مثل آن بود که شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شهید شده باشد، و در تمام شهرها احساسات خشم آگین مردم نسبت به بنی امیه به جوش آمد و انقلاب های ضدّ امویین یکی پس از دیگری شروع شد تا آن حکومتی که به اسم اسلام، از شرک و کفر ترویج میکرد ساقط شد و آن خون های پاکی که از اهل بیت ریخته شد بهای نجات اسلام و شور و هیجان دینی مردم علیه بنی امیه بود.
پس معلوم شد که امر به معروف و نهی از منکر حسین علیه السلام ازنظر قواعد عمومی و فقهی نیز لازم و از واجبات بوده است و حسین علیه السلام در راه ادای این تکلیف از جان خود و عزیزترین و لایق ترین جوانان و برادران و یاران چشم پوشید و همه را فدای مقاصد بزرگ و عالی اسلامی کرد، و بااینکه سیل مصائب به سوی او هجوم آورد ثابت و پایدار ایستادگی کرد، و از دین و هدف خود دفاع نمود.
و باآنکه اطفالش را در شدت زحمت تشنگی میدید، و کودکانش را برابر چشمش به فجیعترین وضعی کشتند، به قدر یک سرسوزن از برنامه کار و ادای وظیفه منحرف نشد.
آری، قیام حسین علیه السلام امر به معروف و نهی از منکر بود. مبارزه با ظلم و ستم و کفر و ارتجاع واقعی بود.
اما تاریخ امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم و کفر نشان نمیدهد که یک نفر مانند حسین علیه السلام را با زن و بچه و عائله انبوه، لشکری ستمگر، احاطه کرده باشد و خواهران و دخترانش را در معرض اسیری مشاهده کند، و بیش از هفتاد زخم شمشیر و نیزه از دشمن خورده باشد و درعین حال عزّت و کرامت نفس خود را حفظ کرده و به دین و وظیفه خود وفادار مانده باشد.
این حسین علیه السلام بود که در راه امر به معروف و نهی از منکر چنان قوّت قلب و شجاعتی در روز عاشورا اظهار کرد که از عهده آن همه امتحانات بزرگ برآمد و در بین شهدای راه حقّ، رتبه اول را حائز شد.
این حسین علیه السلام بود که پی درپی علاوه بر آن زخم هایی که به جسمش میرسید، مصیبت هایی از داغ جوانان و شهادت برادران و برادرزادگان، و طفل شیرخوار که هرکدام شجاع ترین افراد را از پا در میآورد و ناچار به تسلیم میسازد، بر او وارد میشد و روح پر از ایمان و دل لبریز از صبر و یقین او را متزلزل نمیکرد.
این حسین علیه السلام بود که در ادای وظیفه نهی از منکر، با این همه شدائد و سختی ها عذری نیاورد و برای ترک آن بهانه جویی نکرد و مصداق این حدیث مشهور نبوی گردید:
«سَیدُ الشُّهَدَاءِ عَمِّی حَمْزَهُ وَرَجُلٌ قَامَ إِلَی إِمَامٍ جَائِرٍ فَأَمَرَهُ وَنَهَاهُ فَقَتَلَهُ»؛[13]
سرور شهیدان، عموی من حمزه است و مردی است که علیه پیشوایی ستمگر قیام کرد و او را امر به معروف و نهی از منکر نمود و سپس به دست آن ظالم کشته شد».
[1]. آل عمران، 104.
[2]. محدّث قمی، نفس المهموم، فصل4، ص91؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص112. جمله «اَلسَّلَامُ عَلَیک» تا آخر وصیت از مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی (ج1، ص189، فصل9) نقل شده است. «توفیقم جز به خدا نیست. بر او توکل کردم و به سوی او باز می گردم و سلام بر تو و بر کسی که پیرو رستگاری و هدایت باشد و نیرو و توانایی نیست جز به وسیله خدای بزرگ».
[3]. احزاب، 33.
[4]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص329؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص179.
.[5] ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص329 – 330؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص179.
[6]. مغنیه، المجالس الحسینیه، ص139.
[7]. بلاذری، انساب الاشراف، ج9، ص160؛ دیاربکری، تاریخ الخمیس، ج2، ص320.
[8]. نسائی، السنن الکبری، ج3، ص248؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1554؛ ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص91؛ مجلسی، بحارالانوار، ج31، ص53.
1. یکی از محل هایی که امام علیه السلام در مسیر حرکتشان به کربلا برای استراحت در آنجا توقف کردند و فرصتی پیش آمد که امام علیه السلام برای بار دوّم با سپاهیان حرّ سخن بگوید.
[10]. طبری، تاریخ، ج4، ص304؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص48؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص353.
[11]. اگر کسی بخواهد بیش از این به اهمیت امر به معروف و نهی از منکر و نکوهش مسامحه در آن ازنظر حسین علیه السلام آگاه شود، به خطبهای که حسن بن علی بن شعبه حرانی در تحف العقول (ص237 ـ 239) از آن حضرت روایت کرده است مراجعه نماید. اینک ترجمه بعضی از قسمت های این خطبه به طور نقل به معنا و مضمون:
«ای مردم! عبرت بگیرید به آنچه خدا اولیای خود را به آن اندرز داده، و آن نکوهش احبار یهود و نصاری است که فرمود: ﴿لَوْلَا ینْهَیهُمُ الرَبَّانِیونَ وَالْأَحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ﴾ (مائده، 63) و فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ بَنی إِسْرائیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عیسَى ابْنِ مَرْیمَ ذلِک بِما عَصَوْا وَ کانُوا یعْتَدُونَ * کانُوا لَا یتَناهَوْنَ عَنْ مُنْکرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کانُوا یفْعَلُونَ﴾ (مائده، 78 ـ 79).
خدا بر آنها عیب گرفت برای آنکه از ستمگران، کردار زشت و فساد میدیدند و آنان را برای منافعی که از آنها میبردند و بیمی که داشتند، نهی از منکر نمیکردند و حال آنکه خدا میفرماید: از مردم نترسید و از من بترسید و فرموده است: مومنین و مومنات اولیای یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند.
خدا به این علت، نخست امر به معروف و نهی از منکر را نام برد که اگر این فریضه برپا شود، تمام واجبات آسان و دشوار، برپا می شوند؛ زیرا امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام و رد مظالم و مخالفت با ستمکاران است. با آن فیء و غنیمت ها تقسیم و صدقات از موارد معینه گرفته و بجا و به مورد به مصرف می رسد.
شما ای گروهی که به دانش مشهور و به نیکوکاری مذکور و به خیرخواهی مردم معروفید! خدا در دل مردم مهابت و احترام شما را قرار داده است. آیا نیست که به این همه عزّت و بزرگی نایل شده اید، برای اینکه در قیام به حقّ خدا، به شما چشم داشت دارند باآنکه شما در بیشتر حقوق خدا کوتاهی می کنید! شما نه مالی بذل نموده اید و نه مردمی هستید که در راه خدا فداکاری کرده باشید، و نه با کسان و نزدیکان خود (که دشمن خدایند) دشمنی کرده اید، با این حال تمنّای بهشت خدا و همجواری با پیغمبران خدا و امان از عذاب او را دارید! من از آن می ترسم که برخلاف این آرزو به عقابی از عقاب های خدا گرفتار شوید برای اینکه شما از مقام خود سوءاستفاده می کنید.
نه در مقام و منزلتی که دارید به وظیفه خود رفتار می کنید و نه کسانی را که انجام وظیفه می نمایند یاری می کنید. شمایید که اگر بر اذیّت شکیبایی کرده و در راه خدا متحمل موونه (خرج و زحمت) شدید، مرجع و مصدر امور می گشتید، ولی ظلمه را بر منزلت خود تمکین دادید و امور الهی را به آنها واگذاشتید تا آنها به شبهات و شهوات خود رفتار نمایند. شما با ترس از مرگ و راضی شدن به این زندگی فانی، آنها را بر خود مسلط نموده و ضعیفان را به دست بیداد آنها سپردید. پس گروهی به قهر و استعباد آنان گرفتار و گروه دیگر برای ضعف امور معیشت مغلوب شده اند. آنان موافق هواها و دل خواه خود رفتار می نمایند و به اشرار اقتدا کرده و به خدای جبار گستاخ شده اند. بر منبر هر شهری سخنگویی زشت گو( مانند آنان که به امیرالمومنین علیه السلام ناسزا می گفتند) گذارده اند.
عجبا و چگونه تعجّب نکنم و حال آنکه روی زمین را خیانتکاران و عمال نامهربان گرفته اند خدا حاکم و قاضی است در آنچه در آن نزاع داریم.
خدایا تو می دانی آنچه از ما صادر شده نه برای رغبت و طمع در سلطنت است و نه برای دادگرفتن از دشمن، بلکه می خواهیم معالم دین تو را آشکار کرده و در شهرهای تو اصلاح را اظهار می کنیم، می خواهیم ستمدیدگان در ضمان امان قرار گرفته و سنن و فرائض و احکام تو معمول شود. پس شما (ای مردم) اگر ما را یاری نکنید و انصاف ما را ندهید ستمکاران بر شما چیره گردند و در خاموش کردن نور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شما اقدام می نمایند.
وَحَسْبُنا اللهُ عَلَیْهِ تَوَکلْنَا وَإِلَیْهِ أَنَبْنَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ
[12]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص17؛ ابن طاووس، اللهوف، ص18؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص326؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص175. «ما از آن خداییم و ما به سوی او باز می گردیم. از اسلام باید خداحافظی کرد آنگاه که امّت اسلامی به زمامداری مانند یزید گرفتار شود».
[13]. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج35، ص416؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج2، ص94.
برای مطالعه بخش های دیگر «همراهان محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
همراه با محرم (بخش چهاردهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (قسمت اول))
همراه با محرم (بخش شانزدهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (قسمت سوم))
ثبت دیدگاه