دلالت آیه تطهیر بر عصمت اهل بیت علیهم السلام
سوال: بعضى در استدلال به آیه شریفه «تطهیر»، بر طهارت و عصمت اهل بیت علیهم السلام شبهه مى نمایند که اگر اراده موجود در آیه، اراده تکوینى است؛ چون تخلّف آن از مراد ممکن نیست، اثبات فضیلتى نمى کند؛ چرا که اراده تکوینى خدا در کار موثّر است، و اگر اراده تشریعى است که نسبت به تمام عباد و در مورد همه است، پاسخ این شبهه چیست؟
جواب: جواب این شبهه این است که هرچند اراده در آیه، اراده تکوینى است و منافى با افضلیت و اختیار آن بزرگواران نیست و سیاق آیه و جمله ها و کلمات آن با اینکه اراده تشریعى که متعلّق آن، تمام عباد باشد سازگار نیست، با این وجود مى گوییم: اگر فرضاً هم اراده تشریعى مفاد آیه باشد، دلالت آن بر عصمت و طهارت اهل بیت: محکم و ثابت است؛ با این بیان:
اراده تشریعى حقیقى عبارت است از اراده پاکى و طهارت عبد از رجس و انبعاث عبد از امر و طلب مولى، و انزجار او از نهى و زجر مولى.
این اراده تشریعى فقط در مورد کسانى است که از امر منبعث، و از نهى منتهى و منزجر مى شوند. به عبارت دیگر نهى و امر مولى، داعى آنان به امتثال مى گردد.
بنابراین اوامر و نواهى نسبت به آنها حقیقى است؛ به این معنى که مولى جداً اراده انبعاث و انزجار آنها را از امر و نهى دارد؛ اما نسبت به دیگران صورى و اتمام حجّت است؛ یعنى از جانب مولى کار تمام است و آنچه قابلیت دارد که داعى عبد و باعث حرکت و انبعاث و انزجار او باشد، فراهم شده است؛ اما به واسطه قصور یا تقصیر وى داعى او نمى گردد. عقلاً نمى شود که مولاى عالم به امور ـ از امر و نهى ـ اراده انبعاث و انزجار نسبت به چنین عبدى را داشته باشد، و این مطلب حتّى در مورد اوامر و نواهى «موالى» و «عبید عرفى» نیز چنین است.
در قرآن مجید هم در موارد متعدّد تذکر داده شده است:
(لِینْذِرَ مَنْ کانَ حَیاً)؛[1]
(إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکرَ وَخَشِی الرَّحْمَنَ بِالْغَیبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَهٍ وَأَجْرٍ کریمٍ)؛[2]
(رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاَّ یکونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّهٌ)،[3] و
(لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَهٍ وَیحْیى مَنْ حَی عَنْ بَینَهٍ).[4]
به فرض، اگر کسى هم قبول نکند و بخواهد اراده تشریعى را در حقّ تمام عباد بگوید، بیش از این نمى تواند بگوید که اراده تشریعى نسبت به تمام مکلّفین به این نحو است که: مولى آنچه را صلاحیت داعویت عبد و زاجریت او دارد جعل و انشا مى نماید، نسبت به آن کسى که مى داند این امر و نهى زاجر و باعث او نمى شود و او را هرگز تکان نمى دهد، به قصد انبعاث و اراده انزجار عبد، امر و نهى و جعل ما یصلح لِأَنْ یکونَ دَاعِیاً لَهُ أَوْ زَجْراً نمى نماید، و نمى شود جداً این قصد و اراده را داشته باشد که مثلاً براى اینکه او قیام کند ـ با اینکه مى داند قیام نمى کند ـ به او بگوید: «قُمْ»؛ ولى نسبت به آنکه مى داند امر و نهى او را مى پذیرد، اراده انبعاث و انزجار دارد و براى اینکه او به پا خیزد به او مى گوید: «قُمْ».
پس اراده تشریعى که با اراده انبعاث و انزجار توأم است، اراده تشریعى حقیقى است؛ و اراده در آیه «تطهیر» از این قسم است؛ و آیه از اینکه از قسم دیگر باشد، بالصراحه اِبا دارد.
بنابراین اگر نسبت به فردى معلوم شود و بدانیم که در مورد خاصّى یا در همه موارد از اوامر و نواهى مولى ـ حتى اوامر و نواهى ارشادى و مستحبّات و مکروهات ـ منبعث و منزجر مى گردد، مى دانیم که حتماً مولاى عالم به امور هم در آن مورد یا در همه موارد، اراده جدّى دارد و داعى او در امر و نهى، انبعاث عبد و انزجار اوست. پس مولى امر مى کند و عبد هم منبعث مى شود و مولى زجر مى کند و عبد هم منزجر مى گردد. و به عکس هم اگر بدانیم مولاى عالم به تمام امور، نسبت به عبدى از اوامر و نواهى خود اراده انبعاث و انزجار دارد، مى فهمیم که آن عبد حتماً منبعث و منزجر مى گردد و تخلّف نمى نماید.
این اراده تشریعى (اراده انبعاث و انزجار) با اراده طهارت از رجس، ملازم یا عین یکدیگرند و اخبار از هر یک، عین اخبار از دیگرى است.
مولایى که اراده انزجار عبدش را از نهى «لَا تَزنِ، وَلَا تَشْرَبِ الْـخَمْرَ، وَلَا تُصَلِّ فِی الْـحَمَّـامِ» دارد، اراده طهارت او را از این ارجاس دارد.
پس از این مقدّمه مى گوییم: از آیه «تطهیر» و اخبار خدا فهمیده مى شود که نسبت به این ذوات مقدّسه، مولى ـ جلّ و عزّ ـ از تمام اوامر و نواهى اراده تشریعى یعنى قصد جدّى انبعاث و انزجار آنها را فرموده است. در تمام اوامر و نواهى اگرچه نسبت به کل، قصد جعل «ما یصلح للداعویه والزاجریه» دارد؛ و به این معنى همه در این اراده تشریعى على السواء هستند، اما قصد جعل «ما یکون داعیاً بالفعل» و اراده جدّى انبعاث و انزجار و طهارت از پلیدى به طور مطلق، فقط نسبت به این ذوات مقدّسه دارد و «لَا نَعْنِی بِالْعِصْمَهِ إِلَّا هَذَا».
گفته نشود: نسبت به دیگران از کسانى که این حال انبعاث را دارند نیز این اراده جدّى انبعاث هست و قصد مولى از امر، انبعاث آنها است؛ زیرا جواب مى دهیم: البته همین طور است و حتى ما هم بسیارى را مى شناسیم که فى الجمله نسبت به آنها از اوامر و نواهى خود قصد انبعاث و انزجار آنها را دارد؛ اما به طور مطلق و نسبت به تمام اوامر و نواهى الزامى و غیرالزامى غیر از این چهارده تن علیهم السلام کسى را نمى شناسیم؛ چون شناختن چنین شخصى بدون کمک مستقیم وحى و مبادى متصل به آن ممکن نیست. پس اگر فرضاً هم یافت شود، غیر از این ذوات مقدّسه از جانب خدا دیگرى به این صفت معرّفى نشده است. این ذوات مقدّسه اند که خدا طهارت آنها را از هر رجس و پلیدى اراده فرموده است، و محرک و باعث تمام افعال و حرکات و تروک آنها، اوامر و نواهى الزامى و غیرالزامى الهى است.
این فضیلت و شأن و مرتبت آنها را خدا در این آیه خبر داده است؛ درحالى که نسبت به دیگران این گونه اراده تشریعى طهارت مطلق، اگر نگوییم معلوم العدم است، قدر مسلّم غیرمعلوم است.
[1]. یس، 70.
[2]. یس، 11.
[3]. نساء، ۱۶۵.
[4]. انفال، 42.
ثبت دیدگاه