حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

چهارشنبه, ۳۰ آبان , ۱۴۰۳ Wednesday, 20 November , 2024 ساعت ×
معجزات حضرت سیدالشهدا علیه السلام
۰۷ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۹
در این بخش از سلسله مقالات حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره که به مناسبت ماه محرم انتشار یافته است؛ به گوشه ای از معجزات حضرت سید الشهدا علیه السلام اشاره شده است.
پ
پ

همراه با محرم (بخش ششم و هفتم: معجزات حضرت سیدالشّهدا علیه السلام)

این مقاله که ادامه سلسله مقالات همراه با محرم می باشد، به بخش دیگری از مطالب مرتبط با امام حسین علیه السلام یعنی معجزات حضرت سیدالشهدا علیه السلام در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است.

 

معجزات حضرت سیدالشّهدا علیه السلام

یکی از چیزهایی که، ایمان به درستی و صحّت رسالات آسمانی و دعوت پیامبران بر آن استوار است معجزه است.

تاریخ پیامبران، اصل صدور معجزه را از انبیا ثابت می‎سازد، و کتاب‌های آسمانی ازجمله قرآن مجید، معجزات چند نفر از انبیا را با صراحت و به‌ تفصیل شرح داده اند.

همواره سنّت بر این جاری بوده که از کسانی که ادّعای نبّوت می‎نمودند معجزه می‎خواستند، و آنها نیز یک یا چند معجزه نشان می‎دادند.

در زمان ما باور برخی از مردم نسبت به معجزات مرتبط به امور مادّی، مثل شفای بیماران، زنده‌ساختن مردگان، تبدیل عصا به اژدها و نزول مائده، کم شده و پاره ای از کسانی که مومن به انبیا هستند در مقام توجیه و تأویل برآمده و برخی می‎خواهند آنها را به علل و اسباب ظاهری و مادّی تطبیق نمایند و جزء سنن و قواعد عالم مادّه معرفی کنند و در عین‌ حال، ایمان و باورشان نسبت به معجزات علمی قرآن بیشتر شده و فهم و درک آنها برای پذیرفتن این قبیل معجزات آماده‌تر گردیده است.

ولی حقیقت مطلب این است که باید به تمام معجزات ایمان داشت، زیرا معجزه، نماینده قدرت غیبیه و توانایی مطلق الهی است، و کسی که مومن به خدا و قدرت و علم اوست و می‎داند که این عالم را خدای قادر عالم حکیم آفریده است، جا ندارد در امکان صدور معجزه تردید نماید. مگر این عالم، و این جهان پهناور با این کرات عظیم و مخلوقات کوچک و بزرگ معجزه نیست؟

معجزه آن چیزی است که بشر نتواند از پیش خود بدون تهیه مقدمات و وسایل آن را بیاورد و ظاهر سازد. بنابراین عالم معجزه است و این آفرینش کوه‎ها، و درخت‌ها و اقیانوس‌ها و خورشیدها و منظومه ها، همه معجزه است.

نزول مائده، احضار درخت، احیای اموات، تکلّم سنگریزه و امثال و نظایر این کارها بدون اسباب مادّی معجزه است. همچنان‌ که آنها معجزه هستند اینها هم معجزه اند، فرقی که هست این است که این معجزات کبیره عالم و جبال و اقیانوس و دریاها و کرات همیشه مورد دید و نگاه ما هستند لذا از آن تعجّب نمی‎کنیم و استبعاد نمی نماییم. اما معجزات انبیا چون غالباً ابدی نبوده اند و پیوسته در منظر ما نیستند وقتی نقل شود مورد تعجّب و استبعاد می‎گردد.

این‌هم یکی از سنن الهیه است که کسانی که ازطرف خدا به پیامبری برگزیده می‎شوند باید معجزه داشته باشند تا اگر کسی ادّعای پیغمبری کند و معجزه اظهار ننماید برخلاف سنّت الهیه باشد و دعوایش پذیرفته نشود.

فلاسفه بزرگ مانند ابن‌سینا، فارابی و ابن‌مسکویه به معجزات انبیا ایمان داشته اند.

فرید وجدی در دائره المعارف[2] بعد از آنکه راجع به معجزات انبیا و حضرت خاتم‌ الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم شرحی نگاشته می‎نویسد:

امروز کسی که بتواند انکار امکان حدوث معجزات را بنماید یافت نمی‎شود مگر جمعی از مادّیین و آنها هم اگر مطالعات و تحقیقات علمایی امثال ولیم کروکس، روسل، ولاس، لورد افبری، اکسون، تندل، بارکس، لودج، سورغان و دیگران از علمای انگلیس و فلامریون، داریکس و جیبیه و استاد شارل ریشه از علمای فرانسه و گروه بسیاری از علمای ایتالیا، آلمان، روس و غیره ایشان را در مباحث نفیسه (مباحث راجع به روح) مطالعه می‎کردند، هر آینه می‎دیدند که این اشخاص با آزمایش‌هایی که روی قوای نفسیّه نموده اند به نوامیس بالاتری از نوامیس حاکمه بر مادّه پی برده اند که آن نوامیس می‎توانند عمل نوامیس مادّی را ابطال نمایند و پدیده هایی که خارق نظام طبیعت و مادّه باشند نشان بدهند. به این جهت امکان معجزات در عصر ما ثابت، و معلوم شده است که معجزات نیز تابع نوامیس مخصوص به خود هستند.

بدیهی است در زمان ما عمده اتّکای کسانی که وقوع معجزه را باور دارند به نقل است؛ اما نه نقلی که احتمال خلاف در آن راه داشته باشد بلکه نقلی که حصول قطع و یقین به آن از رویت چشم کمتر نیست. بعضی گمان می‎کنند دعوای معجزه خردپسند، یا با اصول و موازین علمی موافق نیست، و یا اثبات وقوع آن دشوار است. اما این کسان سخت در اشتباه می‎باشند؛ زیرا عقل هیچ راهی برای ردّ این دعوا ندارد بلکه امکان آن را تأیید و تصدیق می‎نماید و وقوع آن را از راه مشاهده بصری یا دلیل سمعی و نقل قطعی و متواتر می‎پذیرد.

این کسان که برای باور کردن معجزات قدم پیش نمی‎گذارند و آن را با موازین علم موافق نمی‎دانند، اگر مقصودشان از این موازین همین موازینی است که تاکنون بشر در ناحیه علوم مادّی به آن دست یافته و برای او راه یک شناسایی‌هایی در محیط عالم مادّه شده است، به آنها پاسخ می‎دهیم که: ما در صحّت دعوای وقوع معجزه به این موازین احتیاج نداریم؛ زیرا آن موازین وسیله درک تمام حقایق نیستند و راه درک و کشف حقایق منحصر به این موازین نیست.

چنان‌‌که یقین داریم هم‌ اکنون در برابر ما مجهولاتی هستند که بشر هنوز نایل به شناختن آنها نشده؛ و این اسباب و موازین حسّی و تجربی هم ما را به آن مجهولات هدایت نمی‎کند. اما نمی‎توانیم منکر وجود آن مجهولات شویم، مگر آنکه از راه برهان عقلی امتناع آن ثابت شود.

پس اگر از راه موازین علمی محسوسه، وقوع یک حادثه خارق‌العاده معلوم نشد انکار آن صحیح نیست، و دلیل بر گستاخی، و غرور و اعتماد بی جا به یک سلسله اطلاعات ناتمام و یک مشت فرمول و فرضیه های غیرقطعی است.

مَثَل چنین اشخاصی، مَثَل کسی است که در شیمی، مطّلع و متخصّص و عالم باشد و بخواهد مسائل علم پزشکی را یکجا از دریچه علم شیمی بررسی و مورد ردّ و قبول و نقض و ابرام قرار دهد، در حالی‌ که پزشکان عالم بر اساس همان مسائلی که مورد تردید آن عالم شیمی است و به آن معرفت ندارد و در دنیای علم خودش دلیلی بر آن نجسته، هر روز هزاران بیمار را درمان می‎کنند.

معجزات انبیا و کرامات اولیا یک پدیده هایی است که نسبت به آنها و تعلیل وجود آنها همان چیزی را باید گفت که نسبت به تمام این عالم می‎گوییم. شما می‎خواهید آنها را اسرار عالم خلقت بگویید، می‎خواهید خوارق عادات بدانید، هر اسمی روی آنها بگذارید بالأخره ما می‎گوییم این چیزهایی که اسمش معجزه است در عالم روی داده است و به بالاترین نقل‌های متواتر، وقوع آن ثابت و مسلّم و قطعی است، و تعلیل آن به علل مادّی هم صحیح نیست و اگر کسی بخواهد برای اینکه باور مردم را با این مسائل جلب کند، آنها را به علل مادّی نسبت دهد و توجیهاتی در این زمینه ها بنماید، به خطا رفته است زیرا تبدیل عصا به‌ اژدها،[3] و زنده‌کردن مردگان[4] با علل مادی هیچ رابطه ای ندارد.

و اگر این نقل‎ها در مورد معجزه نبود، و خبر از یک پیشامد عادی بود با یک‌‌ صدم این نقل‎ها و خبرها همه‌کس آن را می‎پذیرفت اما چون اخبار از معجزات، اخبار از یک کار غیر مأنوس و خلاف عادت است، قدری در برابر آن می ایستیم و بعد از تأمل آن را قبول می‎کنیم.
در همین عصر خودمان گاهی روزنامه ها خبرهایی از حوادث جوّی و وقایع غریب و شگفت انگیز می‎دهند که باور آن، برای ما دشوار است، و اگر یک فرد عادی آن خبر را می‎داد او را استهزا می‎کردیم، و زودباور و کم‌خردش می‎شمردیم ولی اکنون که روزنامه می‎نویسد یا رادیو خبر می‎دهد و خبرگزاری خاصّی آن را مخابره کرده همه آن را باور می‎کنند، زیرا اگر بنا باشد بخواهند در خبر خبرگزاری‌ها تردید کنند و ترتیب‌اثر ندهند، باید تمام اخبار خبرگزاری‌ها را کنار بگذارند درحالی‌که امور سیاسی و اقتصادی بر اساس همین خبرها جریان دارد.

ولی ما می‎گوییم این حساب غلط است. هم خبر یک فرد عادی را که امکان دارد با واقع مطابق باشد، نباید بدون دلیل ردّ کرد، و هم خبر فلان خبرگزاری را در حالی‌ که یک شواهد و قرائنی آن را تأیید نمی‎کند نمی‎توان باور کرد، هرچند ردّ هم نباید نمود و در بقعه امکان باید گذاشت.

بیشتر افراد این‌طور هستند که خبرهایی را که یک نفر خبرنگار می‎دهد باور می‎کنند؛ و به آن ترتیب‌اثر می‎دهند یا اگر از یک ستاره شناس مجهول‌‌ الهویه نقل شود که در فلان روز، فلان ستاره دنباله دار با زمین برخورد می‎کند و زمین متلاشی می‎شود، می‎پذیرند و در وحشت و نگرانی به‌سر می‎برند، ولی این‌همه اخباری را که در مورد معجزات انبیا خصوصاً معجزات حضرت خاتم‌الأنبیا و ائمه طاهرین علیهم السلام در معتبرترین کتاب‌های تاریخ و حدیث ضبط و ثبت است؛ و تاریخ‌ نگاران بسیار متتبّع و با اطّلاع آن را نقل نموده اند با اینکه بر صحّت بسیاری از آنها شواهد قطع‌آور در دست است نمی‎پذیرند و حاضر نیستند حدّاقل چند خبر از این خبرها را راست و مطابق واقع بدانند. گمان نمی‌شود که راستی کسانی باشند که از تواتر معجزات آن‌طور که یک نفر متتبّع در کتب و محیط به مدارک تاریخی آگاه است، آگاه باشند و مع‌ذلک آن را نپذیرند؛ بلکه بیشتر گمان می‎رود باورنداشتن این اشخاص به‌علّت بی اطّلاعی و مراجعه‌ نکردن به کتاب‌های تاریخ و حدیث و به‌ ندرت از روی تعصّب و اغراض دیگر باشد؛ وگرنه با وجود قوّه تعقل و استقامت فکر، نپذیرفتن این اخبار و ردّ کلی آنها، حاکی از عدم اعتدال قوه فکریه، و مواردی هم انحراف عقلی است.

به‌هرحال به نظر ما، منکرین معجزه غیر از استبعاد، حرف دیگر ندارند و استبعاد هم هیچگاه مورد اعتنای خردمندان، و مستند حکم جزمی عقلی نبوده و نخواهد بود.

سخن در این مبحث در اینجا بیش از این مورد ندارد خصوصاً که خوانندگان ما بیشتر کسانی هستند که مومن به معجزات و خوارق عادتند، بنابراین در مقام ذکر پاره ای از معجزات سید مظلومان امام‌ حسین علیه السلام نیازی به مقدّمه و توضیحات بیشتر نداریم.
اما صدور معجزه از امام‌ حسین علیه السلام چه در حال ‎حیات ‎و ‎چه ‎بعد ‎از ‎شهادت، ‎مسلّم ‎و ‎متواتر ‎است‎ و‎ صدور ‎چنین ‎معجزاتی ‎از ‎آن حضرت که هم شعاع حقیقی نور نبّوت و امتداد وجود و شخصیت پیامبر، و هم صاحب مقام ولایت و امامت بود، برخلاف انتظار هیچ مسلمانی نبوده و نیست.

اگر حسین علیه السلام معجزه و کرامت نداشته باشد پس چه کسی معجزه و کرامت دارد؟ و اگر او مخصوص به عنایات خاصّه الهیه نباشد، پس چه کسی می‎تواند مشمول عنایات خاصّه خداوند شود؟

ما در این کتاب به مناسبت آنکه می‎خواهیم وسعت دائره فضایل و مقبولیت حسین علیه السلام را در تمام نواحی فضیلت و عظمت شخصیت بین عموم مسلمین، نشان بدهیم از معجزات بسیار که شیعه و خواصّ آن حضرت به سندهای صحیح و معتبر روایت کرده اند چیزی نقل نمی‎کنیم و فقط برای نمونه چند معجزه که مورّخین مشهور اهل‌سنّت، و محدّثین بزرگ آنها نقل کرده اند ذکر می‎نماییم، و به مثل معروف (مشت نمونه خروار، و اندک علامت بسیار است) اکتفا می‎کنیم:

1. طبری نقل می‎کند: بعد از آنکه عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد نوشت که حسین علیه السلام و اصحابش را از نوشیدن آب منع نماید، عمر سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات گماشت. آنها میان آن حضرت و اصحابش و میان آب حایل شدند و نگذاشتند قطره ای از آب بنوشند، و این واقعه جانسوز سه روز پیش از شهادت آن حضرت اتّفاق افتاد، عبیداللّه بن ابی‌حصین ازدی گفت:

یا حسین آیا نگاه نمی‎کنی به آب که مانند شکم آسمان نمایان است؟ به خدا سوگند قطره ای از آن نچشی تا از تشنگی بمیری.

امام‌حسین علیه السلام فرمود:

«اَللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلَا تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً»؛

«خدایا او را تشنه‌لب بکش، و هرگز او را نیامرز».

حمید بن مسلم گفت: به خدا قسم او را بعد از این، در بیماریش عیادت کردم به خدایی که غیر از او خدایی نیست سوگند، دیدم او را که آب می‎آشامید تا شکمش پر می‎شد پس قی می‎کرد، دوباره آب می‎نوشید همچنان سیراب نمی‎شد و همواره چنین بود تا تشنه‌‌کام جان سپرد.[5]

2. نیز طبری می‎گوید: هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت کرده که گفت: یکی از کسانی که در کربلا حاضر شده بود[6] گفت وقتی سپاه حسین علیه السلام مغلوب شدند آن حضرت سوار بر مسنات[7] شد، و به‌سوی فرات روان گردید مردی از بنی‌ابان بن دارم گفت: وای بر شما حایل شوید میان او و میان آب! تا شیعیانش به او نپیوسته اند. این بگفت و بر اسب خود زد و لشکر به دنبال او رفتند و میان آن حضرت و آب مانع شدند.

حسین علیه السلام گفت:

«اَللَّهُمَّ أَظْمِهِ»؛

«خدایا! تشنه ساز او را».

مرد ابانی تیری به آن حضرت زد که به حنک[8] مبارکش رسید، امام‌حسین علیه السلام تیر را بیرون کشید و هر دو دست را زیر خون گرفت، پر از خون شدند، گفت:

«اَللَّهُمَّ إِنِّی أَشْکوْ إِلَیک مَا یفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِیک»؛

«خدایا من به تو شکایت می‎کنم از آنچه نسبت به پسر پیغمبر تو روا می‌دارند».

راوی خبر می‎گوید: به خدا سوگند زمانی اندک بیش نگذشت مگر آنکه خداوند او را به تشنگی گرفتار ساخت هرچه آب می‎خورد سیراب نمی‎شد.

قاسم بن اصبغ گفت: کارش به‌جایی کشید که آب را برایش خنک می‎کردند و شکر در آن می‎ریختند و ظرف‎های شیر و کوزه های آب حاضر می‎کردند، و به خدا قسم همچنان می‎گفت: وای بر شما آب به من بدهید، تشنگی مرا کشت! کسانش کوزه آب و ظرف شیر به او می‎دادند که برای سیراب‌ کردن همه اهل خانه کافی بود او آن‌ همه را می‎نوشید؛ و لختی می‎خوابید، دوباره می‎گفت:

وَیلَکمْ اُسْقُونِی قَتَلَنِی الظَّمَاءُ؛

وای بر شما، مرا سیراب کنید، تشنگی مرا کشت!

گفت: به خدا سوگند در اندک‌زمانی شکمش مثل شکم شتر ترکید.[9]

3. احمد بن حنبل در مناقب روایت کرده از ابی‌رجاء که می‎گفت:

لاَ تَسُبُّوا عَلِیاً وَلَا أَهْلَ هَذَا الْبَیتِ؛

علی و دیگر افراد این خانه را ناسزا نگویید.

زیرا همسایه ما از بنی‌هجم وارد کوفه شد، و گفت: «آیا نگاه نمی‎کنید به این پسر. خدا او را کشت و مقصودش حسین‌ علیه السلام عادل پسر عادل بود. پس خداوند دو نقطه سفید به دو چشمش زد، و چشمش را کور و نابینا ساخت.[10]

4. ابن‌جراح از سدی روایت دارد که گفت: برای فروش خرما به کربلا رفتم، پیرمردی از قبیله طی برای ما طعامی مهیا کرد. ما شام را نزد او خوردیم، پس سخن از شهادت حسین علیه السلام به میان آوردیم.

من گفتم: کسی در کشتن آن حضرت شرکت نکرد مگر آنکه به بدترین مردن‌ها مرد، و آیات و معجزاتی به‌واسطه قتل آن حضرت ظاهر شد.

پیرمرد گفت: چقدر شما اهل عراق دروغ‌گو هستید، من از آن کسان هستم که در کشتن حسین شرکت داشتم.

در همان مجلس نزدیک چراغی رفت که با نفت می‎سوخت، خواست فتیله آن را با انگشتش بیرون بیاورد که آتش در او افتاد، خواست آن را با آب دهن خاموش کند آتش در ریشش افتاد، خودش را در آب انداخت پس او را دیدم که تمام گوشت بدنش سوخته و مانند جمجمه شده بود.[11]

و در کفایه‌ الطالب و المحاسن و المساوی و الصواعق‌ المحرقه، این معجزه را نقل کرده و به‌ جای جمجمه (حممه) نوشته اند یعنی مانند ذغالی شده بود.[12]

5. سبط ابن‌جوزی از پیرمرد کوری روایت می‎کند که جزو کسانی بود که به جنگ حسین علیه السلام رفته بودند، و غیر از این مرتکب ستم دیگری نگشته بود. گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دیدم درحالی‌که آستین‎ها را بالا زده بود، و به یک دستش شمشیر و به دست دیگرش نطعی بود[13] که بر آن ده نفر از کشندگان حسین علیه السلام را سر بریده بودند. پس مرا لعن و سبّ فرمود و میلی از خون بر چشمم کشید، صبح کردم درحالی‌که کور بودم.[14]

6. ابن‌اثیر در ضمن وقایع کربلا روایت می‎کند: مردی که نامش ابن‌حوزه بود پیش آمد و گفت: آیا حسین در میان شما است کسی او را جواب نداد، تا سه مرتبه گفت، در پاسخش گفتند:

آری چه می‎خواهی؟ گفت:

یا حُسَینُ ابْشِرْ بِالنَّار.[15]

حسین علیه السلام در جوابش فرمود: دروغ گفتی! من وارد می‎شوم بر پروردگار غفور و شفیع مطاع. تو کیستی؟ گفت: ابن‌حوزه.

حسین علیه السلام دست بلند کرد و گفت:

«أَلَّلهُمَّ حَزِّهِ إِلَی النَّارِ»؛

«خدایا او را به سوی آتش بران».

ابن‌حوزه خشمناک شد، و اسب خود را به‌طرف نهر حرکت داد، پایش به رکاب آویخته شد و اسب او را از این سو به آن سو می‎برد تا از اسب به زمین افتاد، ران و ساق و پاهای او قطعه‌قطعه شد و یک سمت دیگر بدنش همچنان به رکاب آویخته بود، اسب او را به هر سنگ و درخت می‎زد تا مرد.

مسروق بن وائل حضرمی که با سپاه عمر سعد به طمع آنکه سر حسین علیه السلام را برای ابن‌زیاد ببرد، و منصب و رتبه بگیرد آمده بود چون آن کیفر خدایی را با ابن‌حوزه دید بازگشت، و گفت: من از اهل‌بیت چیزی دیدم که هرگز با آنها نبرد نخواهم کرد.[16] نظیر این معجزه را ابن‌بنت منیع از علقمه بن وائل یا وائل بن علقمه درباره مردی به نام جریره روایت کرده است.[17]

7. طبری روایت کرده که چون حسین علیه السلام با سه یا چهار نفر باقی ماند، سراویلی یمانی[18] طلبید، و آن را پاره کرد برای آنکه کسی در آن طمع نکند و از بدنش بیرون نیاورد، بعضی اصحاب عرض کردند: چگونه است که در زیر آن تنبانی[19] بپوشید، فرمود: آن لباس ذلّت است، و برای من شایسته نیست آن را بپوشم. چون آن حضرت شهید شد، ابحر بن کعب، آن سراویل را از بدن مبارکش بیرون آورد، و آن سرور رادمردان آزاده را برهنه گذاشت.

ابومخنف گفت: عمرو بن شعیب از محمد بن عبدالرحمن نقل کرد که از دست‌های ابحر بن کعب در زمستان آب می‎چکید، و در تابستان مانند چوب خشک می‎شد.[20]

8. شبراوی، رئیس و شیخ اسبق جامع الأزهر روایت نموده است: وقتی حسین علیه السلام خواست آب بنوشد حصین بن تمیم تیر به دهن مبارکش زد، دهانش پر از خون شد با دست مبارک خون را می‎گرفت و گفت: خدایا حصین را تشنه بکش.

علامه اجهوری می‎گوید: حصین بن تمیم به حرارتی در شکم و برودتی در پشت مبتلا شد، و از گرما و تشنگی صیحه می‎زد. برایش آب و غذا می‎آوردند که پنج نفر را کافی بود، آن را می‎نوشید، و همچنان تشنه بود به این‌ حال بود تا بعد از مدت کوتاهی از شهادت حسین علیه السلام هلاک شد.[21]

9. محب طبری از ملّا که از علمای بزرگ اهل‌سنّت است از مردی از کلیب روایت کرده که گفت: حسین علیه السلام با صدای بلند فرمود:

«اِسْقُونَا مَاءً»؛

«به ما آب بدهید».

مردی عوض آب تیری انداخت که دهان آن یگانه مجاهد راه خدا را از ناحیه گونه پاره کرد. حضرت فرمود: خدا تو را سیراب نسازد. آن مرد تشنه شد، و آن‌قدر تشنگی او را به زحمت انداخت که خویشتن را در آب فرات انداخت و آب نوشید تا مرد.[22]

10. ترمذی در حدیثی که صریحاً صحت آن را گواهی کرده از عماره بن عمیر روایت نموده است که گفت:

وقتی سر ابن‌زیاد و یارانش را آوردند، آنها در صحن مسجد پیش هم چیده شده بودند: من به نزد آنها رفتم. مردم می‎گفتند: آمد آمد.

ماری را دیدم که آمد در میان سرها گردش کرد، و داخل بینی ابن‌زیاد شد. طولی نکشید بیرون آمد و رفت تا پنهان شد. بار دیگر دیدم مردم می‎گویند: آمد آمد.

تا دو مرتبه یا سه‌ مرتبه رفت و آمد و این جریان تکرار شد.[23]

11. ابن‌بنت منیع از ابی‌معشر از بعضی شیوخ خود روایت کرده که چون قاتل حسین علیه السلام نزد ابن‌زیاد آمد و چگونگی کشتن آن حضرت را حکایت کرد صورتش سیاه شد.[24]

12. طبری از ابی‌مخنف روایت کرده که آن ناکسان که برای قتل سیدالشهدا علیه السلام آمده بودند از تعرض و آسیب‌رساندن به آن حضرت تا مدتی طولانی از روز خودداری می‎کردند. هرکس نزدیک آن حضرت می‎آمد باز می‎گردید و ناخوش می‌داشت که مرتکب قتل آن حضرت شود و به این گناه بزرگ خود را آلوده کند. عاقبت مردی از کنده که او را مالک بن نسیر می‎گفتند و از بنی‌بداء بود پیش آمد و بر سر مبارک آن حضرت که برنس[25] بر آن بود چنان شمشیر زد که برنس را پاره کرد، و به‌ سر انورش رسید خون از آن جریان یافت به‌ نوعی که برنس از خون پر شد حضرت فرمود:

«لَا أَکلْتَ بِهَا وَلَا شَرِبْتَ وَحَشَرَک اللهُ مَعَ الظَّالِمِینَ»؛

«با این دست نخوری و ننوشی، و خدا تو را با ستمکاران محشور سازد».

سپس آن برنس را از سر بیفکند، و کلاهی دیگر طلبید و بر سر گذاشت و عمامه بر آن پیچید و خسته شده بود. آن مرد کندی برنس آن حضرت را که از خز بود برگرفت. وقتی از کربلا برگشت، می‎خواست آن برنس را از خون بشوید، زنش که امّ عبدالله دختر حرّ و خواهر حسین بن حربدی بود برآشفت و گفت: پسر دختر پیغمبر را می‎کشی و لباسش را به خانه من می‎آوری. آن را از نزد من بیرون ببر!. کسان مالک نقل کردند که آن روسیاه همواره تنگدست و بد روزگار بود تا مرد.[26]

13. از یسار بن حکم نقل است که آنچه را لشکر از طیب و عطریات از خیام حسین علیه السلام، و اصحابش به غارت بردند، هر زنی خود را به آن خوشبو گردانید پیس و مبروصه شد.[27]

14. سیوطی روایت کرده که آنچه را از ورس (نوعی گیاه) به غارت بردند خاکستر شد.[28]

15. دانشمند مصری محمد رضا می‎گوید: از عجیب‎ترین کرامات آن حضرت حدیث زهری است که گفت:

عبدالملک بن مروان درحالی‌که در ایوان کاخ خود نشسته بود از جمعی که در حضورش بودند پرسید که بامداد قتل حسین در بیت‌المقدّس چه روی داد؟ هیچ‌کس او را پاسخ نداد.

زهری گفت: شبی که در بامداد آن علی بن ابی‌طالب علیه السلام کشته شد و شب قتل حسین علیه السلام سنگی در بیت‌المقدّس برداشته نشد مگر آنکه در زیر آن خون تازه یافت شد. عبدالملک گفت: راست گفتی همان ‌کسی که برای تو این را نقل کرد برای من هم نقل کرده و من و تو در نقل این حدیث، غریب و منفردیم. سپس مال بسیاری به او داد.[29]

و نیز محبّ طبری از ابن‌السری از زهری روایت کرده که چون حسین علیه السلام کشته شد، سنگی در شام برداشته نشد مگر آنکه در زیر آن خون دیده شد.[30]

16. محب طبری از ابن‌لهیعه از ابی‌قبیل روایت دارد که چون حسین علیه السلام کشته شد و سر شریفش را به نزد یزید بردند حاملان آن سر مبارک در منزل اول که وارد شدند به میگساری مشغول شده و به آن سر شریف شادمانی می‌کردند که ناگاه دستی با قلمی از آهن ظاهر شد و این سطر را با خون نوشت:

أَ تَرْجُو اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَیناً

شَفَاعَهَ جَدِّهِ یوْمَ الْحِسَابِ[31]

آن گمراهان بترسیدند، و سر را گذاشتند و گریختند.[32]

پوشیده نماند که راجع به این شعر، روایات و اخبار متعدد به نظر رسیده و ازجمله سبط ابن‌جوزی، ابن‌حجر هیتمی، صاحب نظم درر السمطین، شبراوی، دمیری و دیگران آن را روایت کرده اند.[33]

17. روایات چندی راجع به حدوث بعضی آیات و خوارق عادات مقارن شهادت آن حضرت، مانند بارش خون و کرامات دیگر نقل شده است، و این روایات را مردانی که در حدیث و علم نامدار و مورد اعتماد می‎باشند، مانند حافظ ابی‌نعیم در دلائل‌ النبوه، ابن‌بنت منیع، محب‌ الدین طبری، شبراوی، شبلنجی، سبط‌ ابن‌جوزی و صبّان و دیگران روایت نموده اند.[34]

18. سبط ابن‌جوزی روایت کرده است: شخصی آن سر مبارک را در لبب[35] اسبش آویخت. بعد از چند روز رویش سیاه‎تر از قار[36] شد. به او گفته شد: تو خوش‌روترین عرب بودی؟ گفت: از آن موقع که آن سر مبارک را حمل کردم شبی بر من نمی‎گذرد مگر آنکه دو نفر بازوی مرا می‎گیرند و به‌سوی آتشی افروخته می‎برند، و در آن می‎اندازند؛ و من عقب‌نشینی می‎کنم، و آتش رویم را به این‌گونه که می‎بینی می‎سوزاند. پس بر زشت‎ترین حالتی مرد و نیز نقل کرده که مردی این کرامت را انکار کرد، آتش بر تنش افتاد و او را سوزانید.[37]
19. ابن‌خالویه از اعمش از منهال اسدی روایت کرده که گفت:

به خدا سوگند دیدم سر حسین علیه السلام را وقتی به دمشق می‎آوردند، و در جلوی آن حضرت مردی سوره کهف قرائت می‎کرد تا به این آیه رسید:

﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکهْفِ وَالرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنَا عَجَباً﴾[38]

آن سر مبارک به سخن در آمد و فرمود:

«قَتْلِی أَعْجَبُ مِنْ ذَلِک»؛

«کشته‌شدن من شگفت‌انگیزتر از داستان کهف و رقیم است».

و صبان نیز این کرامت باهره را نقل کرده، و عبارتش به این‌گونه است:

فَنَطَقَ الرَّأْسُ الشَّرِیفُ بِلِسَانٍ عَرَبِی فَصِیحٍ فَقَالَ جِهَاراً: «أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْکهْفِ قَتْلِی وَحَمْلِی»؛[39]

آن سر شریف به زبان عربی فصیح به نطق آمد، و آشکارا فرمود:

«شگفت‌آورتر از قصه اصحاب کهف، کشته‌شدن من و بردن سر من (به مجلس ابن‌زیاد و یزید) است».

دمیری گفته است: چهار نفر بعد از موت سخن گفتند:[40] یحیی بن زکریا، حبیب نجار که گفت:

﴿یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ﴾؛[41]

جعفر طیار که گفت:

﴿وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی‏ سَبِیلِ اللّٰهِ…﴾[42]

‏و حسین بن علی که گفت:

﴿وَ سَیعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ﴾.[43]

20. صاحب البدء و التاریخ نقل کرده است:[44] در شبی که شهادت حسین علیه السلام در روزش اتّفاق افتاد، مردم مدینه شنیدند گوینده ای که شخص او را کسی ندید، می‎گفت:

مَسَحَ الرَّسُولُ جَبِینَهُ

أَبَوَاهُ مِنْ عَلْیا قُرَیشٍ

فَلَهُ بَرِیقٌ فِی الْخُدُودِ

وَجدُّهُ خَیرُ الْجُدُودِ

«رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیشانیش را دست کشید، صورتش براق و نورانی گشت، پدر و مادرش از بزرگان قریشند و جدّش بهترین جدهاست».

21. سبط ابن‌جوزی از عبدالملک بن هشام در کتاب سیره به سند متّصل به او روایت کرده است: جماعتی که اهل‌بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم؛ و سر منیر سیدالشهدا علیه السلام را به شام می‎بردند، هروقت در منزلی فرود می‎آمدند آن سر مبارک را که در صندوقی گذارده بودند بیرون می‎آوردند و بر نیزه می‎زدند، تمام شب را تا وقت کوچ‌کردن از آن منزل از آن سر شریف پاسبانی می‎کردند، وقتی می‎خواستند از آن منزل کوچ کنند دیگر باره سر را در صندوق می‎گذاردند بدین‌گونه منازل بین راه شام را طی می‎کردند.

در بین راه در مکانی منزل گزیدند که در آنجا دیر راهبی بود. سر مبارک را به عادتی که داشتند بیرون آوردند و بر نیزه زدند و پاسبانی بر آن گماشتند و نیزه را به دیر استوار ساختند.

چون شب به نیمه رسید راهب نوری از سر مبارک تا آسمان دید. به آن گروه ستم‌پیشه گفت: شما کیستید؟

گفتند: ما سپاه ابن‌زیادیم.

گفت: این سر کیست؟

گفتند: سر حسین بن علی بن ابی‌طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است.

گفت: پیغمبر شما؟

گفتند: آری.

گفت: بد مردمی هستید شما. اگر مسیح را فرزندی بود ما او را در حدقه های دیدگانمان جای می‎دادیم.

سپس گفت: آیا می‎خواهید به شما چیزی بدهم؟

گفتند: چه به ما می‎دهی؟

گفت: ده‌ هزار دینار می‎دهم تا این سر مبارک را به من بدهید که تمام شب در نزد من باشد، و هنگامی که خواستید بروید آن را از من بگیرید. آن اشقیا قبول کردند و سر را به او دادند و طلاها را گرفتند.

راهب سر را گرفت و آن را از گرد و غبار شست و بوی خوش و عطریات بر آن سر نازنین زده و بر دامن خود نهاد و شب را تا بامداد به گریه پرداخت، چون بامداد طالع شد گفت:

ای سر! من غیر از خودم مالک کسی و چیزی نیستم، و من شهادت می‎دهم به وحدانیت و یگانگی خدا و رسالت جد تو محمّد و خدا را گواه می‎گیرم که من بنده تو هستم.

سپس از دیر بیرون آمد و به خدمت اهل‌بیت علیهم السلام مشغول شد.

ابن‌هشام در سیره می‎گوید: آن گروه آن سر عزیز را گرفتند و به راه خود شدند. وقتی به دمشق نزدیک شدند و خواستند طلاها را قسمت کنند دیدند همه تبدیل به خزف شده و بر یک سوی آنها نوشته شده بود:

﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ اللّٰهَ غَافِلاً عَمَّا یعْمَلُ الظَّالِمُونَ…﴾.[45]

و بر سوی دیگر نوشته شده بود:

﴿وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ﴾.[46]

پس آنها را در بردی که نهری است در دمشق ریختند.[47] این معجزه را ابن‌حجر نیز روایت کرده است.[48]

22. ازجمله معجزات عجیبه، معجزه ای است که علامه تلمسانی در شرح شفاء در فصل 24 نقل کرده است که چون طولانی و مفصل است ما خوانندگان را به آن کتاب و کتاب نور الابصار شبلنجی[49] حواله می‎دهیم.

23. ابوالفرج روایت کرده که مردی به حسین علیه السلام گفت:

أَلَا تَرَی إِلَی الْفُرَاتِ یا حُسَینُ کأَنَّهُ بُطُونُ الْحَیاتِ وَاللهِ لَا تَذُوقُهُ أَوْ تَمُوتُ عَطَشاً؛

«ای حسین آیا نمی‎بینی که آب فرات مانند شکم ماهی می‎درخشد!؟ به خدا قسم از آن نخواهی چشید تا از تشنگی جان بدهی»!.

گفت: به خدا سوگند این مرد که چنین جسارتی به حسین علیه السلام نمود می‎گفت آب به من بدهید، آب برایش می‎آوردند آن‌قدر می‎نوشید که از دهانش بیرون می‎آمد، باز می‎گفت: آب به ‌من بدهید تشنگی مرا کشت! پس به همین حال بود تا مرد.[50]

24. از سلیمان بن یسار منقول است که سنگی یافت شد که این دو شعر بر آن مکتوب بود:

لابُدَّ أَنْ تَرِدَ الْقِیامَهَ فَاطِمَهُ

وَیلٌ لِمَنْ شُفَعَاوهُ خُصَمَاوهُ

وَقَمِیصُهَا بِدَمِ الْحُسَینِ مُلَطَّخُ

وَالصُّورُ فِی یوْمِ الْقِیامَهِ ینْفَخُ[51]

به‌ناچار فاطمه سلام الله علیها وارد صحنه قیامت می‎شود، در حالی‌ که پیراهنش به خون حسین علیه السلام رنگین است؛ وای بر کسی که شفاعت‌کنندگانش دشمنانش باشند، روز قیامت که بر صور دمیده می‎شود.

25. شبراوی و شبلنجی به‌طور جزم روایت کرده اند که آن حضرت، سلام بعضی از علما را هر وقت در مشهد حسینی که در مصر واقع است مشرف می‎شد جواب می‎داد.[52]

26. و نیز شبراوی حکایت می‎کند که: نزد سلطان صلاح‌ الدین یوسف از یکی از خُدّام آستان قدس مشهد حسینی در قاهره که کلیددار بود سعایت کردند و گفتند: از اموال و ذخایری که در مشهد است آگاه است، آن شخص گرفتار شد، و هرچه از او مطالبه اموال را نمودند جواب نداد و آنها را مطلع نساخت. صلاح‌الدین به تعذیب او فرمان داد. کسی که متصدی عقوبت و شکنجه مقصرین بود او را گرفت، و بر سرش جانورهایی شبیه سوسک گذارد و سرش را با پوستی قرمزرنگ بست و این شکنجه سخت‎ترین شکنجه ها شمرده می‎شد، زیرا آن جانوران سر متهم را می‎خورند و سوراخ می‎کنند به‌طوری‌که کسی طاقت ندارد بر آن صبر کند.

چند مرتبه او را به این‌گونه عذاب کردند، آن جانوران می‎مردند و او را اذیت نمی‎کردند. وقتی به صلاح الدین خبر دادند او را احضار کرد و از سبب آن پرسش نمود، گفت:

سببی برای آن نمی‎دانم جز آنکه وقتی سر شریف را به اینجا می‎آوردند من آن را با حریر و بوی خوش بر سر گرفتم تا در ضریح گذاردم.

صلاح الدین گفت: چه سببی از این شریف‌تر است و از او عفو کرد.[53]

27. و از جمله کرامات آن حضرت این است که شخصی که شمس‌الدین قعوینی نام داشت در نزدیک مشهد حسینی مصر ساکن بود و معلم کسوه شریفه بود (یعنی بر آن رسم و علامت نقش می‎کرد)، چشمش پوشیده شد، هر روز بعد از نماز صبح در مشهد امام‌ حسین علیه السلام می ایستاد بر در ضریح شریف و می‎گفت:

ای آقا! من همسایه تو هستم، و چشمم نابینا شده از خدا به‌ واسطه تو می‎خواهم که به من آن را برگرداند، اگر‌چه یک چشمم باشد پس شبی در خواب دید که جمعی به‌ سوی مشهد تشریف می‎آورند. پرسید: اینها کیستند؟

به او گفتند این پیغمبر و یاران او هستند، آمده اند برای زیارت حسین پس با آنها وارد مشهد شد و همان خطابی را که در بیداری با آن حضرت داشت در خواب هم تکرار کرد.

سیدالشهدا علیه السلام به‌ سوی جدّش توجّه کرد، و برای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آنچه را آن مرد می‎گفت بر سبیل شفاعت از او عرض کرد.

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود:

«یا عَلِی کحِّلْهُ»؛

«یا علی دارو در چشمش بکش».

علی علیه السلام سرمه‎دان، و میلی بیرون آورد، و به او فرمود پیش بیا تا دارو در چشمت بکشم، و میل را به کمی از کحل زد و در چشم راست او کشید به‌ طوری‌ که احساس سوزش کرد و ناله کرد و از خواب بیدار شد در حالی‌ که هنوز آن حرارت در چشمش باقی بود، پس چشم راست را باز کرد و تا زنده بود با آن می‎دید و به شکرانه این کرامت فرش‌هایی برای مشهد حسینی تهیه و تقدیم کرد.[54]

28. و نیز شبراوی کرامت دیگر از شیخ ابی‌الفضل نقیب خلوتیه نقل کرده و مختصر آن این است که از برکت توسل و زیارت مشهد حسینی خدا او را از بیماری سختی که پزشکان از درمان آن عاجز شده بودند شفا داد.[55]

29. ابوالفرج از قاسم بن اصبغ بن نباته روایت کرده که مردی از بنی‌ابان بن دارم را با چهره‎ای سیاه دیدم درحالی‌که پیش از آن زیبا و سفیدرو بود و علّت را از او پرسیدم، گفت:

جوانی را از کسانی که با حسین بودند کشتم که اثر سجده در میان چشم‌هایش ظاهر بود از آن زمان که او را کشتم تا حال شبی نمی‎خوابم مگر آنکه می‎آید و گریبان مرا می‎گیرد و به‌سوی جهنم می‎برد و مرا در آن می‎افکند پس من صیحه می‎زنم به نوعی که کسی در قبیله باقی نمی‎ماند مگر آنکه صدای صیحه مرا می‎شنود.

اصبغ گفت مقتول آن مرد، حضرت عباس بود.[56]

معجزات و کرامات سیدالشهدا علیه السلام در کتب سنّی و شیعه بسیار است هرکس زیاده بر این بخواهد به کتاب مناقب ابن‌شهر آشوب، و بحار الانوار و عوالم‌ العلوم و کتاب‌های دیگر رجوع نماید.

 


[1]. معجزه، خرق عادتی است که به دست پیغمبر برای دلالت بر صدق ادّعای او ظاهر می‎گردد، و در کتب کلام تعریفاتی برای آن نموده اند که بنا بر آن تعاریف، اطلاق معجزه بر خوارق عاداتی ‌که از ائمه و خواصّ و اصحاب ایشان صادر می‎شود به ‌نحو مسامحه است، و بیشتر از خرق عاداتی که از غیر پیغمبر صادر شود، تعبیر به کرامت کرده اند؛ چنانچه خوارق عادات صادره از نبی قبل از نبوّت را ارهاصات می‎نامند ولی گاهی به‌لحاظ وجه اشتراکی که دارند بر همه اطلاق معجزه می‎شود.

[2]. ر.ک: فرید وجدی، دائره معارف قرن‌ العشرین، ج6، ص202.

[3]. تبدیل‌شدن عصای حضرت موسی علیه السلام به اژدها.

[4]. زنده‌ کردن مردگان، که به اذن خداوند و با اعجاز حضرت عیسی علیه السلام انجام گرفت.

[5]. طبری، تاریخ، ج4، ص311 ـ 312؛ ر.ک: سبط ابن‌جوزی، تذکره‌ الخواص، ص257.

[6]. عبارت طبری این است: «حَدَّثَنِی مَنْ شَهِدَ الْحُسَینَ فِی عَسْکرِهِ» و ظاهر این جمله این است که نقل‌ کننده این معجزه یکی از کسانی بوده که در لشکر آن حضرت بوده، و ممکن است که مقصود یکی از لشکریان عمر سعد باشد و جمله «فِی عَسْکرِهِ» معنایش لشکری باشد که برای قتل آن حضرت رفته بودند.

[7]. اسب خاص حضرت.

[8]. حنک: کام و دهان و زیر زنخ.

[9]. طبری، تاریخ، ج4، ص343 ـ 344.

[10]. طبری، ذخائر العقبی، ص145.

[11]. طبری، ذخائر العقبی، ص145.

[12]. بیهقی، المحاسن و المساوی، ج1، ص69 ـ 70؛ گنجی شافعی، کفایه الطالب، ص437؛ ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌ المحرقه، ص195.

[13]. نطع: فرشی است از پوست که در زیر کسی که محکوم به بریدن سر یا تنبیهات بدنی دیگر شده می‎انداختند.

[14]. سبط ابن‌جوزی، تذکره الخواص، ص252 ـ 253؛ ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌ المحرقه، ص195؛ شبلنجی، نور الأبصار، ص311؛ صبان، اسعاف‌ الراغبین، ص161 ـ 162.

[15]. «ای حسین آتش را به تو مژده می‌دهم».

[16]. ابن‌اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص328.

[17]. طبری، ذخائر العقبی، ص144.

[18]. سراویل جامه ای است که نصف پایین بدن را می‎پوشاند.

[19]. در قمقام زخار گفته: تنبان، ازاری سخت کوتاه است به درازی وجبی که زیاده از عورتین نتواند پوشید و ملاحان به پای کنند.

[20]. طبری، تاریخ، ج4، ص345.

[21]. شبراوی، الإتحاف، ص51 – 52.

[22]. طبری، ذخائر العقبی، ص144.

[23]. ترمذی، سنن، ج5، ص325 – 326.

[24]. طبری، ذخائرالعقبی، ص144.

[25]. برنس: کلاهی بوده که در صدر اسلام به سر می‎گذاشتند.

[26]. طبری، تاریخ، ج4، ص342.

[27]. ابن‌عبدربه، العقد الفرید، ج‌4، ص‌384؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص69 ـ 70 و بعد از نقل این کرامات گفته: کرامات او لا تُحْصَی (بی‌شمار) است.

[28]. سیوطی، تاریخ‌ الخلفاء، ص207؛ ر.ک: ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌ المحرقه، ص194.

[29]. محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص‌70.

[30]. طبری، ذخائر العقبی، ص145.

[31]. آیا امّتی که حسین را کشتند، امیدوار شفاعت جدش در روز قیامّتند؟!

[32]. طبری، ذخائر العقبی، ص145.

[33]. سبط ابن‌جوزی، تذکره‌ الخواص، ص246؛ زرندی، نظم درر السمطین، ص219؛ گنجی شافعی، کفایه الطالب، ص290، 691؛ دمیری، حیاه الحیوان، ج1، ص91؛ ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌ المحرقه، ص193 ـ 194؛ شبراوی، الاتحاف، ص69.

[34]. سبط ابن‌جوزی، تذکره‌ الخواص، ص252 ـ 253؛ طبری، ذخائر العقبی، ص145؛ زرندی، نظم درر السمطین، ص221 ـ 222؛ سیوطی، تاریخ‌ الخلفاء، ص207؛ شبراوی، الاتحاف، ص71 ـ 74؛ شبلنجی، نورالابصار، ص311؛ صبان، اسعاف‌ الراغبین، ص161 ـ 162.

[35]. لبب: بندهائی از زین اسب است که برای آنکه زین به عقب نرود بر سینه اسب می‎بندند.

[36]. قار: ماده سیاهی است که کشتی‎ها را با آن رنگ می‎کرده اند.

[37]. سبط ابن‌جوزی، تذکره‌ الخواص، ص253؛ شبلنجی، نور الابصار، ص311؛ صبان، اسعاف‌ الراغبین، ص162.

[38]. کهف، 9.

[39]. شبلنجی، نورالابصار، ص‌317؛ صبان، اسعاف‌ الراغبین، ص162.

[40]. دمیری، حیاه‌ الحیوان، ج1، ص86.

[41]. یس، 26.

[42]. آل‌عمران، 169.

[43]. شعراء، 227.

[44]. مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص12 ـ 13.

[45]. ابراهیم، 42.

[46]. شعراء، 227.

[47]. سبط ابن‌جوزی، تذکره الخواص، ص237.

[48]. ابن‌حجر هیتمی، الصواعق‌ المحرقه، ص199.

[49]. شبلنجی، نورالابصار، ص‌317 ـ 320، به نقل از تلمسانی در شرح‌الشفاء، باب24.

[50]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل‌ الطالبیین، ص78.

[51]. زرندی، نظم دررالسمطین، ص219؛ سبط ابن‌جوزی، تذکره‌ الخواص، ص246.

[52]. شبراوی، الاتحاف، ص77؛ شبلنجی، نورالابصار، ص315. یکی ‎از مشاهد معظمه منسوب به سر مبارک حسین علیه السلام مشهد رأس‌ الحسین در قاهره است که بسیار بااهمیت و از مزارهای معروفه مسلمین به شمار می‎رود و همه‌ ساله جمعیت‌هایی انبوه به زیارت آن مشهد مشرف می‎شوند و اهل مصر را به آن مشهد اعتقاد تمام و احترام عظیم است و همواره مورد تجلیل و زیارت علمای بزرگ و مشایخ الازهر و سلاطین عثمانی و مصر و حکام و مردم آن دیار بوده و هست.

[53]. شبراوی، الاتحاف، ص79 ـ 80؛ ر.ک: شبلنجی، نورالابصار، ص316 ـ 317.

[54]. شبراوی، الاتحاف، ص84 ـ 85.

[55]. شبراوی، الاتحاف، ص85 – 86.

[56]. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل‌ الطالبیین، ص78 ـ 79. اگرچه این معجزه در شمار معجزات ابی‌الفضل العبّاس علیه السلام است اما نویسنده نتوانست از نگارش آن صرف‌نظر کند و شمردن آن هم از معجزات حسین علیه السلام به مناسبت شدت ارتباط این دو برادر بجا و مناسب است.

 

برای مطالعه بخش های دیگر «همراهان محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید: 

همراه با محرم (بخش پنجم: پیشگویی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله از شهادت امام حسین علیه السلام)

همراه با محرم (بخش هشتم: خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حق) 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.