هدف از خلقت و آفرینش چیست؟
این پرسش که: «هدف از خلقت و آفرینش چیست؟» از پرسشهاى قدیمى بشر است.
بشر از آن روز که توانست خود را با دیده فهم و خرد، ببیند و به جهان و پدیدههاى آن بنگرد، این سؤال برایش پیش آمد که فایده وجود من و میلیونها و میلیاردها امثال من و اینهمه پدیدههاى بیشمار چیست؟ هدف از آفرینش اینهمه صنایع بدیع و زیبا و عوالم کوچک و بزرگ چه مىباشد؟
هر انسانى که خود را فراموش نکرده، و از جهان و آنچه در آن است غافل نباشد، در گذشته و حال این پرسش برایش مطرح بوده است.
این سؤال را به دو بیان مىتوان طرح کرد:
نخست این که: هدف از خلق و آفرینش به معنى مصدرى یعنى «آفریدن و خلق کردن» ـ که فعل خالق و آفریننده است ـ چیست؟ و آفریننده از آفرینش عالم ـ منحیثالمجموع و از ابعاض و اجزاى آن ـ چه هدفى داشته است؟
دوم اینکه: فایده خلق به معنى اسم مصدرى یعنى «آفریده و مخلوق» چیست؟ و به عبارت دیگر: خلقت کلّ عالم چه نتیجهاى دارد؟ و همچنین نتیجه آفرینش اجزا و ابعاض و مجموعههایى که به کلّ آن، عالم مىگوییم و خلقت واحدهاى بزرگ و کوچک و کوچکتر از کوچک چه مىباشد؟
بنابراین، دو سؤال داریم؛ ولى چون به یکدیگر ارتباط دارند و امکان دارد که نتیجه و هدف دو چیز نباشند، با یک پاسخ به هر دو پرسش جواب داده مىشود.
این پاسخ را بر دو اساس مىتوان بررسى کرد: یکى بر اساس داورى عقل؛ و دیگرى بر اساس شرع که جامعتر و رساتر است و عقل هم پس از اطّلاع، آن را قبول مىنماید.
پیش از ورود، در بررسى جواب باید در نظر گرفت که خرد، بهتنهایى و بدون یارى و راهنمایى انبیا: نمىتواند هدف و فایده خلقت مجموع عالم را تعیین نماید؛ چنانکه در شناخت و معرفت، فایده و هدف آفرینش تمام اشیا نیز عاجز است؛ چون بشر با تمام وسعت دامنه اندیشه و اطّلاعات وسیع، از خواص و فواید اشیا و با پیشرفتهاى علمى ـ که توانسته است اتم را بشکافد و فضا را تا حدى تسخیر کند ـ هنوز هم این عالم را ـ کما هو ـ نشناخته و در کلاس اول دانشگاهى است که کلاسهایش حدّ و حصر ندارد.
آرى، بشر کجا رفته است؟ و کجا را شناخته و چه فهمیده است؟ عوالم بیپایان، پنهان و آشکار، غیب و حضور ـ هر کدامشان ـ وسیعتر از آن است که بشر عادى بتواند وسعت آنها را تصوّر نماید.
معلوم است که درباره چیز ناشناخته هرچه گفته شود، از محیط احتمال تجاوز نمىکند؛ مانند نابینایانى که در شب تاریک به کوهى عظیم و طولانى و مرتفع برسند که از دامنه آن درختهایى سر به فلک کشیده، چشمهسارهایى جارى است؛ مراتع و مزارع بسیار در آنجا وجود دارد و حیوانات و انسانهایى در آن زندگى مىکنند؛ این نابینایان چیزى را ندیده و بیخبر فقط مىتوانند چند متر از سنگهاى کوه را با لامسه خود درک کنند؛ اما هریک در تعریف آن چیزى مىگویند و آن را به چیزى تشبیه مىنمایند که نه کوه است و نه کوهسار؛ نه مزرعه است و نه مرتع؛ نه درخت است و نه شاخسار؛ و نه سایر موجوداتى که در آن زندگى مىکنند.
معلوم نیست عقل و درک بشر در برابر عظمت عالم، بیشتر از درک یک نفر نابینا از این کوه بزرگ باشد. هنوز هم بشر وسعت عالم را به دست نیاورده است. او نمىداند که جهان، از بُعد زمان و مکان از کجا شروع، و به کجا ختم مىشود؛ او نمىداند مبدأ شروع و ختم و پایان مکانى و زمانى را چگونه باید تصوّر کند؛ یعنى بعد از زمان و مکان و قبل از آنها را نمىتواند تصوّر نماید. آنجا که فضا نیست کجاست؟ و آنجا که فضا هست، چگونه به لافضایى منتهى مىشود؟ و آنجا که خلأ هست و هوا نیست و از هوا لطیفتر هم در آنجا نیست، چقدر وسعت دارد و مساحتش چه مقدار است؟ و اگر حدّ دارد، ماوراى حدود آن چیست؟ و اگر ندارد، چگونه است؟ آن روز که هیچ چیز نبود، این خلأ بود یا نبود؟ مجموع عالم امکان در چه مکانى قرار داده شده است؟ اگر اشیا، با فضایى که در آن واقع هستند، یکجا خلق شدهاند، پس اشیا و فضا را در کجا گذاردهاند؟ و اصولاً فراغ و خلأ و فضا چیست؟ وجود است یا عَدَم؟ آیا درست است که بگوییم: ظرف است؟ آیا مظروف دارد یا ندارد؟
از اینگونه پرسشها بسیار است و بهتر این است که چندان به آن نپردازیم و مانند آن نابینایان داورى ننماییم.
قانعکنندهترین پاسخ به این سؤالات، همان منطق وحى و منطق انبیا و قرآن مجید است که مىفرماید: (اَللهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ)؛[1] خدا هر چیزى را
آفریده است؛ اما چگونگى آفرینش بسیارى از چیزها بلکه هر چیزى از نظر ما مخفى و پنهان است.
اکنون براى آنکه نمونهاى از وسعت مکان و طول زمان را در نظر بیاورید، به ارقام ذیل توجه کنید و با شاعر این دو بیت همزبان شوید:
پشه چون داند که این باغ از کِى است
کرم کاندر چوب زاید سست حال
در بهاران زاد و مرگش در دى است
کِى بداند چوب را وقت نهال
گفته شده است: خورشید یکى از دو میلیارد ستارهاى است که در کهکشان شیرى قرار گرفتهاند و نسبت به ستارگان دیگر که شناخته شدهاند از ستارگان درجه چهارم یا پنجم شمرده مىشود.
قطر خورشید در حدود 1/390/000 کیلومتر و جرم آن را در حدود دو میلیارد و بیست میلیون میلیارد میلیارد تن گفتهاند:
2/200/000/000/000/000/000/000/000/000
این ستاره که علىالاتّصال، اتمهاى «اکسیژن» را به «هلیوم» مبدّل مىکند و سرّ (ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزیزِ الْعَلِیمِ)؛[2] را به ما نشان مىدهد، حرارت مرکزىاش برابر با 140/000/000 درجه سانتیگراد، گرمى سطح آن از 60/000 درجه کمتر نمىباشد، و ارتفاع شعلههایى که از سطح آن زبانه مىکشد، به 600/000 کیلومتر مىرسد.
راجع به عظمت خورشید سخنها گفتهاند، براى اینکه بزرگى آن تا حدّى درک شود، گفتهاند: اگر خورشید را شىء میانتهى و بیمحتوا فرض کنیم، گنجایش آن، را دارد که یک میلیون کره زمین جوف آن گذارده شود.
براى توجه به وسعت فضایى که منظومه شمسى در آن قرار دارد، گفتهاند: پنجاه میلیارد میلیارد بزرگتر از حجم زمین است؛ یعنى حدوداً عددى
برابر با حاصل ضربِ: 1/280/841/210/000 کیلومتر مکعب در عدد 50/000/000/000/000/000/000.
البته، ستاره خورشید نسبت به ستارگان دیگر ستاره کوچکى است. «شعراى یمانى» 28 برابر، «الجبّار» 16/000 و «قلب العقرب» یا «انتارس» یک میلیارد از خورشید بزرگتر است.
از بیان نسبت خورشید عالمتاب به کهکشانى که در آن واقع است، بهتر است صرفنظر کنیم؛ فقط متذکّر مىشویم که نسبت خورشید به کهکشان خود، نیممیلیاردم از یکمیلیاردم زیادتر نیست. به عبارت دیگر: اگر رقم 1/000/000/000 به یک میلیارد تقسیم شود، خورشید را باید نیمى از یک واحد حاصل شده شمرد. به قول بعضى اگر کهکشان شیرى را به وسعت تمام قارّه اروپا فرض کنیم، خورشید در آن مانند دانه شنى به حساب مىآید.
حال این کهکشان یکى از هزارها یا میلیونها میلیون کهکشانى است که وسعتش براى انسان قابل محاسبه نیست.
پاینده و جاوید است سخن همیشه زنده قرآن کریم که مىفرماید:
(قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَـنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً).[3]
و زنده باد زبان معرفتآموز امام علی (ع) که به پاکى خدا از هر نقص و به توانایى او چنین درفشانى مىنماید: «سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ، سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَى مِنْ خَلْقِکَ، وَمَا أَصْغَرَ کُلَّ عَظِیمَهٍ فِی جَنْبِ قُدْرَتِکَ، وَمَا أَهْوَلَ مَا نَرَى مِن مَلَکُوتِکَ وَمَا أَحْقَرَ ذَلِکَ فِیمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِک».[4]
این راجع به وسعت مکان؛ اما درباره طول زمان، کافى است که بگوییم: دانشمندان مدّعى هستند که از تشعشعات اتمى اورانیوم و تبدیل آن به هلیوم یا سرب، درمىیابیم که عمر صخرههاى زمین از 500 میلیون سال کمتر نبوده و توجه داشته باشید که این نه عمر زمین بلکه عمر صخرههاى زمین است.[5]
فقط خداوند مىداند اگر بخواهیم خورشید و کهکشانها را به این نسبت محاسبه کنیم، چند هزار میلیون و میلیارد سال مىشود. و بیشک بشر نمىتواند آغاز این عالم را معیّن کند یا پایان جهان را پیشبینى نماید؛ که چند قرن، یا چند هزار یا میلیون سال دیگر است:
(وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً).[6]
بنابراین تعیین هدف و نتیجه مجموع عالم خلقت از توان بشر خارج است. مانند این است که شخصى ناآگاه و بیاطّلاع که ساعتى بیش، براى بازدید و تماشا در کارخانهاى فرصت ندارد، بخواهد از محصول ماشینى که در حال کار است و شعب و رشتهها و دستگاههاى گوناگون دارد، خبر دهد؛ این فرد یا باید ـ اگر عمرش وفا نماید ـ صبر کند تا کارخانه، کارش تمام شده و محصولش را بدهد یا اینکه از صاحب کارخانه توضیح بخواهد.
چنانکه در عالم رَحِم نمىتوان نتیجه خلقت جنین و اعضاى او از دندان و گوش و چشم و دست و پا و… را معیّن کرد؛ و تا زمانى که جنین از آن عالم منتقل نشده، و به عالم دنیا قدم نگذارد، هدف و فایده این اعضا معلوم نخواهد شد و محصول و هدف و فایده سازندگىها و آفرینش عالم رَحِم در دنیا معلوم مىشود، هدف و فایده عالم دنیا نیز در آخرت معلوم مىگردد.
پس از این مقدمه مىگوییم:
گرچه عقل بشر نمىتواند بیاستعانت از انبیا و هدایت آسمانى، هدف و نتیجه خلقت مجموع این جهان و تمام اشیا را بشناسد، اما بهخوبى درک مىکند که خلقت، بیهوده و بازى نیست.
عقل از تشکیلات متنوّع کاینات، نظامات بیشمار عالم آفرینش، هر پدیده کوچک و بزرگ و ارتباطات استوار مخلوقات با یکدیگر که مانند اعضاى یک خانواده و اجزاى یک درخت و یک برگ درخت، و یک حیوان و یک انسان در حرکت و کار مىباشند و واحد بزرگ منحصربهفردى را که ما به آن جهان مىگوییم تشکیل دادهاند، مىفهمد که آفرینش، بیهدف و باطل و عبث نیست و احتمال اینکه آفرینش لغو و بیهوده باشد، مردود و خردناپسند است.
تمام قواعد و قوانینى که بر عالم حکومت دارند، اصل هدف را ثابت مىنمایند؛ هرچند ماهیّت و چگونگى آن را معیّن نسازند.
مسئله نخست و اساسى در این بحث، هدف داشتن آفرینش است؛ که نظام حکیمانه و استوار کائنات و عالم امکان بر آن گواهى مىدهد.
اگر وارد کارخانهاى شوید که در آن، نظام و ترتیب دقیق ببینید، چرخهاى آن را در گردش، دستگاههاى مختلف آن را با هم هماهنگ و اعضا و اجزاى آن را مرتبط به هم مشاهده نمایید و ببینید که اجزاى این کارخانه از هم یارى گرفته و درستى کار هر یک وابسته به درستى و بیعیبى کار سایر اجزاى کارخانه است، چه مىفهمید و چه مىگویید؟
مىفهمید که این کارخانه را براى غرض و نتیجه و هدفى ساختهاند؛ هرچند شما آن هدف را نشناسید، زبان به تحسین سازنده آن باز مىکنید و بر صنعت و هنر او آفرین مىگویید.
علاوهبر این مسائل، این پرسش مطرح مىشود که: هدف خلقت یک موجود اگر از لحاظ خودش در نظر گرفته شود، چه باید باشد؟
در پاسخ مىتوان گفت: باید این باشد که خاصیّت، اثر و نتیجه وجود آن ظاهر گردد؛ مثلاً درخت سیب نمو کند، به ثمر برسد و سیب بدهد. خورشید نورافشانى نماید و از نورش انسان و حیوان و نبات استفاده نمایند، مرکز منظومه شمسى باشد و فواید دیگر داشته باشد. فایده چشم یا گوش و هدف از خلقت آنها باید چه باشد؟ غیر از اینکه وسیله دیدن و شنیدن باشند، گوش یا چشم حق ندارند بپرسند که هدف و نتیجه خلقت ما چیست؟ زیرا در پاسخ، مطرح مىشود: براى اینکه گوش، گوش و وسیله شنوایى؛ و چشم، چشم و وسیله بینایى باید باشد.
البته هدف خلقت بعضى اشیا مثل هوا، بالفعل حاصل است و هدف بعضى دیگر بهتدریج حاصل مىگردد. ولى آنچه مسلّم است اینکه: عقل مىتواند مستقلاً خواص بسیارى از موجوداتى را که خواصّشان بالفعل حاصل است، بشناسد؛ چنانکه خواص بسیارى را هم با استفاده از آزمایشهاى دیگران مىشناسد.
بالاخره مىگوییم: مگر انسان که کارى را انجام مىدهد، مثلاً خانهاى بنا مىکند، یا ماشینى مىسازد، هدفش غیر از این است که خانه، آسایشگاه و محل استراحت و ماشین، وسیله انتقال او و دیگران از محلّى به محل دیگر باشد؟
نتیجه و هدف خلقت انسان هم این است که علم و معرفت و خیر و نیکى از او ظاهر شود و اسرار جهان را کشف کند.
نکته و سخن دیگر این است که بسیارى از افرادى که درباره هدف و نتیجه خلقت اندیشه مىکنند، به علّت نارسایى ذهنى، دید مادّى، اطّلاعات محدود و یا با در نظر داشتن منافع شخصى در هدفدار بودن خلقت، دچار شکّ و تردید مىشوند.
ایشان عالم وجود و مبدأ و منتهاى سیرشان را خطّى فرض مىکنند که از تولّد یا پیش از آن ـ عالم رَحِم و منویّتـ آغاز و به مرگ، پایان مىیابد و چنان ناشکیب و کمحوصله بوده و خود و آسایش خود را دوست مىدارند که کوچکترین فشار و ناملایمتى ـ که لازم عالم ماده و طبیعت است ـ وجودشان را لبریز از عقده و نارضایتى مىنماید و با کاینات، در مقام ستیزه و بدگویى برمىآیند؛ به همه چیز با نظر بدبینى و ناامیدى مىنگرند، و همه را بیهدف مىشمارند، غافل از اینکه «بد در جهان نبینى اگر نیک بنگرى».
اگر اینان دنیا را یکى از عوالمى بدانند که باید انسان از آن بگذرد و از آن کوچ کرده و منتقل شود و آن را قسمتى از راهى بدانند که بشر باید آن را طى کند، یا لااقل احتمال این معنى را بدهند؛ و اگر بدانند که لازمه عالم طبیعت کشمکش و تنازع و فشار است و این از نوامیس کاملکننده هر موجود مادى است، نباید با توجه به یک قسمت حرکت و سیر مرحله دنیایى انسانها، یا با وقوع بعضى امور ناگوار بگویند: خلقت بیهدف است و از آنچه که محقّق و محصل هدف و نتیجه است، گله و شکایت کنند.
چنانکه نمىتوان هدف خلقت جنین را ـ که عالم رحم را بین مبدأ و منتهاى آن طى مىکند ـ تعیین کرد، هدف خلقت انسان و خلقت تمام مخلوقات و کائنات زمینى و آسمانى و منظومهها و کیهانها را نیز که در نیمه راه هستند، بدون توجه به سیرى که در پیش رو دارند، و بدون اتّکاى به وحى انبیا، نمىتوان معلوم ساخت و نمىتوان وجود هر یک از اعضا و اجزاى آنها و وجود مجموع آنها را بیهدف دانست؛ چنانکه نهالى را که به ثمر نرسیده باشد، اگرچه از ثمرش خبر نداشته باشیم، تا به کمال و پایان سیر خود نرسد نمىتوان بیهدف و بیثمر شمرد.
هدف نهایى خلقت از دید عقل، بعد از سیر عوالم آینده معلوم خواهد شد؛ همانگونه که مقصد ماشین یا هواپیمایى را که در حرکت مىبینیم، با اینکه مىدانیم مقصدى دارد، نمىتوانیم معیّن کنیم؛ مگر آنکه خلبان و راننده به ما اطّلاع بدهد.
اگر کسى بگوید: این سخنان و مطالب صحیح بوده و قابل قبول است که هدف خلقت هر چیزى به خاصیّت وجودى و فایده او است و اهداف افعال و کارهاى ما همان خواص و منافع اعمال ما است که بهرهبردارى مىنماییم؛ اما هدف کار خدا و بهرهاى که او از این آفرینش مىبرد چیست؟
جواب داده مىشود: کارهاى خداوند حکیم متعال به اغراض و اهداف نیازمندانه تعلیل نمىشود؛ چراکه خداوند متعال بینیاز مطلق و غنى بالذّات است.
از آنجا که در مثل، مناقشه نیست براى توضیح به این مثال توجه فرمایید:
یک معلّم یا استاد و مدرّس، شاگردانش را درس مىدهد و زحمت مىکشد تا آنها هرچه عمیقتر دروس را فرا گیرند و همه عالم و دانشمند شوند. یک فرد نیکوکار، بیمارستان مىسازد که بیماران درمان شوند.
پرسش درباره هدف تدریس و یا بنیاد کردن بیمارستان، از چنان استاد و شخص نیکوکار ـ که نیّتشان خالص و منزّه از جلب منافع شخصى است ـ پرسش صحیحى نیست؛ بلکه توهین است که از او بپرسند: چه فایدهاى مىبرى و چه هدفى را دنبال مىکنى و چه بهرهاى مىخواهى؛ زیرا نیکوکارى با اغراض و منافع شخصى سازگار نیست؛ آنجا که غرض، منافع شخصى است، نیکوکارى نیست و آنجا که غرض نیکوکارى است، منافع شخصى در نظر نیست.
حساب منافع شخصى و سوداگرى، حساب هدف نیست؛ حساب نفع و استفاده و استثمار است که خدا و بندگان خاص و بامعرفت او از آن پاک و منزّه مىباشند.
هدف نیکوکار و معلّم مخلص، درمان بیماران و دانا شدن نادانان است. این هدف، اگر هدف واقعى باشد، متعالى و مقدّس است و اگر برخى آن را هدف نشمارند و هدف داشتن را مانند هدف معلّمى که براى مزد درس مىدهد، یا سازنده بیمارستانى که مىخواهد تجارت کند و از بیماران پول بگیرد تفسیر مىنمایند، خدا و اولیاى خدا از این اهداف، مقدّس و منزّه مىباشند.
شخص فیّاض، جواد و بخشنده، مهربان، خطابخش، پوزشپذیر و نوازشگر، فیض مىدهد؛ جود و بخشش مىنماید؛ مهربانى مىکند؛ بر جراحات مردم مرهم مىگذارد؛ از افتادگان دستگیرى مىنماید و آنان را مورد نوازش قرار مىدهد؛ نه براى اینکه مزد و عوضى به او بدهند، یا از او تشکر نمایند.
بررسى موضوع از دید مصادر اسلامى:
آنچه تا اینجا بررسى کردیم از نظر مستقیم عقل بود؛ اینک از نظر شرع بررسى مىنماییم:
قبلاً باید معلوم باشد غرض از اینکه مىگوییم موضوعى را از راه اسلام بررسى کنیم، این نیست که شرع را در برابر عقل قرار دهیم و بخواهیم با شرع، عقل را ردّ کنیم؛ چون این دو راهنما با هم مخالفت و معارضه ندارند. احکام عقل را اسلام تأیید مىنماید و بنابر قاعده «اَلْوَاجِبَاتُ الشَّـرْعِیَهُ، أَلْطَافٌ فِی الْوَاجِبَاتِ الْعَقْلِیَّهِ» اسلام، احکام عقل را به صورت الزام (وجوب یا حرمت) یا استحباب و کراهت تشریع نموده است و در بسیارى از نواحى که عقل، شرع را راهنماى مستقل مىداند راه کشف حقایق، شرع است؛ از این جهت در این موارد، عقل به شرع رجوع مىنماید و از روشنایى هدایت آن استفاده کرده و قانع مىشود.
در این موضوع، آیات قرآن مجید و احادیث نیز عقل را در آنچه درک مىکند، تأیید مىنمایند و نیز عقل را در آنچه مستقلاً از درک آن عاجز است، راهنمایى مىنمایند.
راجع به اینکه خلقت، بیهوده و بیهدف و بازى نیست، آیات متعددى در قرآن مجید آمده است؛ از آن جمله:
(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ کَفَرُوا)؛[7] آسمان و زمین و آنچه را در بین آنها است به باطل نیافریدیم؛ این {که جهان بر باطل آفریده شده باشد} گمان آن کسانى است که کافر گردیدند.
(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبینَ)؛[8] آسمانها و زمین و آنچه را در آنها است؛ به بازیچه نیافریدیم.
(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْـحَقِّ)؛[9] نیافریدم آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست را مگر به حق.
(أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً)؛[10] آیا گمان کردید که ما شما را بیهوده آفریدیم؟!
ازجمله آیاتى که صراحت دارد بر اینکه آفرینش بیهوده و باطل نیست و خردمندان بر بیهوده نبودن آفرینش گواهى مىدهند، این دو آیه است:
(إِنَّ فی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبَابِ * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ).[11]
بهتحقیق در آفرینش آسمانها و زمین و گردش شب و روز، هرآینه نشانههایى براى خردمندان است؛ آنان که خدا را یاد مىکنند درحالىکه ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیدهاند و تفکّر در خلق آسمانها و زمین مىنمایند، ]و مىگویند:[ پروردگارا! این را باطل نیافریدى؛ منزّهى تو؛ پس ما را از عذاب آتش نگاه دار.
راجع به هدف خلقت بسیارى از اشیا و اعضا، آیات متعدّدى در قرآن مجید است که با صراحت بیان مىدارد که هدف خلقت و نتیجه آفرینش آنها، همان منافعى است که از آنها ظاهر مىشود و خواصّى است که دارا هستند؛ برخى از این منافع مشهود و معلوم بوده و روزبهروز ظاهرتر مىگردد و برخى دیگر هنوز هم مخفى است. مانند این آیات:
(خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمیعاً)؛[12] جمیع آنچه را در زمین است برای شما آفرید.
(وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ)؛[13] زمین را برای مردم قرار داد.
(الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً)؛[14] آنکه زمین را برای شما مهد و گهواره قرار داد.
(الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلَا تَجْعَلُوا للهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)؛[15] آنکه زمین را برای شما فراش و بستر، و آسمان را بنا قرار داد، و از آسمان آبی فرستاد و به وسیله آن از میوهها روزی برای شما بیرون آورد، پس برای خدا همتایان قرار ندهید؛ درصورتیکه میدانید خدا بیمانند است.
از اینگونه آیات راجع به هدف آفرینش اشیا و منافع آنها و هدف افعال الهی از وحی و نبوات، تکوینیات و تشریعیات، آفرینش ماه و خورشید و ستارگان، دریا و ابر و باران، اشجار و حیوانات و کوهها بسیار است؛ که یادآوری و شرح و تفسیر مختصر آنها محتاج به نوشتن کتابی بس قطور میباشد.
اما اجمالاً هر کس قرآن مجید را با تدبّر و تفکر تلاوت نماید، این آیات بهترین راهنمای او به هدف آفرینش و فواید و منافع خلقت اشیا است؛ چه نعمتهای بزرگ و چه نعمتهای به ظاهر کوچک که در اختیار ماست و ما از آنها استفاده مینماییم؛ با این وجود، از نتیجه و خاصیت آن غافلیم و چهبسا که آن را بیفایده گمان کنیم.
قرآن کریم، راجع به فایده و هدف خلقت انسان میفرماید:
(وَمَا خَلَقْتُ الْـجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ * مَا أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ)؛[16] نیافریدم جن و انس را مگر برای اینکه مرا عبادت[17] کنند، از ایشان، روزی و اینکه مرا طعام دهند، نمیخواهم.
احتمالاً تفسیر آیه این باشد که: چون عبادت و پرستش، خاصیت این دو نوع است و در وجودشان مقتضی آن موجود است هرچند در بعضی موارد مانع، مقتضی را از تأثیر باز دارد و نور فطرت تجلّی ننماید، هدف خلقتشان عبادت و پرستش است؛ یعنی انسان برای خاصیتی که دارد (عبادت و پرستش حق) آفریده شده و هدف و نتیجه خلقتش عبادت است که از آن کمالی بالاتر نیست.
و شاید این همان هدف و نتیجهای باشد که از نظر فرشتگان هم پنهان بود؛ وقتی به شرف خطاب و اعلام حق مشرف شدند که: (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً)؛[18] من قراردهندهام در زمین، خلیفه و جانشینی را؛ با بیان:
(أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ)؛[19] جویای نتیجه هدف جعل خلیفه در زمین شده و گفتند: آیا قرار میدهی در زمین کسی را که در آن فساد نماید و خونها بریزد؟ و ما تنزیه میکنیم تو را به سپاس تو؛ و تو را تقدیس مینماییم!
از جانب خداوند متعال به آنها جواب داده شد:
(إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ)؛[20] یعنی اگرچه بشر فساد و خونریزی مینماید، اما فساد و خونریزی، نتیجه خلقت و هدف آفرینش او نیست؛ چنانکه تصادف، مظلومکشی و گلوگیر شدن، هدف ماشین، شمشیر و لقمه نیست. هدف، همان تسبیح، تحمید، تقدیس و عبادت است که کاملترین درجات و عالیترین مراتب آن، خاصیت بشر است؛ که: «من میدانم آنچه را شما نمیدانید».
یا اینکه مراد این است: من میدانم آنچه را شما نمیدانید؛ آن کسی را که به مقام خلافت انتخاب میکنم، به خونریزی و فساد آلوده دامان نمیشود. من محمّد، علی، حسن، حسین، مهدی، ابراهیم خلیل، موسی و عیسی را به خلافت برمیگزینم که به فرمان من مکتب توحید و فضیلت، آزادی و اخلاق، صلاح و صیانت خون و شرف را بگشایند و جوامع بشری را از فساد و پرستش اصنام و اشخاص، جبابره و فراعنه، و ذلّت استعباد آنان نجات دهند و در بهشت آزادی و عزّت و رفاه و فضیلت اطاعتِ خودم درآورند.
یا اینکه مراد این است: (إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ)؛[21] من میدانم آنچه را شما نمیدانید؛ که این خلیفه و بشر توانایی آن را دارد که به مقام علم و معرفت نائل شود؛ و به تعلیم اسماء، سرفراز گردد. اینهمه اسباب و مقدمات برای این است که این خاصیت علم و دانش از بشر ظاهر گردد که عالیترین خاصیتها است. و این همان هدف و نتیجهای است که قرآن مجید میفرماید:
(اَللهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَأَنَّ اللهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً).[22]
[1]. رعد، 16؛ زمر، 62.
[2]. انعام، 96؛ یس، 38؛ فصّلت، 12.
[3]. کهف، 109.
[4]. نهج البلاغه، خطبه 109 (ص۱۵۸-۱۵۹).
[5]. در یک نظر، عمر زمین چهار هزار میلیون سال است.
[6]. اسراء، 85.
[7]. ص، 27.
[8]. دخان، 38.
[9]. حجر، 85.
[10]. مؤمنون، 115.
[11]. آلعمران، 190-191.
[12]. بقره، 29.
[13]. الرحمن، 10.
[14]. طه، 53.
[15]. بقره، 22.
[16]. ذاریات، 56-57.
[17]. معنى عبادت و پرستش را نباید در اعمال عبادى که صحت آنها متوقّف بر قصد قربت است، مثل نماز و روزه و حج خلاصه کرد؛ زیرا معنى وسیع و جامع آن، خالص قراردادن اطاعت براى خداست؛ و توحید در عبادت نیز معناى صحیح و سازندهاش این است که فقط از خدا اطاعت نماید و فرمانپذیر او و مطیع امر او باشد و از هیچ مقام و هیچ برنامهاى غیر از خدا و احکام خدا و نظامات خدایى اطاعت ننماید؛ که این، بالاترین کمال فرد و جامعه است. خداوند در قرآن مجید میفرماید: (وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ) (بینه، ۵).
[18]. بقره، ۳۰.
[19]. بقره، ۳۰.
[20]. بقره، ۳۰.
[21]. بقره، 30.
[22]. طلاق، 12.
(سلسله مقالات مرحوم حضرت آیه الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره)
ثبت دیدگاه