همراه با محرم (بخش دوازدهم: خاندان ابی سفیان خاندان کفر و عناد در مقابل دعوت اسلام)
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره به بحث «خاندان ابی سفیان خاندان کفر و عناد در مقابل دعوت اسلام» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است.
خاندان ابیسفیان
در میان تمام کسانی که در مقابل دعوت اسلام به توحید و خداپرستی عناد ورزیده و لجوجانه مخالفت کرده، و مقاومت نشان دادند ابوسفیان فساد و عناد و اصرارش از دیگران بیشتر بود. او تا وقتی که پیروزی قطعی نصیب مسلمانها نشده بود، برای خاموش کردن انوار آفتاب اسلام تلاش کرد، و در بدر، احد و خندق از سران مشرکین، و در احد و خندق سردار لشکر و زعیم سپاه کفر بود.
ابوسفیان، خودش، زنش و پسرهایش آنچه توانستند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را اذیت کردند، و از شرک و کفر پشتیبانی نمودند و در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاویه، حنظله و عمرو شرکت داشتند. علی علیه السلام حنظله را کشت و عمرو را اسیر کرد ولی معاویه گریخت و آنچنان فرار کرد که وقتی به مکه رسید پاهایش باد کرده و ساقهایش ورم کرده بود به طوری که تا دو ماه خود را معالجه میکرد!.[1]
در سال فتح مکه ابوسفیان و زن و فرزندانش از روی اکراه و بیم قتل به ناچار اسلام آوردند ولی در کفر باطنی خود باقی ماند و تا مرد با نفاق با مسلمانها زندگی کرد.
روایات و اخبار در ذمّ ابیسفیان فراوان نقل شده و از جمله روایتی است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند که آن حضرت دید ابوسفیان میآید درحالیکه بر الاغی سوار است؛ و معاویه زمام آن را گرفته و یزید پسر دیگرش آن را میراند فرمود:
«لَعَنَ اللهُ الرَّاکبَ وَالْقَائِدَ وَالسَّائِقَ»؛[2]
«خدا لعن کند آن را که سوار است و آنکه زمام مرکب را گرفته و آنکه آن را میراند».
راجع به نفاق او و اینکه اسلامش از روی اکراه بود و تا زنده بود دست از دشمنی با اسلام و مسلمانها بر نداشت، حکایات بسیار در تواریخ است. ازجمله معروف و مشهور است که در روز بیعت عثمان که آغاز حکومت بنیامیه بود گفت:
تَلَقَّفُوهَا یا بَنِی عَبْدِ شَمْسٍ تَلَقُّفَ الْکرَهِ، فَوَاللهِ مَا مِنْ جَنَّهٍ وَلَا نَارٍ؛
ای فرزندان عبدشمس! بگیرید این حکومت و ریاست را و مانند گوی دست به دست هم بدهید. پس سوگند به خدا بهشت و آتشی نیست.[3]
و در نقل دیگر است که گفت:
فَوَالَّذِی یحْلِفُ بِهِ أَبُوسُفْیانَ مَا مِنْ جَنَّهٍ وَلَا نَارٍ؛
قسم به آن کسی که ابوسفیان به آن سوگند میخورد (نه قسم به الله) نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی.
ابنعبدالبر از حسن بصری روایت کرده که وقتی خلافت بر عثمان مقرّر شد ابوسفیان بر او وارد شد، و گفت:
قَدْ صَارَتْ إِلَیکمْ بَعْدَ تَیمٍ وَعَدِی فَأَدِرْهَا کالْکرَهِ، وَاجْعَلْ أَوْتَادَهَا بَنِی اُمَیهَ فَإِنَّمَا هُوَ المُلْک، وَلَا أَدْرِی مَا جَنَّهٌ وَلَا نَارٌ.
این حکومت بعد از تیم و عدی (کنایه از ابوبکر و عمر است) به دست تو رسیده است، پس آن را همچون توپ دست به دست بگردان و بنیامیه را اساس و پایههای آن قرار بده، به هوش باش که این سلطنت است! من نمیدانم بهشت و جهنم چیست!.[4]
وقتی بعد از آنکه اسلام آورده بود در حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در پیش خود میاندیشید، و حدیث نفس میکرد که نمیدانم محمّد’ به چه علت بر ما پیروز گشت،
فَضَرَبَ فِی ظَهْرِهِ وَقَالَ: «بِاللهِ نَغْلِبُک»؛[5]
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر پشت او زد و فرمود: «به یاری خدا بر تو پیروز میشویم».
بعد از آنکه کور شده بود بر ثنیه اُحد ایستاده و به آن کس که او را راه میبرد گفت:
هَهُنَا رَمَینَا مُحَمَّداً وَقَتَلْنَا أَصْحَابَهُ.[6]
از جنگ احد سخن میراند و با افتخار میگفت:
در اینجا محمّد را به تیر بستیم، و اصحابش را کشتیم.
و دیگر از علائم نفاق او این است که به عباس گفت: ملک و پادشاهی پسر برادرت عظمت یافته. عباس گفت: وای بر تو، پادشاهی نیست پیغمبری است. همچنین وقتی دید بلال بر کعبه معظمه اذان میگوید و بانگش به «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» بلند شد، گفت: خدا عتبه را خوشبخت ساخت که این روز را ندید.[7]
در جنگ حنین وقتی سپاه مسلمین گریختند، و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام با عدّه قلیلی مقاومت کردند ابوسفیان نفاق و کینه خود را آشکار ساخت و در حالی که اَزلام همراهش بود میگفت:
لَا تَنْتَهِی هَزِیمَتُهُمْ دُونَ الْبَحْرِ؛[8]
مسلمانان تا لب دریا فرار خواهند کرد!.
و همچنین در جنگهای شام، رومیان را بر مسلمانها تحریص میکرد، و وقتی رومیها عقبنشینی میکردند تأسف میخورد.[9]
ابوسفیان علاوه بر نفاق و عناد، سوابق ننگین اخلاقی دیگر نیز داشت، و معاویه در الحاق زیاد به او، به زناکاری او نیز اعتراف کرد.
زمخشری در ربیعالابرار مینویسد: با نابغه مادر عمروعاص که از زنان زانیه بود در طهر واحد چهار نفر زنا کردند که ازجمله ابوسفیان بود و عمرو از او متولد شد، هر چهار تن او را به خود نسبت دادند ولی نابغه خودش چون عاص مخارجش را میداد او را نسبت به عاص داد، و ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطّلب در شعر خود به عمرو میگوید: أَبُوک أَبُوسُفْیانَ لَا شَک قَدْ بَدَتْ….[10]
وقتی پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرمود ابوسفیان در مکه مشغول تحریک و تهییج فتنه بر علیه اسلام شد و خواست مردم را به ارتجاع وادارد. سهیل بن عمرو در آن هنگام که افکار، سخت متشنج و مضطرب بودند، نقشههای ابوسفیان را که مردم را به ترک اسلام و بازگشت به جاهلیت تحریص میکرد، نقش بر آب ساخت، او خطبهای خواند و گفت:
به خدا سوگند، من میدانم که این دین مانند آفتاب که به مشرق و مغرب عالم میتابد جهانگیر خواهد شد. ابوسفیان شما را فریب ندهد او خودش نیز آنچه را من میدانم میداند، لکن سینهاش از حسد با بنی هاشم ناراحت و سنگین است.[11]
ابوسفیان از مکه به مدینه آمد، داستان سقیفه بنی ساعده و بیعت ابوبکر و غصب خلافت را، برای روشنکردن آتش یک جنگ داخلی در اسلام، وسیله خوبی شناخت، لذا نزد علی علیه السلام آمد و گفت: دست بده تا با تو بیعت کنم به خدا سوگند اگر بخواهی مدینه را از سوار و پیاده پر میکنم.
علی علیه السلام چون از اندیشه اش باخبر بود او را از پیش خود براند، و فرمود: «به خدا سوگند، تو از این کار غیر از فتنه قصدی نداری و به خدا قسم از دیرباز تا حال بدخواه اسلام بودهای و ما را حاجت به تو نیست».[12]
هند زن ابیسفیان و مادربزرگ یزید
این زن در دشمنی با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان نبوّت، مانند حَمَّاله الحَطَب سرسخت بود بلکه کینه اش از او بیشتر بود. مردها را به جنگ با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تشویق میکرد و در سنگدلی و تربیت وحشیانه و کینهورزی او، اگر غیر از شهادت حضرت حمزه هیچ گواه دیگر نباشد کافی است؛ زیرا به تحریک و تطمیع او وحشی، ناجوانمردانه حمزه را شهید ساخت، و هند زینتهای خود را به او جایزه داد، و به آن وضع وحشتناک حمزه را مثله کرد، و از گوش و بینی و سایر اعضای بدن او خلخال ساخت، و شکم حمزه را پاره کرد و جگرش را بیرون آورد و در دهن گذاشت، خواست آن را ببلعد نتوانست.[13]
و حضرت زینب خاتون سلام الله علیها به همین جنایت و قساوت فوق العاده در مجلس یزید در ضمن آن خطبه تاریخی اشاره فرمود:
«وَکیفَ یرْتَجَی مُرَاقَبَهُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَکبَادَ الْأَزْکیاءِ، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِمَاءِ الشُّهَدَاءِ»؛[14]
«چه امید برای حفظ حرمت افراد از کسی که کبد پاکان را جویده و گوشتش به خون شهدا روییده است!».
علاوه بر اینها هند در جاهلیت زنی بدنام بود؛ حسان بن ثابت در اشعارش از زنا دادن او و حملی که از زنا برداشت یاد کرده و میگوید:
وَنَسِیتِ فَاحِشَهً أَتَیتِ بِهَا
زَعَمَ الْوَلائِدُ أَنّهَا وَلَدَتْ
یا هِنْدُ وَیحَک سَبَّهَ الدَّهْرِ
إِبْناً صَغِیراً کانَ مِنْ عَهَرِ[15]
«ای هند! فراموش کرده ای بی عفتّی را که انجام داده ای، وای بر تو ای بدنام روزگار! قابله ها عقیده دارند که او کودکی را از زنا زاییده است».
معاویه بن ابیسفیان (پدر یزید)
داستان پسر هند مگر نشنیدی
پدر او لب و دندان پیمبر بشکست
خود بهناحق حق داماد پیمبر بگرفت
که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید
مادر او جگر عم پیمبر بمکید
پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
معاویه همان نامه سیاه، منافقی است که علامت نفاق (بغض علی علیه السلام) در هیچکس مانند او آشکار نگشت. آنچه اسلام و مسلمانان از خیانتها و جنایتهای او کشیدند از دست احدی نکشیدند: موبقات و کبائر گناهان و بدعتهای زشت و کشتارهای او از حدّ احصا و شماره خارج است.
تا کسی یک دوره تاریخ زندگی او را نخواند به ماهیت این عنصر ناپاک و خطرناک و قیافه زشتی که از او در صفحات تاریخ باقی مانده پی نخواهد برد، و هرکس بخواهد او را معرفی کند از عهده بر نخواهد آمد.
به گفته آن مرد دانشمند آلمانی به شیخ محمد عبده، کسی که راه را بر توسعه فتوحات اسلام بست، معاویه بود.[16]
برای نیل به ریاست و حکومت به نام خونخواهی عثمان جنگی بر پا کرد، و صد و ده هزار نفر را به کشتن داد و سیصد و شصت نفر را از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از کسانی که در بیعت رضوان شرکت داشتند[17] شهید ساخت؛ در جنگ جمل دست داشت و جنگ نهروان در نتیجه خروج او بر امام علیه السلام حادث شد.
آثار بیدینی و بی ایمانی به دین و قرآن و بیاعتنایی او به شرف، و وجدان در تمام دوران زندگیش هویداست.
بهطور یقین معاویه تلاش میکرد که اسلام را از بین بردارد، و دین را دین ابیسفیان و شریعت جاهلیت و روش آل حرب و طریقه بنیامیه قرار دهد و آنهمه دشمنی و جنگهای او با خاندان هاشم، مخصوصاً علی علیه السلام دشمنی با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و تعقیب جنگهای پدر، و جد مادری، و فامیلش به اسلام بود.
اگر کسی را در نفاق، طغیان، انکار حقّ، حیله، مکر و غدر، خیانت و پیمانشکنی، بیمانند بدانیم، بهطور مسلم چنین کسی همان معاویه است.
همانگونه که در فضایل و ملکات عالیه افراد معدودی نخبه و برجسته و فوقالعاده میشوند، در رذالت و فتنهانگیزی، و حب جاه و عداوت با اهل حقّ نیز افرادی فوقالعاده هستند؛ معاویه، عمروعاص، یزید، مروان، زیاد، مسلم بن عقبه، عبدالملک، حجاج، بسر بن ارطاه، عبیدالله و شمر، از این طبقه هستند که در خبث نفس و ناپاکی ضمیر و زشتی رفتار
در میان همقطاران و همکاران خود از کفار، رتبه قهرمانی دارند.
نسبنامه معاویه
معاویه به طوری که معروف است پسر ابیسفیان است اما این نسبنامه مورد تصدیق همه علمای انساب نیست و جمعی از محقّقین علم انساب در صحت نسب او تردید دارند. مهمترین دلیل بر صحت این تردید، وضع اخلاقی خاندان معاویه است که اهل زنا و فسق و فجور در آنها بسیار بوده و آلودهدامانی را عار نمیدانستند و شعرای جاهلیت و اسلام آنها را به این اوصاف زشت هجو کردهاند و در ناپاکی معاویه و پدرش و اینکه اهل فجور و فحشا بوده و از این ننگ شرم نمیکردند داستان استلحاق معاویه، زیاد بن ابیه را به پدرش، کافی است به آن وضع رسوا و موهن ـ که برخلاف حکم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: «اَلْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ، وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»،[18] او را به پدر ملحق ساخت.
زمخشری در ربیعالابرار گفته است معاویه به چهار پدر نسبت داده شده و ازجمله آنان صباح، مغنّی عماره بن ولید است که اجیر ابیسفیان شده بود. ابوسفیان بدشکل و کوتاهقد بود و صباح جوانی خوشرو بود. هند او را به خود خواند. صباح خواهش هند را انجام داد، و گفتهاند که عتبه برادر معاویه هم از صباح است.[19]
سبط ابنجوزی از اصمعی، و کلبی در مثالب نقل کرده که معنای سخن حضرت اماممجتبی علیه السلام به معاویه «قَدْ عَلِمْتُ الْفِرَاشَ الَّذِی وُلِدْتَ فِیهِ» این است که معاویه به چهار تن از قریش که همه ندیم ابیسفیان بودند نسبت داده شده، ازجمله: عماره بن ولید و مسافر بن ابیعمر. عماره از زیباترین مردان قریش بود. کلبی گفته که عموم مردم معاویه را از مسافر میدانستند، برای اینکه مسافر از همه به هند بیشتر عشق داشت، وقتی هند به معاویه حمل یافت، مسافر بیمناک شد که معلوم شود حمل از اوست، به حیره گریخت و در نزد پادشاه حیره بماند تا از عشق هند مرد.[20]
و هم کلبی گفتگوی یزید و اسحاق بن طابه را در حضور معاویه و اعتراف معاویه را به اینکه بعضی از قریش او را از غیر ابیسفیان میدانستند نقل کرده است.[21]
علامه کبیر شیخ محمد حسین کاشفالغطاء در نسب معاویه نظری دارد که خود را به آن متفرد شمرده و بعضی شواهد تاریخی نیز آن را تأیید میکند.
نگارنده میگوید: هرچند آن شیخ جلیل شواهدی را که بر رأی خود یافته ذکر ننموده ولی ما ضمن فحص و مطالعه به بعضی از شواهد بر رأی ایشان مطلع شدیم که از توضیح آن در این کتاب خودداری کرده و به همان آرای قدمای فن نسب اکتفا نمودیم.
معاویه در حدیث و سنّت
روایات در لعن و نفرین و مذمت معاویه فراوان، و در کتب معتبره روایت شده است که ما بعضی از این روایات را در اینجا نقل مینماییم:
1. ابنابیالحدید از رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم روایت نموده که فرمود:
«یطْلَعُ مِنْ هَذَا الْفَجِّ رَجُلٌ مِنْ امّتی یحْشَرُ عَلَی غَیرِ مِلَّتِی فَطَلَعَ مُعَاوِیهُ»؛
«از این راه مردی از امّت من میآید که بر غیر ملت من محشور میشود، پس معاویه آمد».[22]
2. از براء بن عازب روایت است که گفت: ابوسفیان با معاویه میآمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«اَللَّهُمَّ الْعَنِ التَّابِعَ وَالْمَتْبُوعَ. اَللَّهُمَّ عَلَیک بِالْاُقَیعَسِ». فَقَالَ ابْنُ الْبَرَاءِ لِأَبِیهِ: مَنِ الْاُقَیعَسُ؟ قَالَ: مُعَاوِیهُ؛
«خدایا تابع (معاویه) و متبوع (ابوسفیان) را لعن کن! خدایا بر تو باد به اقیعس». پسر براء به پدرش گفت: اقیعس کیست؟ گفت: معاویه است.[23]
3. در حدیث مشهور مرفوع است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إِنَّ مُعَاوِیهَ فِی تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ فِی أَسْفَلِ دَرَکٍ مِنْ جَحِیمٍ ینَادِی یا حَنَّانُ یا مَنَّانُ. فَیقَالُ لَهُ: آلْآنَ وَقَدْ عَصَیتَ قَبْلُ وَکنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»؛[24]
«معاویه در تابوتی از آتش در پستترین درکات جهنم است، ندا میکند: ای خدای مهربان و احسانکننده، به او گفته میشود: «حالا خدا را میخوانی درحالیکه قبلاً به او نافرمانی کرده و از خرابکاران بودی».
4. و هم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت است که فرمود:
«إِذَا رَأَیتُمْ مُعَاوِیهَ عَلَی مِنْبَری فَاقْتُلُوهُ»؛[25]
«وقتی معاویه را بر منبر من دیدید، او را بکشید».
حسن بصری که یکی از روایتکنندگان این حدیث است میگوید: امر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را اطاعت نکردند پس رستگار و پیروز نشدند.[26]
5. در روایت است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معاویه را طلبید او به عذر خوردن غذا مسامحه در شرفیابی کرد. حضرت فرمود:
«لَا أَشْبَعَ اللهُ بَطْنَهُ»؛
«خدا هرگز او را سیر نکند!».
پس از آن دیگر معاویه سیر نشد، و میگفت: من دست از غذا نمیکشم برای سیری از آن، بلکه از جهت خستگی از خوردن.[27]
بیش از این مقدار هرکس بخواهد معاویه را از زبان احادیث و بزرگان صحابه و تابعین بشناسد به جلد دهم کتاب الغدیر رجوع نماید.
میگساری معاویه
شاید بعضی گمان کنند، یزید نخستین کسی بود از بنیامیه که شرب خمر و میگساری میکرد و علناً مرتکب این گناه بزرگ که شرع و عقل و علم، بر نکوهش و منع آن اتّفاق دارند میشد، و ندانند که این کار زشت در خاندان یزید سابقه داشته و از پدر و جدش به او ارث رسیده بود.
داستان میگساری ابیسفیان در خانه ابیمریم خمّار در طائف، و زنایش با سمیه زانیه معروف و مشهور است، و از این فامیل است ولید بن عقبه که چنانکه پیش از این گفته شد با حال مستی به مسجد رفت و نماز دو رکعتی را چهار رکعتی خواند، و در محراب قِی کرد، و عثمان ـ باآنکه اقامه شهود بر او شد ـ از اجرای حدّ شرعی درباره او چون برادر [رضاعی]اش بود خودداری کرد، و امیرمومنان علی علیه السلام حد خدا را بر او جاری ساخت.
اما معاویه تواریخ معتبر، میگساری او و اینکه علناً برایش شراب به دمشق حمل میکردند را شرح دادهاند. او بهجای اینکه در اجرای احکام خدا نظارت کند خودش با این روش مردم را به هتک احترام احکام تشویق و گستاخ مینمود، و وقتی او را نهی از منکر میکردند خشمناک میشد.
ابنعساکر، و ابنحجر، و ابنعبدالبر، و ابناثیر روایت کردهاند: روزی شرابهایی برای معاویه حمل میشد که عباده بن صامت و عبدالرحمن بن سهل انصاری مشکهایش را پاره کردند.[28]
نفاق معاویه
چنانچه در روایات بسیار، اهلسنّت روایت کردهاند یکی از روشنترین علائم نفاق، بغض علی بن ابیطالب علیه السلام است، و چنانچه گفته شد و همه میدانند معاویه در این صفت معروف و سرخیل اهل نفاق بود. او تمام کینهها و عداوتهایی را که با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم داشت به حساب علی علیه السلام گذاشت و انتقامی را که خودش و پدرش میخواستند از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بکشند از علی علیه السلام و فرزندانش کشید.
او با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام و قرآن و اسلام دشمن بود، و وقتی از دشمنی با شخص پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مأیوس شد با خاندانش در مقام کینه توزی و دشمنی برآمد و در خاندان آن حضرت کسی از علی علیه السلام سزاوارتر به اینکه هدف تیر دشمنی کفار و منافقین و دشمنان اسلام و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شود نبود؛ زیرا علاوه بر آنکه کسی از علی علیه السلام به آن حضرت نزدیکتر نبود، کسی هم مانند علی علیه السلام با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم همکاری نکرد و او را یاری ننمود. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام هر دو درخت اسلام را نشاندند و آبیاری کردند با این تفاوت که، پیغمبر نبی بود، و علی، ولی و وصی.
معاویه با این حسابها دشمن سرسخت علی علیه السلام بود و این علامت نفاق در وجودش ریشه دوانیده، همه نواحی وجودش را مثل سرطان گرفته بود، و قصدش از آنهمه جسارت و سبّ بر سر منابر، سبّ پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بود، از سیوطی نقل شده که در ایام بنیامیه بیش از هفتاد هزار منبر بود که بر آنها به علی علیه السلام لعن میکردند.
در کتاب العتب الجمیل محمد بن عقیل نقل کرده وقتی عمر بن عبدالعزیز این بدعت نکوهیده را الغاء کرد، خطیب مسجد جامع حرّان خطبه خواند، و از منبر به زیر آمد، و آن حضرت را چنانچه پیش از آن رسم بود سبّ نکرد. مردم نادان از هر طرف فریادشان بلند شد: «وَیحَک وَیحَک اَلسُّنَّهَ اَلسُّنَّهَ تَرَکتَ السُّنَّهَ…» زیرا گمان میکردند این سبّ و ناسزا از اجزای مشروعه خطبه است.[29]
تبلیغات دروغ معاویه خصوصاً در شام که از مرکز اسلام دور بودند خواه و ناخواه تأثیر کرد، و سبب گمراهی جمعیتهای انبوه گردید.
معاویه با پول و وسایلی که در دست داشت، گویندگان، شعرا و کسانی را که از افترا و تهمت به اشخاص پاک باک نداشتند به مزدوری گرفت، و حقایق اسلام را تحریف و آنها را واداشت که علی علیه السلام و سایر صحابه بزرگوار را به باد تهمت بگیرند تا خاندان نبوّت و بنیهاشم از مقام و مرتبهای که در اجتماع دارند ساقط گردند و اسلام در میان امواج فتن و جهالات و ظلم و کفر و سیاست بنیامیه غرق شود.
ابناثیر نقل کرده است: در جنگ صفین در یکی از روزها جوانی از سپاه معاویه برای نبرد بیرون آمد، و شعر میخواند و حمله میکرد و شمشیر میزد و لعن مینمود. هاشم مرقال که از افسران ارشد سپاه امام علیه السلام بود به او گفت: بعد از این سخنان که میگویی و این نبردی که مینمایی فردای قیامت حساب است، از خدا بترس که از این ایستگاه از تو میپرسد. از این جنگ و حمله چه میخواهی؟ گفت: من با شما جنگ میکنم برای آنکه صاحب شما نماز نمیخواند و شما نماز نمیخوانید و او خلیفه ما را کشته و شما او را در کشتن خلیفه یاری کردهاید.
هاشم گفت: تو را با عثمان چه کار است؟ او را اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و فرزندان اصحاب آن حضرت، و قرّاء قرآن ـ که همه اهل دین و علم هستند و یک چشم به هم زدن کار این دین را مهمل نگذاشتند ـ کشتند.
و اما اینکه گفتی: صاحب ما نماز نمیخواند پس بدان که صاحب ما اول کسی است که نماز به جا آورد، و داناترین خلق خدا به دین خداست، و نزدیکترین همه به رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم است و این لشکر و سپاهی که با من میبینی همه از قرّاء قرآن هستند، شبها را به عبادت و تهجد بیدارند. متوجّه باش که این اشقیا (یعنی معاویه و مزدورانش) تو را گمراه نسازند.
جوان گفت: آیا برای من توبه است؟ هاشم گفت: آری توبه کن! خدا توبه را قبول میکند و از گناهان عفو مینماید؛ جوان برگشت.[30]
از جاحظ نقل شده که گروهی از بنیامیه به معاویه گفتند: تو به آنچه آرزو داشتی رسیدی، خوب است این روش سبّ و ناسزا به علی را ترک کنی. گفت: نه به خدا ترک نمیکنم تا بچه های کوچک بر این روش، بزرگ و سالمندان پیر گردند، و یک نفر فضایل علی را یاد نکند.[31]
یکی دیگر از علائم نفاق معاویه دشمنی او با انصار بود که چون آنها پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را یاری کردند معاویه آنها را دشمن میداشت و استهزا میکرد، حتی افرادی مانند جابر را بار نمیداد.
مسعودی نقل کرده است که جابر برای ملاقات معاویه وارد دمشق شد، تا چند روز به او اذن ملاقات نداد، وقتی به او اذن ملاقات داد، جابر گفت: معاویه مگر نشنیده ای که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
مَنْ حَجَبَ ذَا فَاقَهٍ وَحَاجَهٍ حَجَبَهُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یوْمَ فَاقَتِهِ وَحَاجَتِهِ؛
«هرکس فقیر و حاجتمندی را بار و اجازه ملاقات ندهد خدا او را در روز فقر و احتیاجش به بارگاه قدس و ثواب خودش راه ندهد».
معاویه خشمناک شد (از روی تمسخر و استهزا به سخن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم)، گفت: شنیدم از او که میفرمود:
«إِنَّکمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی اُثْرَهً فَاصْبِرُوا حَتَّی تَرِدُوا عَلَی الْحَوْضَ»؛
«شما (انصار) بعد از من گرفتار کسانی خودخواه و سرکش میشوید، پس صبر کنید تا نزد حوض وارد شوید بر من (یا بر حوض وارد شوید)».
چرا صبر نکردی؟ جابر گفت مرا به یاد چیزی آوردی که فراموش کرده بودم و از نزد معاویه بیرون آمد، و سوار شد و برگشت. معاویه ششصد دینار برای او فرستاد. جابر آن را رد کرد، و اشعاری به او نوشت و به فرستاده معاویه گفت: به خدا سوگند، هرگز پسر هند جگرخوار در صحیفه اعمالش حسنه ای نخواهد یافت که من سبب آن باشم.[32]
ننگ بزرگ تاریخی
یکی از گناهان غیر قابل عفو معاویه که تا زمان او سابقه نداشت این بود که وقتی میخواست به صفّین برود و با خلیفه به حقّ، معارضه نماید، و آتش جنگ داخلی و برادرکشی را در بین مسلمین روشن سازد، از بیم کنستانتین امپراطور روم که مبادا از طرف بنادر شام به دمشق حمله نماید قرار باج و خراجی برای امپراطور داد که هر سال آن را بدهد. این ننگ تاریخی یک لکه سیاهی بود که بر جبهه آن همه فتوحات درخشان مسلمین و خدمات مجاهدین نشست.
هرکس تاریخ اسلام و غیرت و همّت و فداکاریهای سربازان و افسران رشید مسلمین را مطالعه کرده باشد، میداند که در صدر اسلام پذیرفتن چنین ننگی از بدترین خیانتها شمرده میشد، و وضع تربیت مسلمانان و سربازان غیور و خداپرست آنها از قبول اینگونه معاهدات ابا داشت.
مجاهدین اسلام هزار بار در میدان جهاد شهید شدن را بر تحمل ننگ ذلت در برابر بیگانه و دشمنان خدا و تسلط کفار ترجیح میدادند و مسئله تسلیم و معاهدات ننگین که امضای ضعف و زبونی مسلمین باشد در فکرشان خطور نمیکرد.
معاویه برای اینکه میخواست حکومت واقعی و مرکزی اسلام را ساقط کند برخلاف دستور محکم:
﴿ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ ﴾[33]
با رومیان عهدنامه ذلتآمیز و دادن جزیه را امضا کرد، و با مسلمانان و وصی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اعلان جنگ داد.
ای کاش به این اکتفا کرده بود. پس از مرگ کنستانتین، که در سال 668 میلادی تقریباً 47 هجری اتّفاق افتاد – یکبار دیگر در سال 60 هجری – مطابق 679 میلادی – چند ماه پیش از مرگش رسماً برطبقِ معاهدهای دیگر عهدهدار شد که همه ساله به کنستانتین (معروف به پوکونات) جزیه بدهد.
معاویه بعد از آنکه در حوالی قسطنطنیه شکست فاحشی از رومیان خورد دانست که مسلمانان مانند گذشته فداکاری و ثبات قدم نشان نمیدهند، زیرا هم روحیه و اخلاق اکثر سربازان در اثر بدی دستگاه حکومت، فاسد و ضعیف شده بود، و هم مسلمانان از توسعه فتوحات چندان خوشحال نمیشدند و به جهاد رغبت اظهار نمیکردند، برای اینکه فداکاری آنها موجب توسعه قلمرو حکومتی میشد که عَلم ضد اسلام و خاندان نبوّت را به دست گرفته و در دارالاسلام و مراکز مهم اسلام، مثل مکه معظمه و مدینه طیبه و کوفه و بصره به شدّت با اسلام مبارزه میکرد، و احکام و برنامههای اسلامی را عملاً متروک و موقوف الاجرا ساخته بود.
از طرفی هم، معاویه طرح ولایتعهدی یزید را با رشوه و زور سرنیزه عملی کرده بود و میدانست که پس از مرگش اغتشاشات داخلی به ظهور میرسد و یزید و سپاه اموی را با اغتشاش داخلی و حکومت بر ملت ناراضی، استعداد آن نیست که بتوانند با رومیان جنگ کنند و حمله آنها را دفع کنند؛ لذا برای بار دوم تسلیم رومیان شد، و چند تن از اعراب نصرانی را با هدایای بسیار به قسطنطنیه فرستاد و معاهده ای به مدت سی سال بین او و کنستانتین برقرار شد، و برطبق آن معاویه و جانشینانش متعهد شدند همه ساله سی هزار عدد مسکوک طلا و هشتصد نفر از اسرای عیسوی و هشتصد رأس اسب عربی به قسطنطنیه باج بفرستند، و مخصوصاً در ماده چهارم مقرّر شد که این اموال را به اسم خراج به دربار امپراطور ارسال دارند و پس از معاویه یزید خراج بیشتری را قبول کرد.[34]
به این ترتیب معاویه و پسرش برای اینکه میخواستند خود را برخلاف افکار عمومی بر مسلمانان تحمیل کنند و اسلام را از میان بر گیرند تن به زیر بار این ننگ بزرگ دادند، و مملکت اسلام را خوار و خفیف و تحت نفوذ بیگانه قرار دادند.
[1]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص85. بنا به نقل علامه کراجکی در کتاب التعجّب معاویه در سال فتح در یمن بوده و پدرش را در مورد اینکه اسلام آورده بود سرزنش کرد، چون خونش هدر شده بود ناچار پنج یا شش ماه پیش از رحلت پیغمبر، اسلام آورد. کراجکی، التعجّب، ص105 ـ 106.
[2]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص175؛ ر.ک: طبری، تاریخ، ج8، ص185.
[3]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص175.
[4]. ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1679. عثمان هم به وصیت عموزادهاش عمل کرد و تا توانست بنیامیه را در شهرها حکومت داد و بر مسلمانها مسلط ساخت تا هرچه میخواستند ظلم و ستم کردند.
[5]. ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج23، ص458؛ ابنحجر عسقلانی، الاصابه، ج3، ص334.
[6]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص175.
[7]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص175.
[8]. ابنهشام، السیرهالنبویه، ج4، ص894؛ طبری، تاریخ، ج2، ص347؛ ابناثیر جزری، الکامل فیالتاریخ، ج2، ص263؛ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج4، ص374.
[9]. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص529؛ ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص414؛ مقریزی، النزاع و التخاصم، ص58؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص94.
[10]. زمخشری، ربیعالابرار، ج4، ص275؛ ر.ک: امینی، الغدیر، ج10، ص219.
[11]. ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص670 ـ 671.
[12]. ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص325 ـ 326.
[13]. ابنهشام، السیرهالنبویه، ج3، ص607؛ ابنحبان بستی، الثقات، ج1، ص230 ـ 231؛ طبری، تاریخ، ج2، ص204.
[14]. ابنطاووس، اللهوف، ص106؛ مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص134؛ شوشتری، قاموسالرجال، ج12، ص270.
[15]. طبری، تاریخ، ج2، ص205؛ ابنعقیل علوی، النصائحالکافیه، ص113. برای اطلاع از شرح سوابق هند مراجعه شود به کتاب نامبرده و ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص336 ـ 337؛ امینی، الغدیر، ج10، ص170؛ مغنیه، المجالسالحسینیه، ص130.
.[16] ر.ک: رشیدرضا، المنار، ج11، ص260.
[17]. ابنحجر عسقلانی، الاصابه، ج4، ص239؛ خطیب تبریزی، الاکمال، ص140.
[18]. احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص59، 65، 104؛ ج2، ص280، 475؛ ج4، ص186ـ 187، 238 ـ 239؛ کلینی، الکافی، ج5، ص491 ـ 492؛ طوسی، الاستبصار، ج3، ص368؛ همو، تهذیبالاحکام، ج8، ص169.
[19]. زمخشری، ربیعالأبرار، ج4، ص275 ـ 276؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج1، ص366؛ ر.ک: امینی، الغدیر، ج10، ص170؛ مغنیه، المجالسالحسینیه، ص130.
[20]. سبط ابنجوزی، تذکرهالخواص، ص184.
[21]. سبط ابنجوزی، تذکرهالخواص، ص186.
[22]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص176؛ امینی، الغدیر، ج10، ص141؛ ر.ک: طبری، تاریخ، ج8، ص186.
[23]. منقری، وقعه صفین، ص217 ـ 218؛ امینی، الغدیر، ج10، ص139.
[24]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص176؛ امینی، الغدیر، ج10، ص142. ر.ک: طبری، تاریخ، ج8، ص186. (با اختلاف در عبارات).
[25]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص176؛ مناوی، کنورالحقایق، ج1، ص19.
[26]. منقری، وقعه صفین، ص216؛ امینی، الغدیر، ج10، ص142ـ 143؛ مناوی، کنوزالحقائق، ج1، ص19.
[27]. طبری، تاریخ، ج8، ص186؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص176؛ شوشتری، قاموسالرجال، ج10، ص113.
[28]. ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص836؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج26، ص197 ـ 198؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج3، ص299؛ ابنحجر عسقلانی، الاصابه، ج4، ص264.
[29]. ابنعقیل علوی، العتبالجمیل، ص56؛ دفتردار المدنی، الاسلام بین السنه و الشیعه، ص25.
[30]. ابناثیر جزری، الکامل فیالتاریخ، ج3، ص213.
[31]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج4، ص57؛ محدث قمی، الکنی و الالقاب، ج1، ص89.
[32]. مسعودی، مروجالذهب، ج3، ص115 ـ 116.
[33]. فتح، 29.
[34]. حجه السعاده، ج2، ص70 ـ 71.
برای مطالعه بخش های دیگر «همراهان محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
ثبت دیدگاه