همراه با محرم (بخش یازدهم: بنی هاشم و بنی امیه مقابله بین حق و باطل، مواجهه خداپرستان با نابکاران و ستمگران)
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره که به بحث «بنی هاشم و بنی امیه مقابله بین حق و باطل، مواجهه خداپرستان با نابکاران و ستمگران» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است.
بنی هاشم
گزاف و مبالغه نیست اگر بگوییم: در مقابله بین حقّ و باطل و مواجهه خداپرستان و اصلاحطلبان با نابکاران و ستمگران، مواجهه ای مانند مواجهه بنی هاشم و بنی امیه روی نداده است که در آن هر دو دسته مشخص، و صف اصحاب فضیلت و خیر و شرف از صف عناصر شرّ و باطل ممتاز باشد.
و گزاف نیست اگر بگوییم: اینگونه که حقیقت و قدس هدف حسین علیه السلام و پستی و بطلان بنیامیه در این مبارزه ظاهر شد، در دیگر مبارزات حقپرستان با باطل آشکار نگشت، و آنچنان که حقّ از جبین حسین علیه السلام در کربلا نمایش و جلوه کرد، و جمال حقیقت او عالم را روشن ساخت و پرده های تمام اشتباهکاریها را پاره نمود در مظلومیت و شهادت هیچیک از شهدای راه حقّ و رهبران دینی اینگونه حقیقت خودنمایی نکرد.
آری مثل اعلا و نمونه اکمل خصال ایمان، حقپرستی، بشردوستی، عدالت و فضیلت حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم بود، و پس از آن حضرت در این فضایل، علی علیه السلام سرآمد تمام افراد بشر بود، و بهقدری با حقّ همصدا و نزدیک و بی فاصله ارتباط استوار و ناگسستنی داشت که زبان وحی، او و حقّ را ملازم یکدیگر معرفی کرد.[1]
همانگونه که در نبردهای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام با شرک و باطل، جنود حقّ و توحید از جنود شرک و کفر ممتاز بودند؛ در این نبردی که حقّ در جسم و شخصیت حسین علیه السلام، و باطل در جسم یزید باهم دست و پنجه نرم کردند نیز همه کس حقّ را میشناخت، و باطل را تشخیص میداد.
بنیهاشم در جاهلیت و اسلام، دشمن ظلم و بیداد، و حامی مظلوم بودند. حقّ را یاری میکردند؛ و در دفاع از آن همکاری داشتند و همانها بودند که برای یاری مظلومان و ضعفا و جلوگیری از تجاوز اقویا، و امر به معروف و نهی از منکر، تعاون اقتصادی و کمک به فقرا و نیازمندان، حلفالفضول را به شرحی که در تواریخ است ترتیب دادند، و این پیمان مقدس را از روی کمال حسن نیت، و بشردوستی امضا کردند که اگر در دنیای به اصطلاح متمدّن کنونی ملتهای مترقی، و پیشرفته چنان پیمانی را ببندند، آن را یگانه افتخار خود میشمارند.
حلفالفضول یکی از شریفترین پیمانهایی است که پیش از اسلام بسته شد و نمونه ای از قدس روح، طهارت باطن، نزاهت اخلاقی، عدالت و آزادیخواهی بنی هاشم است، زیرا نخستین کسی که بستن این پیمان، و تأسیس این همکاری پاک و مقدس را پیشنهاد کرد و در بستن این عهد سعی نمود، زبیر بن عبدالمطلب عموی پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بود، و علاوه بر او عموم بنیهاشم در آن، شرکت جسته و وارد بودند، و شخص پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز از کسانی بود که در هنگام بستن این پیمان مقدّس در خانه عبدالله بن جدعان که از شیوخ و پیرمردهای قریش بود حضور یافت و سنّ مبارکش در آن موقع بیستوپنج سال بود، و بعد از بعثت میفرمود:
«لَقَدْ شَهِدْتُ فِی دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً لَوْ دُعیتُ إِلَی مِثْلِهِ فِی الْإِسْلَامِ لَأَجَبْتُ»؛[2]
و بنا به نقل دیگر فرمود:
«لَقَدْ شَهِدْتُ فِی دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً مَا أُحِبُّ أَنَّ لِی بِهِ حُمُرُ النِّعَمِ، وَلَوْ اُدْعیَ بِهِ فِی الْإِسْلَامِ لَأَجَبْتُ».[3]
«حاضر شدم در خانه عبدالله بن جدعان پیمانی را که دوست نمیدارم از برای من بهجای آن شتران سرخمو باشد، و اگر در اسلام به آن خوانده شوم هرآینه جواب میدهم».
یا به نقل ابنابیالحدید:
«اگر در اسلام به چنان پیمانی خوانده شوم جواب میدهم».
و به نقل دیگر فرمود:
«لَقَدْ شَهِدْتُ فِی دَارِ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَدْعَانَ حَلْفاً مَا اُحِبُّ أَنَّ لِی بِهِ حُمُرُ النِّعَمِ، وَلَوْ دُعِیتُ بِهِ الْیوْمَ لَأَجَبْتُ لَا یزِیدُهُ الْإِسْلَامُ إِلَّا شِدَّهً».[4]
اجمال حکایت علت این پیمان این است که: مردی زبیدی از اهل یمن کالایی به عاص بن وائل سهمی فروخت، عاص در پرداخت بها مماطله نموده و به فروشنده ستم کرد تا مأیوس شد. آن مرد اشعاری گفت و از قریش دادخواهی کرد. دادخواهی آن مرد ستمدیده غریب، در دل بنیهاشم اثر کرد زبیر بن عبدالمطلب که شجاع، آزادمنش، زیبا، آقا، بخشنده، شاعر، خطیب و نیک بود وقتی اشعار آن مرد را شنید، سوگند یاد کرد، پیمانی با قبایل قریش ببندد که اقویا را از ظلم به ضعیف منع کنند و اهل مکه را از ستم به غریب باز دارند، و در این موضوع اشعاری گفت، و آن حلف (سوگند، پیمان) را حلفالفضول (پیمان جوانمردان) نامید، آنگاه، پنج قبیله از قبائل قریش ازجمله بنیهاشم و بنیزهره (قبیله آمنهخاتون مادر معظمه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم)، در دارالندوه اجتماع کردند و اتّفاق نمودند که داد مظلوم را از ظالم بگیرند، و هر ستمدیدهای را خواه از اهل مکه باشد و یا از کسانی که به مکه میآیند، یاری کنند و با ستمگر مبارزه کنند تا حقّ مظلوم را از او بستانند، و به منزل عبدالله بن جدعان رفتند و در آنجا سوگند یاد کردند و بهای کالای مرد زبیدی را از عاص بن وائل گرفتند و به او دادند؛ لازم به تذکر است که بنیامیه از شرکت در این پیمان مقدس خودداری کردند.
پس از آن، این پیمان، پناهگاه مظلومان و موجب سرکوبی ستمکاران شد و هرکس ستمی میدید به آن متوسل میشد.
از جمله حکایت شده که مردی از قبیله خثعم با دخترش (به نام قتول) که بسیار خوشرو و زیبا بود، و برای تجارت به مکه آمد. نبیه بن حجاج سهمی، آن دختر را دید و در او طمع بست، خواست او را از پدرش بهزور برای فجور و نابکاری بگیرد. پدرش در مقام دفاع برآمد ولی نتوانست و نبیه بر او غالب شد و دختر را گرفت، و با خود برد. مرد بیچاره شد. به او گفتند: به حلفالفضول شکایت کن. آن مرد نزد بنی هاشم آمد و شکایت کرد، بنیهاشم آمدند و به نبیه که دختر را در ناحیه ای از مکه برده بود گفتند:
دختر را رها کن! وگرنه ما همان کسانی هستیم که میشناسی.
گفت: یک امشب مرا به او کامروا کنید.
گفتند: خدا رویت را زشت گرداند، چقدر نادانی! به خدا سوگند یک لحظه هم نخواهد شد.
نبیه ناچار قتول را رها کرد، و در تأسف از ناکامی خود قصیده ای گفت.[5]
حلفالفضول و قضایای تاریخی دیگر نشان میدهد که در نظر بنیهاشم، کرائم اخلاق و شرف و فضیلت، پارسایی، غیرت، صداقت، عدالت، امانت، شجاعت، صراحت لهجه، تقوا، فداکاری، ایمان و نوعدوستی بسیار محترم بود.
برای اطلاع بیشتر از مکانت روحی و ملکوتی بنیهاشم به تاریخ احوال پدران و نیاکان پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم مراجعه شود.
طهارت نسب، عفاف، سخاوت، میهماننوازی، عدالتپروری، احسان به فقرا و پذیرایی از حاجیان ازجمله صفات بارز بنی هاشم بود که تواریخ همه بر آن اتّفاق دارند.
راجع به فضیلت بنی هاشم هرچه سخن گفته شود کم و توضیح واضح است، و مقایسه آنها با بنیامیه اصلاً برخلاف ادب، و دور از انصاف بوده و از یک نویسنده مسلمان بلکه از هر شخص مطلع از تاریخ، شایسته و سزاوار نیست زیرا قبیله ای که به وجود شخصیت اول عالم بشریت، و برگزیده ترین خلق و نمونه اعلا و نمایش اکمل حقیقت انسانیت، حضرت خاتمالانبیا صلی الله علیه و آله و سلم افتخار یافته، بر تمام قبائل عالم و خلق اولین و آخرین ترجیح دارد، تا چه رسد بر قبیله ای مانند بنی امیه که معدن رذالت و کانون کفر و شرک و فحشا و ضلالت بودند.
ابراهیم خلیلالله علیه السلام و نمرود، موسی کلیمالله علیه السلام و فرعون، محمّد حبیبالله صلی الله علیه و آله و سلم و ابوجهل و ابوسفیان، علی ولیالله علیه السلام و معاویه، حسین سیدالشهدا علیه السلام و یزید؛ اینها اگرچه در برابر هم واقع شدند و هریک حقیقت و ماهیت خود را نشان دادند اما این معارضه، معارضه نور و ظلمت، حقّ و باطل، خیر و شر، عدل و ظلم، و علم و جهل بود.
در چنین مصاف و معارضه نباید سخن از ترجیح به میان آورد؛ زیرا یک طرف تمام حقیقتش امتیاز و فضیلت و حقیقت است، و یک طرف تمام هویتش بیامتیازی، بیحقیقتی و شرارت و رذالت است، و معلوم است که اثبات برتری حقّ بر باطل، و خیر بر شر، و علم بر جهل محتاج به دلیل و برهان نیست.
اگر تنها شخصیت مقدس و روحانی حسین علیه السلام و محبوبیت فوقالعاده او را در بین مسلمین، و بدنامی یزید و تنفر عموم را از او در نظر بگیریم، برای آنکه صحنه این مصاف را کاملترین صحنه های مصاف، و نبرد حقّ و باطل بشناسیم کافی است.
حسین علیه السلام کسی بود که در صلاحیت اخلاقی و قدس مقام و بلندی رتبه او احدی از بنی امیه هم تردید نداشت، و حتی آنهایی که به جنگش رفتند و او را به طمع منافع دنیا شهید کردند، اگر به وجدان خود رجوع میکردند نمیتوانستند منکر فضایل او و اینکه سزاوارترین مردم به خلافت و پیشوایی مسلمانان است بشوند.
او محبوبترین مردم و نزدیکترین همه افراد به دلهای مسلمین بود، و عواطف قلبی همه به او متوجّه بود، و طبعاً میبایست همینطور باشد. مگر مسلمان، مسلمان نباشد، یا دوستی و مهر فوقالعاده پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را نسبت به حسین علیه السلام نشنیده باشد.
مگر نه پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از گریه حسین علیه السلام ناراحت میشد، و از فاطمه عزیزش میخواست تا او را آرام کند، و طوری با او با مهر و نوازش باشد که این کودک محبوب، دلش نشکند، و صدایش به گریه بلند نشود.[6]
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، حسین علیه السلام را میبوسید، میبویید، به سینه میچسبانید، او را میخندانید، با او ملاطفت میکرد، عواطفی اظهار میداشت که در آن زمان از هیچ پدری نسبت به فرزندش چنان عواطف دیده نمیشد.
آنقدر موضوع شدت محبّت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به حسین علیه السلام در روایت شرح داده شده که برای انسان شکی باقی نمیماند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حسین علیه السلام را مصدر آیات و صاحب مقامات برجسته میشناخته و یک آینده بسیار عظیم و درخشان، در سیما و رخسار او میدیده است. لذا اینهمه لطف و عنایت را به او داشته است.
در بعضی از روایات است که فاطمه زهرا سلام الله علیها بیمار شد، و شیرش خشکید، برای حسین علیه السلام مرضعه خواستند، پیدا نشد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به حجره فاطمه علیها السلام میآمد و انگشت ابهامش را در دهان حسین علیه السلام میگذاشت، و حسین علیه السلام میمکید، و خدا در انگشت ابهام پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خودش رزقی قرار داد که حسین علیه السلام به همان تغذیه مینمود، و چهل شبانه روز پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به اینگونه حسین علیه السلام را غذا داد. خداوند گوشت او را از گوشت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رویانید.[7]
حسین علیه السلام در حدود پنجاهوهفت سال در بین مردم زندگی کرد. دشمنانی داشت که از هر تهمت و افترایی در حقّ کسی پروا نداشتند ولی طهارت اخلاقی و فضایل و حسن شهرت حسین علیه السلام چنان بود که برای آنها هم فرصت آنکه او را به یک عیب و نقطه ضعف متهم سازند نبود. هیچکس او را به عیبی نسبت نداد، و هیچکس در صلاحیت و پاکدامنی و قدس روحی او تردید نکرد.
حتی معاویه وقتی از حسین علیه السلام نامه ای به او رسید که او را به ارتکاب جرائم و جنایات سرزنش و ملامت فرموده بود، با اطرافیان چاپلوس خود مشورت کرد. آنها که وجدان و شرف انسانیت را به پولهای زرد و سفید معاویه فروخته بودند، او را به نوشتن نامه جسارتآمیز به مقام امام علیه السلام تحریک و ترغیب نمودند.
معاویه مکار، معاویه عیبجو و سیاس که مردان عالیقدر را با تهمت و افترا میگرفت، و دامن پاک بیگناهان را به تهمت و حیله سیاسی، آلوده معرفی میکرد در پاسخ آنها گفت:
وَمَا عَسَیتُ أَنْ أَعِیبَ حُسَیناً وَاللهِ مَا أَرَی لِلْعَیبِ فِیهِ مَوْضِعاً.[8]
من در شأن حسین چه بگویم، من راه به جستن عیبی در حسین ندارم، به خدا قسم در او موضع عیبی نمیبینم.
آری، معاویه که از زوایا و آشکار و نهان زندگانی حسین علیه السلام با اطلاع بود، و از جاسوسان و کارآگاهانش هم پیدرپی از حالات حسین علیه السلام گزارش دریافت میکرد؛ و از هرکسی بیشتر به نسبت دادن عیب به حسین علیه السلام مایل بود، گفت:
وَاللهِ مَا أَرَی لِلْعَیبِ فِیهِ مَوْضِعاً.
چاره ای هم نداشت چون میدانست هرچه بگوید خود را سبک و رسوا میکند، و مردم میگویند: لعنت بر دروغگو! زیرا همه میدانستند که در حسین علیه السلام موضع عیبی نیست.
زان قطره که میچکد ز ابر سحری
بالله هزار بار پاکیزهتری
حتی در کشندگان حسین علیه السلام یک نفر که واقعاً حسن ظن به یزید، و ابنزیاد و دستگاه آنها داشته باشد و بدگمان به حسین علیه السلام باشد یافت نمیشد، و عموم کسانی که در این جرم بزرگ با بنی امیه همدست شده بودند، و آنها را یاری کردند یا سکوت نمودند، برای طمع در مال یا مقام یا ترس از عزل و برکناری از شغل، و هتک عرض و اموال بود.
پس اگر ما فقط قدس مقام حسین علیه السلام را از هرکدام از جوانب و نواحی بهنظر بیاوریم و رذالت و دنائت شخص یزید را در هر جهتی ملاحظه کنیم، برای شناختن حقّ و باطل، مانند آفتاب در وسط آسمان هرکس را رهنما خواهد بود. بلکه اگر هریک از یاران و سپاهیان آنها را با هریک از افراد طرف مقابل روبهرو سازیم برای پیبردن به حقیقت این نبرد تاریخی کافی است.
اصحاب حسین علیه السلام امثال سید القرّاء حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، زهیر، بریر، حر، عابس و جوانان پاکیزه جان هاشمی مانند مسلم و ابوالفضل و علی اکبر علیهم السلام بودند.
و پیروان یزید: ابنزیاد، عمر بن سعد، شمر، مسلم بن عقبه، مروان، حصین بن تمیم، و حصین بن نمیر و دیگر از اشقیای معروف و جلّادان و خونخواران و آدمکشان بیرحم تاریخ بودند که یا در قتل سیدالشهدا علیه السلام، و یا در قتل عام مدینه و تخریب مکه و کعبه معظمه و مظالم دیگر شرکت کردند.
برای اینکه عظمت قیام امام حسین علیه السلام و لزوم آن انقلاب مقدس معلوم شود، بهطور فهرست هویت بنی امیه و چند نفر از سران این شجره ملعونه را در اینجا یادآور شده و گوشه هایی از کفر و شرک، و دنائت نسب و رسواییهای آنها را به اختصار نقل میکنیم. خوانندگان از این مجمل، حدیث مفصل بخوانند.
بنی امیه
چنانچه قلقشندی میگوید:[9] بنی امیه نام چند بطن از عرب است که یکی از آنها همین بنی امیه معروف میباشد که بطنی از قریش شمرده شده اند به این نسب (بنی امیه بن عبد شمس بن عبد مناف).
بنی امیه در میزان اخلاق
بنیامیه ازنظر اخلاق بی مایه و فاقد ارزش بودند، در جاهلیت و اسلام به حبّ دنیا و شهوات و التذاذ جنسی، افراط در خوشگذرانی و تجمل و پرخوری و نازپروری، سورپرستی، کاخنشینی و عصبیت فامیلی موصوف و معروف بودند.
عقّاد در کتاب معاویه بن ابی سفیان فی المیزان در فصل «خلیقه امویه» با شواهد تاریخی ثابت کرده که بنی امیه در این اوصاف ممتاز بوده و به نظر او ـ با اینکه خود از اهلسنّت است ـ عثمان و عمر بن عبدالعزیز نیز از این میزان خارج نبوده اند.
نسب بنی امیه
در نسب بنی امیه و پاره ای از افراد مشهورشان سخن بسیار است. آنچه که در ردّ نسبت بنیامیه به قریش گفته شده، این است که: امیه بندهای رومی بود، عبد شمس او را خرید و به رسم عرب در جاهلیت او را پسر خود خواند و استشهاد میکنند به کلام امیرالمومنین علیه السلام در یکی از نامه هایش به معاویه که فرمود:
«لَیسَ اُمَیهُ کهَاشِمَ، وَلَا حَرْبٌ کعَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَلَا أَبُوسُفْیانَ کأَبِی طَالِبٍ، وَلَا الْمُهَاجِرُ کالطَّلِیقِ، وَلاَ الصَّرِیحُ کاللَّصِیقِ»؛[10]
«نه امیه با هاشم قابل قیاس است و نه حرب با عبدالمطلب و نه ابوسفیان با ابوطالب و نه کسی که (در راه خدا) هجرت کرده با کسی که با اسلام جنگیده و بعد از اسارت آزاد شده؛ و نه کسی که نسبش صریح و روشن است با کسی که نسبش معلوم نیست و به قبیله ای چسبانده شده، قابل مقایسه است!».
به تصریح دانشمندانی مانند محمد عبده مصری در شرح نهج البلاغه، صریح، کسی را گویند که صحیح النسب باشد، و لصیق، کسی است که بیگانه باشد و او را به فامیل و قبیله ای چسبانده باشند[11] و امیه مرد بدنامی بود که متعرض زنان میشد، و به فحشا و زنا معروف بود، و همانکس است که بعد از محکومیت به ده سال جلای وطن و ترک مکه، به شام رفت و در آنجا ده سال ماند، و در آنجا با زن یهودیه شوهرداری زنا کرد و آن زن در فراش شوهرش که یهودی بود پسری آورد و امیه او را به خود ملحق کرد و ذکوان نامید و به ابیعمرو مکنّی ساخت و زن خودش را در زندگی خودش به او داد، و این ذکوان پدر ابیمعیط و جدّ عقبه پدر ولید بن عقبه برادر مادری عثمان است.[12]
نفیل بن عبدالعزی در محاکمه عبدالمطلب با حرب پسر امیه و جدّ معاویه به حرب گفت:
أَبُوک مُعاهِرٌ وَأَبُوهُ عَفٌّ
وَذَادَ الْفِیلَ عَنْ بَلَدٍ حَرَامٍ[13]
پدر تو امیه مرد زناکاری بود و پدر عبدالمطلب پاکدامن و عفیف بود، عبدالمطلب فیل را از شهر مورد احترام (مکه) دفع کرد و دور راند.
بنی امیه در قرآن و حدیث
در کتب تفسیر و حدیث به طرق اهل سنّت روایات متعدد از حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام و یعلی بن مرّه؛ ابنعمرو و سعید بن مسیب روایت شده که رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دید بنی امیه یکی از پس دیگری چون بوزینگان به منبرش بر می جهند. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم غمناک شد، و پس از آن دیگر کسی او را خندان ندید.
خدا آیه 60 سوره اسراء را نازل فرمود:
﴿وَ مَا جَعَلْنَا الرُّویا الَّتِی اَرَینَاک اِلَّا فِتْنَهً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا یزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیاناً کبِیراً﴾.[14]
و نیز نازل شد:
﴿إِنَّا أَعْطَینَاک الْکوْثَرَ…﴾[15]
ابنعساکر از ابیذر روایت کرده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: وقتی بنیامیه به چهل تن برسند بندگان خدا را به غلامی و کنیزی میگیرند و مال خدا را در اموال خود وارد سازند و کتاب خدا را بهکار نبندند.[17]
ابنمنده و ابونعیم از عمران (حمران) بن جابر یمانی و ابنقامع از سالم حضرمی از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند که فرمود:
«وَیلٌ لِبَنِی اُمَیهَ وَیلٌ لِبَنِی اُمَیهَ وَیلٌ لِبَنِی اُمَیهَ».[18]
ابنمردویه از علی علیه السلام روایت کرده که فرمود: در سوره محمّد صلی الله علیه و آله و سلم آیهای در شأن ما و آیه ای در شأن بنیامیه است.
«إِقْرَأْ السُّورَهَ مِنْ أَوَّلِهَا إِلَی آخِرِهَا»؛[19]
«سوره را از اول تا به آخر بخوان».
و اما روایات در مذمّت بنیامیه و اینکه آنها آفت دین و آفت این امت و دشمن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و شجره ملعونه هستند بسیار است.[20]
بنیالحکم
جبیر بن مطعم از پدرش روایت کرده که خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بودیم حَکم بن ابیالعاص عبور کرد، فرمود:
«وَیلٌ لِامّتی مِمَّا فِی صُلْبِ هَذَا».[21]
یک تیره از بنی امیه، بنیالحکم و بنی مروان هستند. حَکم عموی عثمان و عموزاده ابی سفیان بود و شغلش در جاهلیت اخته کردن گوسفندان بود.[22] و همان کسی است که به روایت عایشه، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به او و پدرش که جدّ عثمان بود فرمود: «شما شجره ملعونه هستید»[23] و همان کسی است که همسایه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و در اذیت به آن حضرت شدت و اصرار داشت.[24] ابنحجر و ابناثیر روایت کرده اند که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او و فرزندانش را لعن کرد.[25]
در کنز العمال در حدیثی از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده که حَکم را لعن کرد و فرمود: «این مخالفت کتاب خدا و سنت پیغمبر خواهد کرد، و از صلبش دودی برآید که به آسمان برسد». بعضی از مردم گفتند: او کمتر و ذلیلتر از این است! فرمود: «بلی و بعضی شما در آن وقت پیرو او میشوید!».[26]
حَکم بعد از اینکه به مدینه آمد و به ظاهر اسلام اختیار کرد نفاق پیشه ساخت و یک منافق تمامعیار بود، دست از اذیت و گستاخی نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برنداشت، پشت سر آن حضرت میرفت و هنگام نماز، پشت سر آن سرور می ایستاد و با ابرو و چشم و بینی و دهان و انگشتان به آن حضرت اشاره میکرد و جسارتها و بی ادبیهای دیگر که در کتابهای سیره و تاریخ، ذکر شده از او صادر میشد. پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم در حقّش نفرین کرد و او به ارتعاش بدن مبتلا شد ولی دست از سوء رفتار برنمیداشت، و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چنانچه خلق و خوی مبارکش بود با او و سایر منافقین به حلم و بردباری رفتار میکرد و بهخاطر همان اسلام صوری با آنها مدارا میفرمود، معذلک بیحیایی را از حدّ گذرانید، لذا چون توقفش در مدینه سبب فتنه و فساد بود پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او و فرزندانش را به طائف فرستاد.
بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم عثمان نزد ابیبکر شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدینه برگردد، پذیرفته نشد. بعد از او، از عمر درخواست کرد او نیز نپذیرفت، اما وقتی خودش حکومت یافت برخلاف دستور و عمل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و خلاف آرای مسلمانان، آنها را به مدینه برگرداند و مورد احترام قرار داد و خلعت به او پوشانید و صد هزار جایزه به او داد و سیصد هزار درهم صدقات قضاعه را که تعلق به بیتالمال مسلمین داشت یکجا به او بخشید، و پسرش مروان را که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را:
«اَلْوَزَغُ ابْنُ الْوَزَغِ، وَالْمَلْعُونُ ابْنُ الْمَلْعُونِ».[27]
خوانده بود منشی خود قرار داد و دخترش را به همسری او داد و پانصد هزار دینار خمس غنیمتهای آفریقا را به او بخشید و یکی از موادی که موجب شورش مسلمانان بر عثمان شد، همین عملیاتش بود که زبان اعتراض عموم را به سوی او باز کرد. احادیث و روایات در لعن حکم و اولاد او بسیار است.[28] هرکس بخواهد از شرح اعمال زشت و کارهای ناستوده، مظالم و جنایات حَکم و مروان و خاندانشان به اسلام و مسلمین و قتل و کشتار بیگناهان و مسلط ساختن ستمکاری مانند حجاج را بر مردم، تخریب خانه کعبه و ترویج فحشا در مدینه طیبه و اهانت به قرآن مجید و پیشنماز ساختن کنیز جنب بر جماعت مسلمین و… آگاه گردد باید به کتب تواریخ رجوع نماید.
این خاندان با این اوصاف یک تیره ای از قبیله بنی امیه هستند و مادر حَکم که بنی مروان را به او میخواندند زرقا بود که ابناثیر و دیگران گویند از روسپیان و فواحش پرچمدار بود.[29]
و یکی از بنی امیه معاویه بن مغیره بن عاص است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم او را از مدینه طرد فرمود و سه روز به او مهلت داد، و از مدینه خارج نشد تا علی علیه السلام و عمّار او را به فرمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کشتند.
و یکی دیگر عبیده بن سعید بن عاص است که زبیر او را در جنگ بدر کشت و دیگر عاص بن سعید است که علی علیه السلام او را به قتل رسانید.
و هم ملحق به بنی امیه است: عقبه بن ابیمعیط که یکی از مستهزئین و از دشمنان سرسخت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، و بااینکه همسایه آن حضرت بود اذیت و جسارت و بیادبی را به نهایت رسانید،[30] و بنا به نقل ابنهشام از بعضی، علی علیه السلام او را کشت[31]، و پسرش ولید بن عقبه معروف است که آیه:
﴿إِنْ جَائَکمْ فَاسِقٌ…﴾[32]
درباره او نزول یافت، و چون برادر مادری عثمان بود، عثمان سعد وقاص را از حکومت کوفه عزل و حکومت را به او داد. وقتی به کوفه آمد سعد گفت: نمیدانم تو در غیاب ما کسی شدی یا ما ناکس شدیم! میبینم شما (یعنی بنیامیه) حکومت اسلام را ملک و پادشاهی میکنید. ولید به میگساری حرص تمام داشت، صبحگاهی در مسجد کوفه در حال مستی نماز خواند، و دو رکعت را چهار رکعت بهجا آورد، سپس روی به مردم کرد و گفت: اگر میخواهید بیشتر بخوانم!.[33]
و دیگر از بنیامیه امّجمیل (حمّالهالحطب) خواهر ابیسفیان و زن ابیلهب است که قرآن در ذمّ او صریح است،[34] و از میان بنیهاشم ابولهب را، او به مخالفت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وادار ساخت.
و از اولاد عبد شمس عتبه بن ربیعه برادرزاده امیه است که در جنگ بدر سردار سپاه مشرکین بود و با پسرش ولید به دست یگانه سرباز راه توحید، علی علیه السلام کشته شدند[35] و این عتبه جد مادری معاویه است، و برادرش شیبه نیز در جنگ بدر به دست جناب حمزه کشته شد.
[1]. اسکافی، المعیار و الموازنه، ص119، 322؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج2، ص297.
[2]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص203؛ ر.ک: ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج2، ص355؛ همو، السیرهالنبویه، ج1، ص258.
.[3] ابنهشام، السیرهالنبویه، ج1، ص87؛ بیهقی، معرفه السنن و الآثار، ج5، ص175؛ همو، السننالکبری، ج6، ص367؛ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج2، ص357؛ همو، السیرهالنبویه، ج1، ص261؛ ر.ک: حلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص213؛ صالحی شامی، سبلالهدی و الرشاد، ج2، ص154.
.[4] ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص225.
[5]. راجع به حلفالفضول آنچه نوشته شد از این مصادر است: ابنهشام، السیرهالنبویه، ج1، ص87 ـ 88؛ مسعودی، مروجالذهب، ج2، ص270 ـ 271؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج14، ص130؛ ج15، ص203 ـ 205، 224 ـ 226؛ حلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص211؛ ابنکثیر، السیرهالنبویه، ج1، ص257 ـ 261. ازجمله حکایاتی که راجع به اعتبار و احترام این پیمان در بین قبائل قریش که در آن شرکت نموده بودند، نقل شده حکایت منازعه ای است که میان حسین علیه السلام و معاویه در زمینی که ملک حسین علیه السلام بود واقع شد و همچنین منازعه دیگر که بین آن حضرت و ولید حاکم مدینه روی داد. معاویه و ولید میخواستند بر حسین علیه السلام ستم کنند. آن حضرت آنها را به حلفالفضول تهدید کرده و از ستمی که اراده کرده بودند بازداشت تا به حقّ آن حضرت تسلیم گشتند. رجوع شود به: ابنهشام، السیرهالنبویه، ج1، ص87 ـ 88؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص226 ـ 227.
[6]. ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج14، ص171؛ هیثمی، مجمعالزوائد، ج9، ص201؛ فیروزآبادی، فضائلالخمسه من الصحاح السته، ج3، ص258؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص131 ـ 132.
[7]. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص50؛ مجلسی، بحارالانوار، ج43؛ ص254؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص134.
[8]. طوسی، اختیار معرفهالرجال، ص252 ـ 259؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص21 ـ 22؛ مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص212 ـ 214؛ بحرانی اصفهانی، عوالمالعلوم، ص91 ـ 93.
[9]. قلقشندی، نهایهالارب، ص84 ـ 86..
.[10] نهجالبلاغه، نامه 17 (ج3، ص17).
[11]. نهجالبلاغه، ج3، ص17 (تحقیق و شرح عبده).
[12]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص232. راجع به ذکوان و شبهه ای که در نسب او است عقّاد نیز داستانی در کتاب ابوالشّهداء (ص121) از دغفل نسّابه نقل میکند که صریحاً در حضور معاویه او را از قریش نفی نمود. بنابراین شبهها ی نیست که ذکوان یا ولدّالزنا بوده یا غلامی بوده که او را امیه پسر خود خوانده است.
[13]. مقریزی، النزاع و التخاصم، ص50؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج15، ص207.
[14]. «و ما رویایی که به تو ارائه دادیم، نبود جز برای آزمایش و امتحان مردم و درختی که به لعن در قرآن یاد شده و ما به ذکر این آیات عظیم آنها را میترسانیم و لیکن بر آنها جز طغیان و کفر و انکار شدید چیزی نیفزاید».
[15]. کوثر، 1 ـ 3. «و ما به تو خیر کثیر عطا کردیم …».
[16]. نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن، ج1، ص537 ـ 538 (تفسیر سوره قدر)؛ ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج3، ص444؛ ج4، ص6؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج4، ص191؛ همو، تاریخالخلفاء، ص13؛ ابنعقیل علوی، النصائح الکافیه، ص139.
[17]. ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج57، ص253.
[18]. حلبی، السیرهالحلبیه، ج1، ص510؛ ابنعقیل علوی، النصائحالکافیه، ص139. «وای بر بنیامیه، وای بر بنیامیه، وای بر بنیامیه».
[19]. ابنمردویه اصفهانی، مناقب علی بن ابیطالب علیه السلام، ص320.
[20]. ر.ک: ابنعقیل علوی، النصائحالکافیه، ص139 ـ 142؛ امینی، الغدیر، ج8، ص248 ـ 249.
[21]. مقریزی، النزاع و التخاصم، ص53؛ حلبی، السیرهالحلبیه، ج1، ص510. از جبیر بن مطعم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بدون واسطه پدرش روایت کرده و ظاهراً همین صحیح است مگر آنکه راوی حدیث اول پسر مطعم بن عبیده بلوی باشد. والله اعلم. طبرانی، المعجمالاوسط، ج2، ص144؛ ج6، ص377؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج57، ص267؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص34؛ هیثمی، مجمعالزوائد، ج5، ص241. «وای بر امّتم از آنکه در صلب این هست».
[22]. دمیری، حیاه الحیوان، ج1، ص278 ـ 279 (لغت جزور).
[23]. ابنمردویه اصفهانی، مناقب علی بن ابیطالب علیه السلام، ص164؛ حلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص510؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج4، ص191؛ امینی، الغدیر، ج8، ص248.
[24]. ابنهشام، السیرهالنبویه، ج2، ص282.
[25]. ابنحجر عسقلانی، الاصابه، ج2، ص92؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص34. از حاکم نیشابوری در مستدرک (ج4، ص481) نیز نقل شده است.
[26]. متّقی هندی، کنزالعمال، ج11، ص165 ـ 166؛ 359 ـ 360.
[27]. دمیری، حیاه الحیوان، ج1، ص95؛ ج2، ص545؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج4، ص479.
[28]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج3، ص444؛ ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص34؛ ابنهشام، السیرهالنبویه، ج1، ص354؛ حلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص510؛ دمیری، حیاهالحیوان، ج1، ص95؛ ج2، ص545.
[29]. ابنحماد مروزی، الفتن، ص73؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج4، ص479؛ دمیری، حیاهالحیوان، ج1، ص95؛ ج2، ص545؛ ابنعقیل علوی، النّصائحالکافیه، ص76 .
[30]. ابناثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص72.
[31]. ابنهشام، السیرهالنبویه، ج2، ص471؛ حلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص469، 508.
4. حجرات، 6. برای اطلاع بیشتر در این زمینه به کتابهای تفسیر مراجعه کنید.
[33]. ابناثیر جزری، اسدالغابه، ج5، ص91.
.[34] ر.ک: مسد، 4 ـ 5.
[35]. ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج3، ص258؛ ج15، ص81 ـ 83.
برای مطالعه بخش های دیگر «همراهان محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
همراه با محرم (بخش دهم: چرا امام حسن علیه السلام قیام نکرد؟)
همراه با محرم (بخش دوازدهم: خاندان ابی سفیان خاندان کفر و عناد در مقابل دعوت اسلام)
ثبت دیدگاه