حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

یکشنبه, ۴ آذر , ۱۴۰۳ Sunday, 24 November , 2024 ساعت ×
خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حق
۱۵ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۴
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره به بخش دیگری از مطالب مرتبط با امام حسین علیه السلام یعنی خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حق، در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته ایم.
پ
پ

همراه با محرم (بخش هشتم: خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حق)

در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره به بخش دیگری از مطالب مرتبط با امام حسین علیه السلام یعنی خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حق، در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته ایم.

 

خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حق

در وجود انسان یک چراغی از عالم غیب روشن و نوری پرتوافکن است که او را به راستی و حق‌پرستی، عدالت و امانت، راهنمایی می‎نماید.

این نور به‌ واسطه مددهایی که از عالم غیب به او می‎رسد و در اثر اعمال صالحه و علم و معرفت و تربیت صحیح، قوّت می‎گیرد تا آنجا که از اشعه آن تمام باطن وسیع انسان روشن می‎شود و هیچ نقطه تاریکی در وجود آدمی باقی نمی‎گذارد.

چنانچه سوء رفتار و کردار زشت و توجّه زیاد از اندازه به امور مادی و محسوس و جهل و بی‎اطلاعی از حقایق و معارف و معقولات موجب می‎شود که پرده‎هایی ضخیم بینش چشم دل را بگیرد و اشتغال به مناهی و ملاهی و حب دنیا و جاه و مقام و شهوات بشر را سرگرم نموده و از تفکر در عواقب امور و سرنوشتی که در پیش دارد و آینده‎ای که در انتظار اوست باز می‎دارد.

ولی در این مرحله هم انسان هرچه سقوط کند، و مصداق: ﴿اُولَئِک کالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[1] گردد باز هم گاهی یک راه‎ها و روزنه‎ها و دریچه‎هایی از وجودش به‌ سوی عالم غیب و حقیقت باز می‎گردد که اگر بخواهد جهشی کند و خود را از سیاه‌چال سقوط و محیط تاریک و پر از بحران شهوات و عالم حیوانی بیرون اندازد می‎تواند.

اسم این را درک می‎گذارید، بگذارید؛ وجدان واقعی انسان می‎نامید بنامید؛ غریزه حقیقت‌خواهی و سرشت خداداد، فطرت، هرچه اسمش باشد، و هرکس از این دید عالی و بینش پاک بشری هر تعبیری می‎خواهد بنماید، این‌قدر هست که در باطن انسان هرچه هم تاریک شود گاهی یک روشنی ضعیف و خفیفی خودنمایی می‎نماید که همان فهم و درک خفیف او را در مقابل خدا مسئول می‎سازد و حجت را بر او تمام می‎کند به‌ طوری‌ که همه از او انتظار انجام وظیفه و عمل به تکلیف و احترام به شرف انسانیت دارند و اگر خلاف وظیفه رفتار کند و به بی‎شرفی تن در دهد او را مستحقّ ملامت و سرزنش و قابل مجازات و تأدیب می‎دانند.

ما می‎بینیم مخالفان انبیا و مکتب‌های حق‌‌پرستی و حریت و عدالت، در هنگامه‎ای که گرم مبارزه با مردان خدا بودند در یک مواقعی مثل آنکه بی‎اختیار یا ناآگاه باشند زبان به مدح و ثنای آنها می‎گشودند، و تحت‌تأثیر پاک‌دامنی، حقیقت، معنویت، قدس، تقوا و طهارت آنها واقع می‎شدند، گریه می‎کردند و اندوه می‎خوردند.

اما دوباره همان راه خود را ادامه می‎دادند مثل کسی که از خود بی‌خود شود و مدهوشانه به مطالبی بر زیان خودش اقرار و اعتراف کند و ناگهان به خود آید و باز به همان پله اول برگردد و در قلعه حاشا و انکار بنشیند.

تاریخ اسلام پر است از اقرارها و اعترافات دشمنان سرسخت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه طاهرین علیهم السلام به حقیقت آنها.

آری دشمنان کینه‌کش و متعصب و دنیاپرست و مغرور اهل‌بیت علیهم السلام، شهادت به فضیلت و حق‌‌پرستی آنها، و بطلان خود می‎دادند و اقرار می‎کردند که حب دنیا یا عناد و لجاج آنها را به مخالفت برانگیخته است.

داستان ابوسفیان و اخنس و ابوجهل را در تاریخ حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بخوانید که چگونه محرمانه و دور از چشم دیگران شب‌ها برای شنیدن آیات قرآن مجید نزد پیغمبر خدا می‌رفتند، و روز با آن حضرت مخالفت و ستیزه داشتند.[2]

کسانی‌ که علی علیه السلام، را خانه‌نشین کردند به فضایل او معترف بودند و او را لایق‌ترین شخصیت عالم اسلام می‎دانستند. معاویه و عمروعاص، چه در زمان حیات حضرت علی علیه السلام، و چه بعد از حیات او در مجالس خصوصی و حتی در مجالس عمومی مکرر از فضایل و علم و زهد علی علیه السلام سخن می‎گفتند، و گاهی تحت‌تأثیر تذکر و یاد عبادات و زهد و عدالت آن حضرت می‎گریستند. سخنان مروان وقتی در حمل جنازه حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام شرکت می‎کرد معروف و مشهور است.

عبدالملک مروان وقتی در ضرب نقود به آن مشکل عجیب و مهم برخورد ناچار ـ چنانچه بیهقی و دمیری نقل کرده‎اند ـ متوسل به‌ ذیل علم حضرت امام‌ باقر علیه السلام گردید و از آن ولی خدا حلّ آن مشکل را طلبید.[3]

منصور دوانیقی همان کسی‌که آن‌ همه سادات و فرزندان پیغمبر را به قبیح‎ترین وضعی کشت، و برحسب نقل‎های معتبر به امر او حضرت امام‌ صادق علیه السلام را مسموم و شهید کردند، بنا به نقل یعقوبی از اسماعیل بن علی بن عبدالله بن عباس برای آن حضرت آن‌قدر گریه کرد که ریشش از اشکش تر شد، و می‎گفت:

آقای اهل‌بیت، و بقیه نیکان ایشان از دنیا رفت.

سپس گفت: جعفر از آن کسان بود که خدا در شأن آنها فرمود:

﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا﴾[4]

«و از کسانی بود که خدا آنها را برگزید، و از پیش‌قدمان در خیرات بود».[5]

هارون معترف به مقامات حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام بود، و داستانی که مأمون راجع به احترام او از حضرت امام‌ کاظم علیه السلام نقل کرده مشهور است.

راجع به سایر ائمه علیهم السلام نیز به همین‌ گونه خلفا و دشمنان آنها به فضایلشان اعتراف می‎کردند و در حلّ مشکلات و مسائل معضله علمی به آنها پناه می‎بردند.

البتّه نمی‎توان انکار کرد که بیشتر این اعترافات از سوی دشمن، بر اساس سیاست و نیرنگ و مصلحت روز و خودنمایی و به‌قصد اغفال مردم بوده ولی این اعتراف‎ها مقبولیت طرف و حسن شهرت و اتّفاق عموم را بر لیاقت و صلاحیت او ثابت می‎کند که دشمن هم فرصت و زمینه برای تردید یا انکار آن نمی‎بیند.

آنچه گفته شد از خضوع دشمن و تواضع او در برابر حقیقت مردان خدا در تاریخ زندگی حضرت سیدالشهدا علیه السلام نمایان و آشکار است. عباس محمود عقّاد دانشمند معروف مصری می‎گوید:

در میان کسانی‌که به جنگ امام حسین رفتند یک نفر که دعوت امام حسین را باطل بداند و خود را به کیشی غیر از کیش اسلام معرفی کند نبود مگر کسانی که کفر را در باطن خود پنهان می‎نمودند (که آنها نیز به ظاهر اظهار اسلام می‎کردند) می‎گوید:

سپاهی که به جنگ امام حسین رفت، سپاهی بود که برای کشمکش با دل و وجدان خود جنگ می‎کرد و برای خاطر والی و فرمانده و ارتشبدش با خدای خودش نبرد می‎نمود.

اگر جنگ آن گروه، جنگ عقیده‎ای با عقیده‎ای دیگر بود مانند جنگ مسلمین و مجوس یا مسلمین و نصاری، این‌قدر دامنشان به ننگ و عار نفاق، و زشتی اخلاق آلوده نمی‎شد.

دشمنی این مردم با عقیده‎ای که می‎دانستند حقّ است (و جنگ آنها با مردی که می‎دانستند مرد حقّ است) ناستوده‎تر از دشمنی و جنگ کسانی است که از راه جهل و نادانی جنگ می‎نمایند؛

لِأنَّهُمْ یحَارِبُونَ الْحقّ وَهُمْ یعْلَمُونَ.[6]

ازاین‌جهت در آن مواقف خطرناک، دشمنان امام حسین در تاریکی و ظلمتی فرو رفته بودند که حتی از کمترین درخششی از عالم نور و فداکاری، محروم شده بودند و به حقیقت روز کربلا، دو نیروی متضاد، نیرویی از عالم ظلمانی با نیرویی از عالم نور باهم در نبرد شدند.[7]

ابن‌اعثم روایت کرده که وقتی نامه یزید به ولید رسید که در آن فرمان صریح به قتل امام حسین علیه السلام و وعده جایزه و فرماندهی داده بود سخت دلتنگ شد، و گفت:

لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ.

اگر یزید همه دنیا را با انواع زینت‌ها و نعمت‌هایش به من بدهد، من هرگز در خون فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شریک نخواهم شد هرچه خواهد گو باش.[8]

دینوری می‎گوید: وقتی مروان پیشنهاد کشتن امام حسین را به ولید داد گفت:

وَیحَک أَ تُشِیرُ عَلَی بِقَتْلِ الْحُسَینِ بْنِ فَاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ – ‎صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ وَعَلَیْهِمَا ‌السَّلَامُ‎ – وَاللهِ إِنَّ الَّذِی یحَاسَبُ بِدَمِ الْحُسَینِ یوْمَ الْقِیامَهِ لَخَفِیفُ الْمِیزَانِ عِنْدَ اللهِ؛[9]

وای بر تو آیا مرا به کشتن حسین پسر فاطمه دختر رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می‎کنی؟ به خدا سوگند! آن‌کس که روز قیامت به خون حسین محاسبه شود ترازوی حسناتش نزد خدا سبک است.

از این جمله آشکار است که ولید از بی‎شرمی و پلیدی روان مروان بسیار تعجّب نموده و انتظار نداشت شخصی که خود را مسلمان می‎داند هرچند مثل مروان، منافق و بدسابقه باشد چنین پیشنهادی را بدهد؛ لذا چنانچه سبط ابن‌جوزی می‎گوید به او گفت:

ای مروان،

وَاللهِ مَا اُحِبُّ أَنَّ لِی مَا طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمْسُ، وَإِنِّی قَتَلْتُ حُسَیناً؛

به خدا قسم دوست نمی‎دارم که آنچه آفتاب بر آن می‎تابد مال من باشد، و من حسین را کشته باشم.[10]

ابن‌اثیر روایت کرده که گفت:

وَاللهِ مَا اُحِبُّ أَنَّ لِی مَا طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمْسُ وَغَرُبَتْ عَنْهُ مِنْ مَالِ الدُّنْیا وَمُلْکهَا وَإِنِّی قَتَلْتُ حُسَیناً أَنْ قَالَ لَا اُبائِعُ وَاللهِ إِنِّی لَأَظُنُّ أَنَّ امْرَءً یحَاسَبُ بِدَمِ الْحُسَینِ لَخَفِیفُ الْمِیزَانِ عِنْدَ اللهِ یوْمَ الْقِیامَهِ.[11]

خوارزمی روایت کرده که بعد از اینکه مروان، ولید را به کشتن امام‌ حسین علیه السلام تحریص کرد، و گفت: اگر شتاب در پایان‌ دادن به کار حسین نکنی می‎ترسم که از درجه و اعتباری که نزد یزید داری بیفتی. ولید گفت:

مَهْلاً، وَیحَک دَعْنِی مِنْ کلَامِک هَذَا، وَأَحْسِنِ الْقَوْلَ فِی ابْنِ فَاطِمَهَ فَإِنَّهُ بَقِیهُ وُلْدِ النَّبِیینَ؛[12]

آرام باش، وای بر تو! مرا به حال خود بگذار از این سخنان نگو. درباره پسر فاطمه گفتار نیکو داشته باش! زیرا که او باقی‌مانده فرزندان پیغمبران است.

و نیز خوارزمی نقل کرده که وقتی ولید از توجّه موکب حسینی به‌ سوی عراق آگاه شد به ابن‌زیاد نوشت:

أمّا بَعْدُ فَإِنَّ الْحُسَینَ بْنَ عَلِی قَدْ تَوَجَّهَ إِلَی الْعِرَاقِ، وَهُوَ ابْنُ فَاطِمَهَ الْبَتُولِ، وَفَاطِمَهُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ فَاحْذَرْ یا ابْنَ زِیادٍ أَنْ تَأْتِی إِلَیهِ بِسُوءٍ فَتُهَیجَ عَلَی نَفْسِک فِی هَذِهِ الدُّنْیا مَا لَا یسُدُّهُ شَیءٌ، وَلَا تَنْسَاهُ الْخَاصَّهُ وَالْعَامَّهُ أَبَداً مَا دَامَت الدُّنْیا.

این نامه ـ که از آن محبوبیت و عظمت مقام حسین در بین مسلمین و شدت سوء انعکاس هتک احترامات او در قلوب عموم آشکار است ـ این است:

حسین بن علی متوجّه عراق شده است، و او پسر فاطمه بتول، و فاطمه دختر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، ای فرزند زیاد، پس بترس از آنکه نسبت به او بدرفتاری نمایی، و بر خود عیب و عاری برانگیزی که هیچ‌چیز آن را جبران ننماید، و خواص، و عوام تا دنیا باقی است هرگز آن را فراموش نسازند.

خوارزمی بعد از نقل این داستان می‌گوید:

فَلَمْ یلْتَفِتْ عَدُوُّ اللهِ إِلَی کتَابِ الْوَلِیدِ؛

آن دشمن خدا به نامه ولید اعتنایی نکرد.[13]

ابن‌اثیر می‌گوید: وقتی عمر بن سعد از عبیدالله مهلت گرفت تا درباره جنگیدن با امام حسین علیه السلام فکر کند، به منزل آمد و با خیرخواهان خودش مشورت کرد. با هرکس مشورت می‎نمود او را از اقدام به این جرم عظیم باز می‎داشت.

حمزه بن مغیره بن شعبه ـ که پدرش مغیره در انحراف از اهل‌بیت علیهم السلام معروف و از پایه‌گذاران پادشاهی یزید بود ـ پسر خواهرش نزد او آمد و گفت: به خدا پناه می‎برم از اینکه به جنگ حسین بروی و خدا را مخالفت کنی و قطع رحم نمایی.

به خدا سوگند اگر از دنیای خود و آنچه داری و از سلطنت تمام روی زمین اگر برای تو بود بیرون بیایی، بهتر است برای تو از اینکه خدا را ملاقات کنی در حالی‌ که خون حسین به گردنت باشد.[14]

ابوزهیر عبسی گفت: شنیدم شبث بن ربعی در امارت مصعب می‌گفت: خدا به اهل این شهر (کوفه) هرگز خیر ندهد و آنها را از رشد و استقامت محروم سازد.

آیا عجب نمی‌کنید که ما با علی بن ابی‎طالب و بعد از او با پسرش برای یاری آل ابی‌سفیان پنج سال نبرد کردیم پس از آن در کنار آل معاویه و پسر سمیه زانیه، با پسر علی که بهترین اهل زمین بود جنگ کردیم. ضَلالٌ یا لَک مِنْ ضَلَالٍ.[15]

ابن‌سعد در طبقات گفته مرجانه مادر عبیدالله‌ بن زیاد به او گفت:

یا خَبِیثُ قَتَلْتَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ وَاللهِ لَا تَرَی الْجَنَّهَ أَبَداً؛[16]

ای خبیث! پسر دختر رسول خدا را کشتی! به خدا هرگز بهشت را نخواهی دید.

حمید بن مسلم گفت: عمر بن سعد با من دوست بود بعد از بازگشتن از جنگ امام حسین علیه السلام به نزد او رفتم و از حالش پرسیدم، گفت: از حال من نپرس که هیچ‌ کس از منزلش بیرون نرفت و برنگشت که بازگشت او بدتر از من باشد، قطع خویشاوندی کردم و گناه بزرگی را مرتکب شدم.[17]

و نیز عمر بن سعد وقتی از نزد ابن‌زیاد برخاست و به منزلش می‎رفت میان راه می‎گفت: هیچ‌کس بازگشت از سفر نکرد به این‌گونه که من بازگشتم، اطاعت کردم فاسق ظالم پسر زیاد فاجر را، و خدای عادل را معصیت کردم، و خویشاوندی شریفه را بریدم.

عمر سعد تا زنده بود مردم از او کناره‌‌گیری می‎کردند هروقت به گروهی از مردم می‎گذشت، از او روی می‎گرداندند و هروقت داخل مسجد می‎شد مردم بیرون می‎آمدند، و هر کس او را می‎دید به او دشنام می‎داد ناچار خانه‎نشین شد تا کشته گشت.[18]

ابن‌اثیر و طبری روایت کرده‎اند: وقتی آن جماعت که سر حسین را از کوفه به شام آورده بودند بر یزید وارد شدند و آن سر مبارک را پیش روی آن ملعون گذاردند و سرگذشت کربلا را برایش گفتند، هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز، زن یزید با جامه‎اش سرش را پوشید (و بدون عبا) بیرون آمد گفت:

آیا سر حسین پسر فاطمه دختر رسول خداست؟

یزید گفت: آری در مصیبت او با صدای بلند گریه کن، و برای پسر دختر رسول خدا و خالص قریش لباس عزا بپوش! ابن‌زیاد شتاب کرد او را کشت، خدا او را بکشد.[19]

حتی ابن‌زیاد ملعون نیز چنان تحت‌ تأثیر اعتراضات قاطبه مسلمین واقع و در امواج تنفر و انزجار عمومی غرق و نکوهیده نام شد که در اندیشه تبرئه خود، و محو نامه‎هایی که راجع به قتل حسین علیه السلام نوشته بود برآمد.

هشام بن عوانه گفت: ابن‌زیاد بعد از شهادت امام حسین علیه السلام به عمر بن سعد گفت: آن نامه‎ای که راجع به کشتن حسین به تو نوشتم کجاست؟ گفت: من برای انجام فرمان تو رفتم و نامه گم شد.

گفت: باید آن را بیاوری: گفت: گم شد.

گفت: به خدا قسم البتّه باید آن را بیاوری! گفت: به خدا سوگند آن دست‌آویز اعتذار من در نزد زنان سالخورده قریش است.

به خدا سوگند من راجع به حسین نصیحتی به تو کردم که اگر آن را با پدرم سعد وقاص کرده بودم حقّ نصیحت را ادا نموده بودم.

عثمان بن زیاد برادر عبیدالله گفت:

راست می‎گوید به خدا سوگند دوست می‎داشتم که از پسران زیاد مردی نماند مگر آنکه در بینی او حلقه غلامی تا روز قیامت باشد و حسین کشته نشده باشد.

هشام گفت والله عبیدالله این سخن را رد نکرد.[20]

ابومخنف روایت کرده که مردم به سنان بن انس گفتند: حسین بن علی پسر فاطمه دختر رسول‌ الله صلی الله علیه و آله و سلم و بزرگ‌ترین عرب را که می‎خواست به حکومت بنی‌امیه پایان دهد کشتی، برو به نزد فرماندهان خودت و پاداش بگیر، اگر تمام اموال خزینه‎های خودشان را به تو بدهند کم است! سنان سواره رو به‌ سوی خیمه عمر سعد آمد.

او گستاخ و شاعر و مرد احمقی بود آمد بر در خیمه عمر بن سعد ایستاد و گفت:

أَوْفِرْ رِکابِی فِضَهً وَذَهَباً

قَتَلْتُ خَیرَ النَّاسِ اُمّاً وَأَباً

إِنِّی قَتَلْتُ الْمَلِک الْمُحَجَّبَا

وَخَیرُهُمْ إِذْ ینْسِبُونَ نَسَباً

رکاب اسب مرا با طلا و نقره پر کن! زیرا من سلطان صاحب عظمت و جلال را کشتم، کسی را کشتم که بهترین مردم بود از جهت پدر و مادر، و در مقام افتخار به نسب، نسبش از بهترین تبارها بود!.

عمر سعد گفت: شهادت می‎دهم که دیوانه‎ای هستی که هرگز افاقه نیافتی.

سپس گفت: او را نزد من بیاورید، وقتی او را وارد خیمه نمودند با خنجر کوچک یا چوب‌دستی خود به او زد، و گفت: ای دیوانه، آیا این‌گونه سخن می‎گویی؟ به خدا اگر ابن‌زیاد این سخنان را از تو بشنود گردنت را می‎زند.[21]

با این تنبیهی که عمر سعد از سنان کرد، خولی وقتی سر مبارک را نزد ابن‌زیاد برد همین اشعار را قرائت کرد.[22]

عمرو بن حریث که از خواص زیاد، و پسرش عبیدالله بود، و گاهی ازطرف آنها نیابت فرمانداری کوفه به او واگذار می‎شد، بنا به نقل سبط ابن‌جوزی در خبر جانکاه تقویر، قطعه‎های کوچکی از گوشت و اعضای آن سر مبارک را از ابن‌زیاد گرفت و در ردای خزی که به دوشش بود جمع‌آوری کرد و غسل داد و عطر و طیب بر آنها زد و کفن کرد، و در خانه خودش دفن نمود و آن خانه معروف به دارالخز گردید.[23]

نباید تعجّب کرد از اینکه عمرو بن حریث از گوشت سر امام حسین علیه السلام احترام و تجلیل نمود و آن را در خانه خود مدفون ساخت با اینکه در شمار حزب بنی‌امیه بود و برطبق فرمان زیاد و عبیدالله کار می‎کرد؛ زیرا این‌گونه اشخاص که دین را تا آنجا که با منافع مادّی آنها مزاحمت نکند محترم می‎شمارند و در هنگام مزاحمت و معارضه دین را به دنیا می‎فروشند، اینها در عصر ما هم بسیارند.

عمرو بن حریث از گوشت سر امام حسین علیه السلام تقدیس می‎نمود و شاید آن را موجب برکت خانه خود می‎شمرد، اما قاتل آن حضرت را یاری می‎کرد و در زمان ما هم مردمی هستند که نسبت به سیدالشهدا علیه السلام اظهار ارادت می‎کنند اما با هدف او مبارزه می‎نمایند، برای اسیری زینب و سایر بانوان اهل‌ بیت علیهم السلام گریه می‎کنند اما نسبت به حجاب و عفّت زنانشان بی‎تفاوتند، قرآن را بازوبند کودکان خود قرار می‎دهند و هروقت می‎خواهند سفر کنند قرآن بر سر می‎گیرند ولی با احکام قرآن و تعالیم اسلام مخالفت می‎کنند.

حقیقت این است که اینها هم اگر در آن زمان بودند با یزید همکاری کرده و از کشیدن شمشیر به روی امام حسین علیه السلام خودداری نمی‎کردند.

«افّ بر این مسلمانان و افّ بر این مسلمانی!»

[1]. اعراف، 179.

[2]. ابن‌اسحاق، سیره، ج4، ص169؛ ابن‌هشام، السیره‌النبویه، ج1، ص207 ـ 208؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج3، ص82؛ همو، السیره‌النبویه، ج1، ص505 ـ 506؛ سیوطی، الدر‌المنثور، ج4، ص187.

[3]. بیهقی، المحاسن و المساوی، ج‌2، ص‌159 ـ 160؛ دمیری، حیاهالحیوان، ج1، ص97.

[4]. فاطر، 32.

[5]. یعقوبی، تاریخ، ج2، ص383.

[6]. زیرا آنها با حقّ می‌جنگند درحالی‌که می‌دانند که حقّ است.

[7]. عقّاد، ابوالشّهداء، ص‌230.

[8]. ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص18.

[9]. ابن‌داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص218.

[10]. سبط ابن‌جوزی، تذکره‌الخواص، ص214.

[11]. ابن‌اثیر جزری، الکامل فی‌ التاریخ، ج4، ص15 ـ 16.

[12]. خوارزمی، مقتل‌الحسین علیه السلام، ج1، ص‌181، فصل9.

[13]. خوارزمی، مقتل‌الحسین علیه السلام، ج1، ص221، فصل11.

[14]. طبری، تاریخ، ج4، ص309 ـ 310؛ ابن‌اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص52 ـ 53.

.[15] طبری، تاریخ، ج4، ص332؛ ابن‌اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص68 ـ 69.

[16]. ابن‌سعد، الطبقات‌الکبری، ج10، ص500؛ سبط ابن‌جوزی، تذکره‌الخواص، ص233.

[17]. ابن‌داوود دینوری، الاخبارالطوال، ص260.

[18]. سبط ابن‌جوزی، تذکرهالخواص، ص233.

[19]. طبری، تاریخ، ج4، ص355 ـ 356؛ ابن‌اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص84 ـ 85. این اظهارات یزید و عمر بن سعد، و شبث به‌ هیچ‌ وجه نشانه پشیمانی آنها از قتل امام حسین علیه السلام نیست بلکه نشانه فشار افکار و توجّه سیل اعتراض و تنفر مردم از آنهاست. آنها می‎خواستند با این‌گونه سخنان مردم را آرام کنند، و از خشم و نفرتشان بکاهند. یزید می‎دید حتی در اندرون خانه‎اش انعکاس شهادت امام حسین علیه السلام اثر کرده، و همه با او دشمن و از او بیزار شده‎اند و در معرض خطر قتل و انقلاب ناگهانی واقع شده است، چگونه یزید پشیمان شده بود با اینکه ابن‌زیاد بعد از قتل امام حسین علیه السلام مورد کمال علاقه و اعتماد او بود نه او را عزل کرده و نه محاکمه و مواخذه نمود و نه توبیخ‌نامه‎ای به او نوشت و همان‌طور که عقیله هاشمیین (حضرت زینب سلام الله علیها‎) در آن خطبه تاریخی فرمود: از اینکه سر امام حسین علیه السلام را برایش آوردند انتقام خون خویشاوندان مشرک و کافر خود را از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم گرفته، شاد و خشنود بود.

عمر سعد علاوه بر آنکه مورد دشنام و اعتراض مردم شده بود چون به حکومت ری، نرسید اظهار پشیمانی کرد زیرا به آنچه از قتل امام حسین علیه السلام آرزو داشت نرسید و در جامعه، بدنام و منفور عامّه گردید و غیر از رسوایی خود و خاندانش بهره‎ای نبرد، ولی اگر به استانداری ری رسیده بود و می‎توانست با زور سرنیزه با احساسات عمومی بجنگد و مانند ستمکاران دیگر مردم را خفه کند، هرگز اظهار پشیمانی نمی‎کرد و اگر مأموریت‌های دیگر هم به او می‎دادند با کمال میل انجام می‎داد و برای خاطر مقام، همه رجال روحانی و ملّی را قتل‌عام می‎کرد؛ و الا هر ظالم و ستمگر و سیاستمداری برای اغفال جامعه این اظهارات را می‎نماید.

[20]. طبری، تاریخ‌، ج4، ص357.

[21]. طبری، تاریخ، ج4، ص347؛ ر.ک: ابن‌اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21.

[22]. ابن‌اثیر جزری، اسدالغابه، ج2، ص21. ابن‌حجر هیتمی در الصواعق‌المحرقه (ص197 ـ 198) می‎گوید: قاتل آن حضرت نزد ابن‌زیاد این اشعار را خواند:

إِمْلأْ رِکابِی فِضَّهً وَذَهَباً

وَمَنْ یصَلِّی الْقِبْلَتَینِ فِی الصَّبا

فَقَدْ قَتَلْتُ الْمَلِک الْمُحَجَّبَا

وَخَیرَهُمْ إِذْ یذْکرُونَ النَّسَبَا

قَتَلْت خَیرَ النَّاسِ اُمّاً وَأَبَاً

ابن‌زیاد خشمناک شد. گفت: تو که این را می‎دانستی چرا او را کشتی؟ به خدا قسم از من جایزه نخواهی دید و گردنش را زد.

[23]. سبط ابن‌جوزی، تذکره‌الخواص، ص233.

 

برای مطالعه بخش های دیگر «همراهان محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:

همراه با محرم (بخش ششم و هفتم: معجزات حضرت سیدالشّهدا علیه السلام) 

همراه با محرم (بخش نهم: انعکاس شهادت حضرت سید الشهدا علیه السلام) 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.