همراه با محرم (بخش هفدهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (قسمت چهارم))
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره از مجموعه «علل قیام امام حسین علیه السلام» به بحث «خطر ارتجاع و نداشتن تامین جانی» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است.
از عللی که به آنها پرداخته شده است و در این سلسله مقالات به آنها پرداخته شده است (۱. اطاعت فرمان خدا و ادای تکلیف ۲.امر به معروف و نهی از منکر ۳.علل قیام از زبان خود امام علیه السلام ۴.فساد دستگاه خلافت ۵. خطر ارتجاع ۶.نداشتن تأمین جانی) را می توان برشمرد.
5ـ خطر ارتجاع
این خطر از تمام مخاطراتی که در آن روز جامعه مسلمانان را تهدید میکرد، مهم تر و شکننده تر بود.
عفریت ارتجاع و بازگشت به عصر شرک و بت پرستی و جاهلیت، اندک اندک قیافه منحوس و مهیب خود را نشان میداد.
زور سرنیزه بنی امیه، نقشه های وسیع آنها را در سست کردن مبانی دینی جامعه و الغای نظامات اسلامی و تحقیر شعائر دینی، اجرا میکرد.
عالم اسلام مخصوصاً مراکز حساس و موطن رجال بزرگ و باشخصیت مثل مکه، مدینه، کوفه و بصره در سکوت مرگبار و خفقان شدید فرو رفته بود.
شدّت ستمگری فرمانداری مانند زیاد، سمره و مغیره، و بی باکی آنها از قتل نفوس محترمه، جرح و ضرب و مثله، پرونده سازی و هتک اعراض مسلمانان، جامعه را مرعوب و مأیوس ساخته بود.
بنی امیه دست به کار برگرداندن مردم از راه اسلام و مخالفت با نصوص کتاب و سنّت و سیره رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم شدند و افکار معاویه و نقشه های او اساس حمله های آنها بر ضدّاسلام و صحابه و انصار و اهل بیت بود.
بنی امیه تصمیم داشتند که روحانیت اسلام و طبقات دین دار و ملتزم به آداب و شعائر دین را که مورد احترام مردم بودند بکوبند و از میان بردارند.
علاوه بر کشتن پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و قتل عام مردم مدینه و ویران ساختن و سوزاندن کعبه معظمه قبله مسلمانان، تجاهر به گناه و تعطیل حدود، دو مرکز بزرگ اسلام – مکه معظمه و مدینه طیبه ـ را مجمع خنیاگران و نوازندگان و مخنثان و امارد و شعرای عشق باز، و اراذل و اوباش قرار دادند تا عظمت و اعتبار این دو شهر مقدس کم شود و وضع این دو شهر، مردم شهرهای دیگر را به معاصی و فحشا گستاخ سازد.
بنی امیه بودند که علاوه بر آنکه شمشیر در اهل بیت گذاردند و خواستند کاری کنند که کسی فکر زمامداری آنها و مراجعه به آنها را نکند و زمین را از آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم خالی سازند، کمر دشمنی انصار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را نیز برای اینکه آن حضرت را یاری نمودند به میان بستند و آنان را از حقوق اسلامی محروم، و ذلیل و خوار ساختند.[1]
تعطیل حدود و دفع شهود از عصر عثمان شروع شد و اگر علی علیه السلام یگانه کسی که به شدت مطالبه اجرای حدود را مینمود نبود، در همان زمان عثمان، حدود تعطیل گشته و فاتحه احکام خوانده شده بود.[2]
علایلی میگوید: در نزد مفکرین اسلامی ثابت است که بنی امیه آلت فساد بودند و تجدید زندگی عصر جاهلیت با تمام مراسم و رنگ هایش جزو طبیعت آنها بود.[3]
سبط ابن جوزی میگوید: جدّم در کتاب تبصره گفته است: همانا حسین به سوی آن قوم رفت برای اینکه دید شریعت محو شده است پس در رفع قواعد آن کوشش کرد.[4]
اگر بدون معارض و بی سروصدا دست یزید در اجرای نقشه های خائنانه بنی امیه باز گذاشته میشد، همان طور که معاویه میخواست، اذان و شهادت به توحید و رسالت ترک میشد و از اسلام اسمی باقی نمیماند و اگر هم اسمی میماند مسمّای آن طریقه بنی امیه و روش و اعمال یزید بود.
اگر خلافت یزید با عکس العمل شدیدی در جامعه اسلام مواجه نمیگشت، او به سِمَت جانشینی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پذیرفته میشد و مملکت اسلام کانون معاصی، فحشا، قمار، شراب، رقص، غنا و سگ بازی و نابکاری میگردید؛ زیرا جامعه از بزرگان و سران خود پیروی میکنند و کارهای آنها را سرمشق قرار میدهند.
لذا لازم بود برای حفظ اسلام و دفع خطر ارتجاع نسبت به روش یزید جنبش و نهضتی آغاز شود که عموم، مخالفت روش او را با برنامه های اسلام درک کنند و بدانند که سران سیاسی بنی امیه از برنامه های اسلامی تبعیت ندارند.
علاوه باید احساسات دینی مردم را بر ضد آنان بیدار ساخت تا در مخالفت آنها سرسختی نشان داده و نسبت به کارها و برنامه هایی که مطرح میکنند بدبین باشند و آنها را خائن و دشمن اسلام بشناسند.
قیام سیدالشهدا علیه السلام برای این دو منظور لازم و واجب بود یعنی لازم بود که هم پرده از روی کار بنی امیه بردارد و آنها را به جوامع اسلامی معرفی نماید، و هم احساسات دینی مردم را علیه امویین بسیج کند و عواطف جامعه را به سوی خاندان پیغمبر و اهل بیت^ جلب فرماید تا بنی امیه از اینکه بتوانند بر قلوب مردم حکمرانی کنند و مالک دل ها شوند و شعائر اسلامی مانند اذان را موقوف سازند، محروم و ناامید شوند.
شیخ محمد محمود مدنی استاد و رئیس دانشکده شریعت دانشگاه الازهر میگوید:
حسین، شهید نمونه و برجسته مجاهدین راه خدا، دید بال و پر حقّ شکسته و باطل از چهار سو راه را بر آن بسته است، خود را دید که شاخ درخت نبوّت و پسر آن امام شیردلی است که هرگز از بیم و ذلت سر به زیر نینداخت.
خود را دید که برطرف کردن این حزن و اندوه و از میان بردن این تاریکی ها به او حواله شده و از او خواسته شده است.
صدایی از اعماق دلش او را ندا میکرد:
تو ای پسر پیغمبر برای رفع این شدائد هستی!
خدا به جدّ تو تاریکی ها را برطرف، و حقّ را ظاهر و باطل را باطل ساخت تا بر او نازل شد:
﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللّٰهِ وَالْفَتْحُ﴾[5]
و مردم گروه گروه در دین خدا وارد شدند.
پدر تو همان شمشیر برنده و قاطعی بود که در نیام نرفت تا گردن های مشرکین را ذلیل توحید ساخت.
برخیز اباعبدالله! مانند پدر و جدت جهاد کن و از دین خدا حمایت کن، و ستمکاران را از بین ببر، و زمین را از پلیدی ظلم و ستم پاک ساز.
خاندان تو، اصحاب تو خوار شدهاند و بانوان و فقرا و اطفال و یتیمان و بیوه زنان بیچاره گشتهاند.
پس چه کسی این همه گرفتاری و پریشانی و فشار ظلم و ستم را برطرف میسازد اگر تو برطرف نسازی؟.
و چه کس برای نجات امت قیام میکند اگر تو قیام نکنی؟ پسر علی و فاطمه؟!
گویی حسین این صدا را از اعماق دلش میشنید که او را به این ندای موثر، ندا میکرد، و شب و روز به او اصرار می ورزید.
پس حسین حقّ چاره ای جز پاسخ به این ندا و اجابت این صدا نداشت و به کسانی که او را از قیام باز میداشتند و میترساندند، توجّه نفرمود و شدت و قساوت دشمن و جسارت و بیاعتنایی او به احترام خاندان نبوّت، او را از جهاد در راه خدا باز نداشت، زیرا او مجاهدی بود که به امر خدا قیام کرد و برایش تفاوت نداشت که به ظاهر مغلوب باشد یا منصور، چون هر دو حال برایش شرافت بود:
﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَی الْحُسْنَیینِ﴾[6]
پس او در راه خدا و حقّ شهید شد و کشندگان به لعنت خدا و تمام ملائکه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگ ترین درجات در نزد خدایش رستگار شد:
«مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ مِنَ النَّبِیینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ».[7]
و پایان این فصل را این ابیات پرمعنا قرار میدهیم که ترجمانی از خطر یزید برای اسلام و توحید، و فداکاری سیدالشهدا علیه السلام در راه نجات دین است.
لإِنْ جَرَتْ لَفْظَهُ التَّوْحِیدِ فِی فَمِهِ
قَدْ أَصْبَحَ الدِّینُ مِنْهُ یشَتَکی سَقَماً
فَمَا رَأَی السِّبْطُ لِلدِّینِ الْحَنِیفِ شَفَا
فَسَیفُهُ بِسِوَی التَّوْحِیدِ مَا فَتَکا
وَمَا إِلَی أَحَدٍ غَیرَ الْحُسَینِ شَکا
إِلا إِذَا دَمُهُ فِی کرْبَلا سُفِکا
اگر چه لفظ توحید بر زبانش جاری میشود اما شمشیرش چیزی غیر از توحید را نمیکشد، دین از دست او از درد مینالد و به هیچ کس غیر از حسین علیه السلام شِکوه نمیکند، پس فرزند پیغمبر (حسین) برای دین حنیف شفایی نیافت جز اینکه خونش در کربلا ریخته شود.
6ـ نداشتن تأمین جانی
شرعاً و عقلاً هرکس در برابر صدمات و خطراتی که متوجّه جانش میشود، حقّ دفاع دارد، و فطرت او در هنگام توجّه خطر، او را به مدافعه و حفظ جان وادار میسازد، و اگر انسان در مقابل دشمن مهاجم، دفاع نکند و تسلیم شود مسئول، و سزاوار توبیخ است.[8]
اگر حیات کسی ازطرف حکومت، بدون علت مشروع به خطر افتاد، و مصونیت جان و احترام خونش مراعات نشد، میتواند برای حفظ جان و دفاع از نفس خویش قیام و انقلاب کند و این حقّ، یعنی حقّ دفاع از نفس، حقی است که برای تمام افراد ثابت و محرز است.
باتوجّه به این مقدمه میگوییم: حسین علیه السلام در اوضاع و احوالی که امنیت جانی برای آن حضرت وجود نداشت و میدانست که بنی امیه در مقام کشتن او هستند و آسودهاش نمیگذارند تا خونش را بریزند، قیام کرد و برای دفاع از نفس چاره ای جز قیام و خودداری از تسلیم نداشت.
اگر کسی بگوید: این خطر ازجهت خودداری امام علیه السلام از بیعت بود، و اگر بیعت میکرد خطر مرتفع میشد. پاسخش این است که: البتّه حسین علیه السلام از بیعت با یزید امتناع داشت؛ اما این امتناع مجوّز قتل آن حضرت نبود؛ زیرا در حکومت به اصطلاح اسلامی که به طور انتخاب و مراجعه به آرای عمومی، خلیفه و زمامدار تعیین میشد، بیعت و رأی دادن به زمامداری کسی که به حکومت انتخاب شده واجب نبود و به عبارت دیگر بیعت با خلیفه انتخابی بر کسی که در صلاحیت او تردید دارد یا او را صالح برای زمامداری نشناسد یا در اصل صحت بیعت او حرف و ایراد داشته باشد، واجب نیست. فقط بنا بر معمول عامه و اهل سنّت، به خصوص در اعصار بنی امیه و بنی عباس و دوران های اختناق و خفقان، قیام بر ضد حکومت تا خون و مال و آبروی شخص محترم باشد، جایز شمرده نمیشد.
حتی امیرمومنان علی علیه السلام بااینکه خلافتش به نصّ و اجماع ثابت بود، متعرّض کسانی که با آن حضرت بیعت نکردند و به ظاهر مخالفتی نداشتند یا به عذرهای جاهلانه و مغرضانه از شرکت در جهاد با قاسطین و ناکثین و مارقین، خودداری نمودند، نگردید و آنان را به جنگ ملزم نفرمود و حقّ بیعت نکردن به خصوص اگر برای روشن شدن وضع باشد برای هرکس ثابت بود[9] و تعرّض به کسی که کنارهگیری کرده و در رتق وفتق امور و سیاست مداخله نمیکند، و به اجتهاد خودش زمامدار وقت را صالح برای زمامداری نمیشناسد، مادام که قیام نکرده، جایز نیست، و این همان پیشنهادی بود که حسین علیه السلام بنا به نقل بعضی از مقاتل به بنی امیه داد که متعرض او نشوند تا در یکی از ثغور و مرزهای اسلام برود و در آنجا بماند «لَهُ مَا لَهُمْ وَعَلَیهِ مَا عَلَیهِمْ». غرض این است که خودداری از بیعت مجوّز سلب مصونیت و مباح شدن مال و جان مسلمان نمیشود، پس امتناع حسین علیه السلام از بیعت، یک حقّ شرعی و یک نوع آزادی عادی بوده و به علل و مواد ذیل بجا و مشروع بوده است:
1. نفس امتناع از بیعت درصورتی که توأم با معارضه عملی با حکومت نباشد، خصوصاً اگر بر اساس عقیده به عدم صلاحیت نامزد خلافت باشد، جایز است. بلی، برطبق مذهب شیعه که امام علیه السلام به نصّ پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از جانب خدا نصب میشود و یک منصب الهی است، هرگونه امتناعی که حاکی از عدم تسلیم فرمان خدا باشد جایز نیست.
2. امتناع از بیعت برای کسی که خود از اهل حلّ و عقد و مراجع امور مسلمانان باشد جایز است و عدم بیعت او موجب عدم انعقاد اجماع است و بدون بیعت او خلافت بنا بر مذهب اهل سنّت هم غیرشرعی و تحمیل بر مسلمین و سلب آزادی است و سرباز زدن از اوامر او تخلف شرعی شمرده نمیشود.
3. بیعتی که بر پایه تطمیع و تهویل و تهدید و ارعاب باشد، لغو، و هرکس با آن بیعت انتخاب شود، نماینده جامعه نیست و معارضه با حکومتی که در این شرایط تعیین شده، جایز است.
پس بنا بر این مواد اگر عمّال حکومتی برای فردی مخاطره ایجاد کنند و بخواهند او را بی جهت فقط به جرم اینکه چرا در بیعت شرکت نکرده و به کسی که نامزد آنها بود رأی نداده، دستگیر و به قتل برسانند، آن فرد حقّ دارد برای حفظ جان خود بر حکومت خروج نماید و از مردم بخواهد تا او را یاری نمایند.
در مورد بیعت با یزید: اولاً حسین علیه السلام خود از اهل حلّ و عقد بود یعنی اگر بنا باشد امر خلافت با مشورت و مراجعه به آرای عموم و اجماع اهل حلّ و عقد انجام شود، حسین علیه السلام اوّلین شخصیتی بود که نظر و رأی او در شرعی بودن خلافت دخالت داشت؛ زیرا هم به ملاحظه مقام ارجمند معنوی و موقعیت بزرگ روحانی و پرارزشی که داشت، رأیش بسیار مقدس و محترم بود، و هم ازجهت توجّه عموم مسلمین به آن حضرت، رأیش میزان نظر عموم مسلمین به استثنای جمعی از بنی امیه و عمّال و طرف داران آنها بود. پس بیعت نکردن حسین علیه السلام مساوی است با غیرشرعی بودن حکومت و خلافت، بنابراین خودداری چنین شخصیتی از بیعت باید محترم باشد؛ و اگر بنا باشد مثل او را مجبور به بیعت سازند از اجماع و شورا جز لفظ چیزی باقی نمیماند، و زور و استبداد جای هر قاعده و ترتیبی را خواهد گرفت.
و ثانیاً فرضاً اگر امام علیه السلام یکی از افراد عادی مسلمانان بود باز خودداری از بیعت موجب جواز هتک احترام و تعرض به حریم حرمت و آزادی، و مباح شدن خون او نمیشد؛ زیرا چنان که گفته شد درصورتی که بیعت یزید صحیح بود، بر او بیش از عدم مخالفت و معارضه نکردن تکلیفی نبود و خودداری از بیعت باعث هتک حرمت خون که از هر مسلمانی محترم است نمیشود.
بیعت با یزید چنانچه اتّفاق تمام تواریخ بر آن است مبنی بر تطمیع و تهدید و ارعاب بود و چیزی که در آن ملاحظه نشد، صلاحیت او و مصلحت امت بود و بیشتر کسانی که به او رأی دادند از روی رعب و زیر برق شمشیر و نیزه بیعت کردند، و آن عده کمی که با رغبت و میل موافقت کردند، همانهایی بودند که چشم طمع به مقامات لشکری و کشوری دوخته، و از بیت المال حقوقهای کلان میگرفتند و از جوایز معاویه و یزید برخوردار بودند، خدا میداند که چه مبالغ هنگفتی از بیت المال و حقوق فقرا و خلق گرسنه و برهنه صرف این کار شد، و چه خون هایی به ناحق ریخته شد، و چه ستمکارانی برای اخذ بیعت بر سر کار آورده شدند که یکی از آنها مغیره بود.
بنابراین، امام علیه السلام و سایر شخصیت های اسلامی حقّ داشتند از بیعت یزید امتناع نمایند و خود را از آلوده شدن به شرکت در مظالم او حفظ کنند و کسی هم حقّ نداشت آنها را مجبور و ملزم به بیعت سازد، و دلیل بر آنکه آنها این حقّ را داشتند، یکی امتناع خود آنهاست، و دیگر آنکه احدی از مسلمانان آنها را ازجهت ترک این بیعت ملامت و نکوهش نکرد بلکه همگی اصل جواز خودداری از بیعت و بلکه حرمت بیعت با یزید را قبول داشتند.
بعد از این توضیحات و بیان مواد و ادله جواز امتناع از بیعت، مسئله سلب امنیت از حسین علیه السلام و توجّه خطر به جان آن حضرت که یک ماده مهم و علت واضح و قانع کننده ای برای قیام و دفاع است، مطرح میشود.
تواریخ اسلامی همه نقل کردهاند که جان حسین علیه السلام در خطر بوده، و بنی امیه و حکومت یزید قصد جانش را کرده بودند و خواه بیعت میکرد و خواه بیعت نمیکرد خون مبارکش را میریختند.
روش حکومت و رفتار یزید و پدرش و عمّال آنها طوری بود که اگر به آن حضرت هم اطمینان هایی در مورد عدم تعرّض به جانش میدادند، قابل اعتماد نبود. آنها مکرر رجال و شخصیت های کشور را که در خانه نشسته و در کارهای سیاسی دخالت نداشتند، فقط برای اینکه در بین مردم سوابق روشن و طرف دارانی دارند کشتند. نه رعایت عهد و پیمان میکردند و نه امانی را که به شخص میدادند محترم میشمردند.
این بنی امیه و معاویه بودند که سعد وقاص را محرمانه کشتند و این بنی امیه و معاویه بودند که به دست ابن آثال مسیحی عبدالرحمن بن خالد را که از هواخواهان سرسخت خودشان بود، برای اینکه شاید معارض سلطنت یزید شود کشتند و قاتل او را با اینکه مسیحی بود بر مسلمان ها در شهر حمص حکومت دادند.
این معاویه و بنی امیه بودند که حضرت مجتبی و سبط اکبر و نور دیده حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را به فجیعترین صورتی شهید نمودند، برای اینکه معاویه در عهدنامه، با آن حضرت تعهد کرده بود کسی را ولیعهد نکند.
معاویه وقتی به عنوان مشورت، موضوع ولایتعهدی یزید را با افراد خبره و سیاستمداران مطرح ساخت، احنف بن قیس به او گفت: این فکر خیانت و تحمیل بر مسلمین است؛ زیرا باوجود شخصی مثل امام حسن مجتبی علیه السلام که در بین مردم محبوبیت دارد و نفوذش به قدری است که او را از پدرش علی علیه السلام هم بیشتر دوست میدارند، انتخاب شخص متهم و مشهور به فسادی مثل یزید خطا و خیانت است.
معاویه و بنی امیه همان کسانی بودند که برخلاف تمام شروط عهدنامه با حضرت مجتبی علیه السلام رفتار کردند، و هنوز مرکب عهدنامه صلح نخشکیده بود که وارد کوفه شد، و خطبه ای خواند که در آن سوءنیت، و هدف های خود را آشکار ساخت، و درضمن آن خطبه گفت:
کلُّ شَرْطٍ شَرَطْتُهُ فَتَحْتَ قَدَمَی هاتَینِ؛[10]
هر شرطی نموده بودم، زیر پاهایم گذاردم.
و رسماً نقض عهد خود را اعلان کرد بااینکه خدا میفرماید:
﴿وَ أَوفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْولاً﴾[11]
اینان کسانی بودند که به مسلم بن عقیل علیه السلام امان دادند و به امان خود وفا نکردند و آن مرد خدا را شهید نمودند.[12]
لذا وقتی روز عاشورا قیس بن اشعث به امام علیه السلام گفت: آیا به حکم پسران عمویت تسلیم نمیشوی؟ از آنها جز آنچه دوست داری به تو نمیرسد. امام علیه السلام در جوابش فرمود: «أَنْتَ أَخُو أَخِیک»؛ «تو برادر برادرت هستی (آیا میخواهی بنی هاشم بیشتر از خون مسلم از تو بخواهند؟)»؛[13] یعنی تو برادر محمد بن اشعث هستی که ازطرف ابن زیاد به مسلم امان داد، و با آن امان او را به آن وضع دردناک شهید کردند، با آن سابقه چگونه این سخنان را میگویی و میخواهی مرا فریب دهی؟
این یک مطلب ساده و روشنی بود که هرکس دورنمای اعمال گذشته و تاریخ بنی امیه را تماشا میکرد، میفهمید، تا چه رسد به کسی که در روشنایی علم ولایت و امامت، خدا او را از اسرار بزرگ و حوادث آینده باخبر ساخته باشد.
پس حسین علیه السلام اگر بیعت هم میکرد، برای خاطر محبوبیت و موقعیتی که دارا بود امنیت و مصونیت نداشت و او را شهید میکردند. برای اینکه بدانیم حسین علیه السلام واقعاً جانش در خطر بوده و چاره ای غیر از قیام و دفاع نداشت، همان سخنانی که در مکه معظمه و در بین راه ضمن پاسخ بزرگان و رجال باشخصیت میفرمود، کافی است؛ زیرا کسی غیر از خود امام حسین علیه السلام بهتر نمیتوانست این موضوع را تشخیص دهد و روشن کند.
دفاع و قیام، تکلیف امام حسین علیه السلام بود؛ احراز موضوع و شرط وجوب نیز با خود آن حضرت بود.
حسین علیه السلام مکرر میفرمود: بنی امیه تصمیم گرفتهاند مرا بکشند، و هیچ کس هم در جواب امام علیه السلام نگفت: بنی امیه اهل این کارها نیستند، یا این کار را انجام نمیدهند، ازجمله به ابن زبیر در مکه فرمود:
«وَأَیمُ اللهِ لَوْ کنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّهٍ مِنْ هَذِهِ الْهَوامِّ لَاسْتَخْرَجُونِی حَتَّی یقْضُوا بِی حَاجَتَهُمْ وَاللهِ لَیعْتَدَنَّ عَلَی کمَا اعْتَدَتِ الْیهُودُ فِی السَّبْتِ».[14]
به ابن عبّاس فرمود: ای پسر عباس آیا میدانی من پسر دختر پیغمبرم؟ گفت: به خدا قسم آری، غیر از تو کسی را پسر دختر پیغمبر نمیشناسم و یاری تو بر این امّت واجب است، مثل وجوب روزه و زکات که خدا یکی از آنها را بدون دیگری نمیپذیرد (یعنی طاعات و عبادات بدون یاری تو مقبول نیست) حسین علیه السلام فرمود: پس چه میگویی در حقّ مردمی که پسر دختر پیغمبر را از خانه و قرارگاه و زادگاهش و حرم پیغمبر و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرت آن حضرت بیرون ساختند و او را بیمناک نمودهاند که نتواند در نقطه ای قرار بگیرد و در مکانی وطن گزیند و قصد کشتن او را کرده باشند درحالی که او از راه توحید و از ولایت خدا و روش پیغمبر و جانشینانش خارج نشده باشد. ابن عبّاس گفت: نمیگویم در حقّ آنها مگر آنکه آنان به خدا و رسول کافر شدهاند.[15]
صاحب الدرّ النظیم از جعفر بن سلیمان از کسی که مشافههً[16] از حسین علیه السلام شنیده، روایت کرده که در آن سالی که به حج میرفتم، از کنار جاده عبور میکردم که خیمه های بسیاری را برافراشته دیدم، گفتند خیمه های حضرت خامس آل عبا است، به خدمت آن حضرت مشرف شدم، دیدم نزد عمود خیمه نشسته، و نامه های بسیار در پیش داشت و در آنها نظر میکرد گفتم: یا ابن رسول الله از چه در این بیابان بیآب و گیاه فرود آمده ای؟
فرمود: بنی امیه اراده قتل من کردهاند، و اینک نامه های کوفیان است که مرا دعوت کردهاند و البتّه مرا به درجه شهادت میرسانند.[17]
وقتی ابوهره ازدی عرض کرد: «یا ابن رسول الله چرا حرم خدا و حرم جدّت را بگذاشتی؟ فرمود: «وای بر تو! اباهره، بنی امیه مالم را گرفتند، صبر ورزیدم… اکنون میخواهند تا خون پاک من مظلوم را بریزند؛ البتّه این ستمکاران خون من را خواهند ریخت».[18]
از این گونه سخنان که همه دلالت دارد بر آنکه امام علیه السلام به هیچ وجه تأمین جانی نداشته و بنی امیه کمر به کشتن آن حضرت بسته بودند، در کتب تاریخ و مقتل بیش از اینهاست.[19]
حکومت اسلامی و سیاست
اگر کسی بگوید: چون هدف قیام و حرکت حسین علیه السلام تشکیل حکومت اسلامی و برکنار کردن یزید بود، قیام آن حضرت سیاسی بود و اگر هدف غیر از این بود پس چرا دعوت اهل کوفه را پذیرفت؟ و چرا پسر عم گرامیش مسلم علیه السلام را به کوفه فرستاد.
جواب این است که:
اولاً، قیام برای تشکیل حکومت حقّ و عدالت اسلامی و تضمین حسن جریان امور اجتماعی و عمومی و اجرای احکام و نظامات آسمانی قرآن مجید و اصلاحات حقیقی از شخصیتی مثل حسین علیه السلام عین سیاست به معنا و مفهوم صحیح و معقول و واقعی آن است و میان این سیاست با سیاستی که از آن توطئه و نیرنگ و فتنه انگیزی و مقدّمه چینی برای مقاصد شخصی و به دست آوردن قدرت و تفوّق، قصد میشود، هیچ رابطه ای نیست. آن سیاستی که هدف آن تشکیل حکومت اسلامی است، کوشش برای حفظ حقوق و تأمین آزادی انسان ها و حکومت خدا و احکام خدا بر مردم است. اما آن سیاستی که در عرف بعضی از مردم عصر ما معمول شده، به معنای طلب حکومت و تفوّق بر جامعه و استثمار دیگران است؛ پرواضح است که چنین سیاستی مذموم است.
سیاست علی علیه السلام، سیاست بود و سیاست معاویه هم سیاست شمرده میشد. هر دو جنگ میکردند، و هر دو قشون و سپاه داشتند اما این کجا و آن کجا؟ علی علیه السلام جنگ میکرد:
«لِتَکونَ کلِمَهُ اللهِ هِی الْعُلْیا»؛[20]
«تا اینکه سخن خدا بلندآوازه باشد».
جنگ میکرد تا احکام خدا حاکم بر همه گردد و مساوات و عدالت اسلامی برقرار شود. معاویه جنگ میکرد تا زمامدار و بر گردن مردم سوار شود و بر مال و جان و ناموس جامعه مطابق میل و هوسش حکمران باشد، البتّه اگر غرض از سیاست، روش معاویه و عمروعاص باشد، مذموم و نزدیک شدن به آن نزدیک شدن به آتش است، و اگر غرض از سیاست، روش پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام باشد از عالی ترین صفات کمال بشر است.
همکاری عموم و نظارت قاطبه مردم و اجرای عدالت و برقراری نظم صحیح و تشکیل اجتماع هرچه بهتر و مترقّیتر، و برپایی حکومت اصلح و مسئولیت مشترک، جزو برنامه های عالی اسلام است. هرگز این سیاست از دیانت و روحانیت جدا نیست، و این سخن که بر زبان های افرادی بی اطلاع از حقایق اسلام افتاده: «روحانیت از سیاست جداست»، سخن بیگانگان و دشمنان اسلام است که میخواهند اسلام را تجزیه کرده و آن را در دایره عبادات و اخلاق، محبوس کنند و از اتحاد مسلمین و تجدید عظمت آنها و اجرای نظامات اسلام مانع شده و قوانین فاسد بیگانگان و روش کفار را در بین مسلمانان رایج سازند.
اگر مسلمانی چنین عقیدهای را داشته باشد ـ یعنی اسلام را فقط یک سلسله برنامه های روحی و معنوی بداند و برنامههای دیگر اسلام را در کشورداری، عمران و حقوق، انتظامات و آئین داوری و غیره انکار کند ـ طبق موازین و شرایطی که در فقه مقرر شده محکوم به کفر و خروج از اسلام خواهد بود.
این عقیده که اسلام شامل تمام مسائل زندگی اجتماعی و فردی مسلمانان است و اسلام برای همه، دین و عقیده، وطن، حکومت، قانون، روحانیت، سیاست، صلح و جنگ و همه چیز است و از هیچ یک از شئون و مسائل حیات بشر جدا نیست، عقیده ای است که باید کاملاً به مسلمان ها تفهیم شود و حقایق و معانی بلند آن تشریح گردد.
هر مسلمان (به خصوص افراد موثر در جامعه) باید در سکوت و کنارهگیری از مسائل اجتماعی و در نطق و دخالت و قیام خود، به پیشرفت اسلام و اجرای احکام و ترقّی و عظمت مسلمانان متوجّه باشد.
بنابراین شکی نیست که اصلاحات و مدافعه از اوضاعی که در آن عصر، اسلام را تهدید میکرد، با تشکیل حکومت اسلامی و گرفتن مسند خلافت از عنصر ضدّاسلام و ناپاکی مثل یزید تأمین میشد، و اگر حسین علیه السلام که هم امام منصوص و هم از هر جهت شایستگی و صلاحیتش مورداتّفاق مسلمانان بود، زمامدار میشد آن مفاسد مرتفع و اسلام در مسیر واقعی خود به جلو میرفت.
پس در صورت همکاری و یاری مردم، قیام حسین علیه السلام برای برکنار کردن یزید و تشکیل حکومت اسلامی شرعی و واجب بود، و این مقصد قیام را از حقیقت و خلوص و حفظ دین و خیر و اصلاح خارج نمیساخت و به طلب سلطنت و اغراض سیاسی آلوده نمیکرد.
این اصل، یعنی تأسیس حکومت اسلامی در صورت همکاری مردم ارزش آن را داشت که حسین علیه السلام برای آن قیام نماید، بلکه در صورت همکاری و پایداری و استقامت مردم شاید بهترین و نزدیک ترین راه به هدف حسین علیه السلام بود، ولی چون آن حضرت علاوه بر علم امامت، از اوضاع اجتماعی و اخلاقی مردم و شدت سوء نیت و ظلم بنی امیه، شهادت خود را پیش بینی میکرد، تصمیم گرفت با صدای مظلومیت و عکس العمل تحمل آن مصائب جانکاه مسلمانان را بیدار و اسلام را نجات دهد.
و ثانیاً قبول دعوت مردم کوفه و اعزام مسلم علیه السلام برای این بود که پس از مرگ معاویه و ولایتعهدی یزید که به فسق و فجور و انحراف از تعالیم اسلام معروف و مشهور بود، مسلمانان بیدار و متوجّه، در سرگردانی و تحیر عجیبی افتاده و سنگینی حکومت تحمیلی یزید آنها را ناراحت کرده بود. عالم اسلام ازنظر عموم (جز جیره خواران و دست نشاندگان بنی امیه) بدون خلیفه و زمامدار شرعی بود! زیرا بنا بر مذهب شیعه، حسین علیه السلام امام و خلیفه منصوص و تعیین شده از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، و بنا بر نظر دیگران هم زمامداری یزید شرعی نبود، چون هم انتخابش ازطرف معاویه مبنی بر رعایت مصلحت مسلمین نبود، و هم اهل حلّ و عقد و بزرگانی که رأیشان میزان رأی عموم بود، از بیعت با او خودداری کرده بودند. کسانی هم که به او رأی داده یا سکوت کرده بودند، از بیم شمشیر ابن زیادها و مسلم بن عقبه ها (مسرف)، یا به طمع جوایز و گرفتن پول و درجه و مقام بود. حتی در خاندان بنی امیه، مروان و دیگران با آن مخالفت کردند و معاویه آنها را با پول و رشوه دادن و حکومت ساکت کرد و برای مروان ماهی هزار دینار و افراد دیگر را صد دینار اضافه حقوق قرار داد.[21]
و به طورکلی جز کسانی که تحت تأثیر تهدید یا تطمیع و حفظ منافع بودند، نوع مردم از حکومت یزید نگران، و بیعت با او را شرعی و سبب وجوب اطاعت و حرمت خروج بر او نمیدانستند.
و از سوی دیگر باشخصیتترین کسی که نامش بر زبان ها بود و مسلمان ها به او ارادت داشتند و برای خلافت و رهبری مسلمانان شایستهتر از هرکس میشناختند حسین علیه السلام بود. برای اصلاح و تأسیس حکومت اسلامی چشم ها از او برداشته نمیشد و اگر او که صاحب حقّ و در نظر همه سزاوارتر از هرکس بود، از گرفتن حقّ خویش خودداری میکرد و به وضعی که پیش آمده رضایت میداد، دست دیگران هم بسته میشد، و همه آن را در رضایت به حکومت یزید عذر و حجت قرار میدادند، پس آنچه در مرحله اوّل بر حسین علیه السلام لازم بود این است که از بیعت با یزید امتناع نماید و دست مسلمان ها را برای اقدام و تجدید حکومت اسلامی و همکاری بازگذارد و آنها را با بیعت و تسلیم خود در برابر عمل انجام شده قرار ندهد و حجت را بر آنها تمام سازد و در مرحله بعد هم باید برای اتمام حجت، دعوت آنها را برای تأسیس حکومت اسلامی به رهبری خودش بپذیرد.
لذا وقتی نامه ها و فرستاده های مردم عراق و روسای قبائل، به آن حضرت رسید که از او دعوت کرده بودند رسماً زمامداری و خلافت را عهدهدار شود و اظهار انقیاد و اطاعت و فداکاری و دلسوزی برای وضع ناهنجار مسلمین نموده بودند، و نامه ها و فرستادگانشان متوالی و متواتر شد و به ظاهر حجت را بر امام علیه السلام در این موقع حساس تمام کردند آن حضرت پیشنهاد آنها را پذیرفت و پسر عمّ عزیز و ارجمندش ـ مُسلم ـ را به کوفه فرستاد.
معلوم است که با آن همه اصرار و اظهار حضور مردم عراق در چنان فرصت تاریخی، ناگزیر بود دعوت آنها را بپذیرد. اگر او به داد مردم نرسد و به صدای استغاثه آنها جواب ندهد پس مردم چه کنند؟ و جامعه مسلمانی که خود را تشنه اصلاحات میداند، چه راهی پیش گیرد؟ سزاوار نبود حسین علیه السلام دعوت آنها را که مدّعی همه گونه اظهار اخلاص و فداکاری بودند ردّ کند و به سوءنیت و پیمان شکنی متهم سازد، و آنان را به جرم رفتار و کردارشان با پدر و برادرش مواخذه نماید.
یا چنانچه بعضی میگفتند، به آنها بگوید: شما اول شهر را تصرف کنید و عامل یزید را بیرون نمایید، وقتی بدون منازع شد مرا بخوانید تا بیایم. حسین علیه السلام این پیشنهاد را نداد؛ زیرا به او گفتند: بدون رهبر، انقلاب علیه حکومت اموی نتیجه بخش نیست و به علاوه معنای آن این است که شما خود بروید و جنگ کنید و کشته بدهید، اگر میدان را صاف و بی مانع کردید مرا بخوانید تا زمامدار شوم، این پیشنهادها در افکار مردم بهانه جویی و شانه خالی کردن از زیر بار تکلیف شمرده میشد.
آنها زبان حال و مقالشان این بود: ما امام نداریم، پیشوا نداریم، جامعه اسلام بدون رهبر و امامی که قائم به امور باشد مخصوصاً با روی کار آمدن جنایتکاری مثل یزید، متلاشی میشود باید فکری کرد و چاره ای اندیشید، ما هرچه فکر کرده ایم و مشورت نموده ایم، جز آنکه تو که پسر پیغمبری، به داد اسلام برسی و حکومت اسلام را از دست این ناکسان خلاص سازی و به سوی ما بیایی چاره ای نیست.
این پیشنهاد را در آن عصر و در آن شرایط، حسین علیه السلام باید بپذیرد و اگر خدعه و نیرنگ هم بود، تکلیف او پذیرفتن بود، چنانچه در بعضی از کتب مقتل است که فرمود:
«مَنْ خَادَعَنَا فِی اللهِ إِنْخَدَعْنَا لَهُ»؛
«هرکس در کار خدا با ما خدعه و نیرنگ کند، خدا هم از جانب ما خدعهاش را به او باز میگرداند».
قبول این پیشنهاد و اعزام مسلم بن عقیل و دست به کار شدن برای تأسیس حکومت اسلامی مربوط به سیاست به معنای طلب ملک و ریاست نبود، این سیاست، سیاست اسلامی، و وظیفه دینی و وجدانی و قیام برای خدا بود.
لذا بااینکه میدانست جریان به کجا منتهی میشود، دعوت اهل کوفه را پذیرفت و مسلم را به آنجا فرستاد.
مسلم به کوفه آمد و بدون آنکه مالی و رشوه ای برای سران قبائل بیاورد[22] یا وعده مقام و منصب به کسی دهد یا کسی را تهدید کند، در محیطی آزاد شروع به کار کرد و چنانچه میدانیم با حسن استقبال مردم که کاشف از همان خواسته های واقعی و کمال خوش بینی آنها به حسین علیه السلام و تنفّر شدیدشان از بنی امیه بود روبه رو شد، و هجده هزار نفر یا شصت هزار نفر با او با رغبت و شوق بیعت کردند و تشکیل خلافت اسلامی پی ریزی شد و زمامداری حسین علیه السلام رسمیت یافت و چون اهل حلّ و عقد و مسلمانان آزادانه با احدی جز آن حضرت بیعت نکرده بودند، آن حضرت در عرف کسانی هم که خلافت را با اجماع میدانند، خلیفه شرعی گردید و این بیعت، یک بیعت واقعی بود، زیرا نه پول در کار بود و نه زور، ولی متأسفانه حوادثی که پیش آمد و محبّت مال و زر و زیور دنیا و بیم از مرگ و ضعف ایمان و فقدان شجاعت اخلاقی، آنها را از استقامت و فداکاری در راه مقصد و عقیده بازداشت تا با آن وضع اسفانگیز و جنایت بار، عهدشکنی و بی وفایی کرده و ذلیل و مغلوب مطامع پست مادی شدند.
بدیهی است آنچه از حسین علیه السلام صادر شد از جواب نامه ها و اعزام مسلم و عزیمت خود آن حضرت به سوی عراق، همه به ظاهر پاسخ مثبت به ندای التجاء و استغاثه مردم کوفه و کوشش برای تشکیل حکومت اسلامی بود.
اما چون باطن کار بر آن حضرت معلوم بود و چون او برنامه ای را که انبیا و اولیا اجرا کردند اجرا می نمود، دعوت مردم کوفه را قبول و حجت را بر آنها تمام کرد و مفاد آیه کریمه:
﴿لِیهْلِک مَنْ هَلَک عَنْ بَینَهٍ وَ یحْیى مَنْ حَی عَنْ بَینَهٍ﴾[23]
را به کار بست.
همان طور که یکی از فواید دعوت پیغمبران قطع عذر و ﴿ لِئَلَّا یکونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[24] است.
حسین علیه السلام که خلیفه و جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود هم، با مردم اتمام حجت و قطع عذر کرد.
و حوادث کوفه و بی وفایی و پایداری مردم نشان داد که تشکیل حکومت اسلامی در آن شرایط میسر نیست و راه دفع خطرات از اسلام، خودداری از بیعت و تسلیم و استقامت و تدارک انقلاب فکری و تهییج احساسات و فداکاری و بی اثر کردن برنامه های تخریبی بنی امیه است.
خلاصه جواب این است که با حساب دقیق، نجات اسلام از یکی از دو راه ممکن بود: نخست، تشکیل حکومت اسلامی و برکنار کردن یزید. دوم، فداکاری در راه امتناع از بیعت و تسلیم و استقبال از شهادت و مظلومیت فوق العاده؛ اما چون راه اول به علّت ناپایداری مردم به نتیجه نمیرسید، امام علیه السلام از آغاز کار راه دوم را انتخاب کرد، و برای اتمام حجت تا وقتی پیمان شکنی مردم کوفه علنی و آشکار نشده بود از راه مشترک به طرف مقصد دوم میرفت.
پس، تشکیل حکومت اسلامی اگر چه هدف عالی و مقصد مقدسی بود که طلب آن، از مقام امامت و عصمت حسین علیه السلام چیزی کم نمیکرد بلکه قیام برای آن نیز از جانب آن حضرت بجا و سزاوار بود؛ اما چون شرایط آن موجود نبود، با علم امام علیه السلام به واقع و پیش بینی آینده، نمیتوان آن را از علل و اسباب قیام شمرد.
[1]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص27 ـ 28.
[2]. ر.ک: مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص335 – 336.
[3]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص 28.
[4]. سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص245.
[5]. نصر، 1
[6] توبه، 52. «بگو: درباره ما چه انتظاری دارید، جز اینکه یکی از دو خوبی (شهادت یا پیروزی) نصیب ما میشود».
[7]. مجله العدل، س2، ص6، طبع نجف اشرف (نقل به معنا).
[8]. پوشیده نیست که علت اساسی قیام امام علیه السلام، همان اطاعت از فرمان خدا و ادای تکلیف و دفع خطر از اسلام و آئین توحید و برنامه های اسلامی بود چنانچه در زیارت اربعین است: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیک لِیسْتَنْقِذَ عِبَادَک مِنَ الْجَهَالَهِ وَحَیرَهِ الضَّلَالَهِ». طوسی، مصباح المتهجد، ص788؛ همو، تهذیب الاحکام، ج6، ص113؛ کفعمی، المصباح، ص489؛ مشهدی، المزار، ص514. «او (حسین) خون خود را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهی برهاند». نگارش مثل این علت (نداشتن تأمین جانی) برای تشریح شرایط و احوالی است که با وجود آن، حتی از لحاظ شخصی و فردی نیز قیام موجه و مشروع و نشانه کمال شجاعت روحی و عزّت و کرامت نفس و تن ندادن به ذلت و پستی است.
[9]. یکی از مظالمی که در آغاز کار و بعد از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، کارگردانان سیاست مرتکب شدند همین بود که وقتی علی علیه السلام و سایر بنی هاشم و جمعی از مهاجر و انصار از بیعت ابی بکر خودداری نمودند، آنها را مجبور به بیعت کردند و بااینکه از آنها عملی جز اظهار رأی و دعوت به تجدید نظر و بازگشت به سوی حقّ صادر نشده بود و برخلاف حکومت رسمیت نیافته هم قیامی نکردند، آنها را تحت فشار گذارده و جرائمی مرتکب شدند که در حکومتی که مبنی بر شورا و احترام از آرای اشخاص باشد جایز نیست.
.[10] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص15؛ امینی، الغدیر، ج10، ص326؛ ج11، ص7.
[11]. اسراء، 34.
[12]. سید قطب، العداله الاجتماعیه، ص199.
[13]. محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص110.
[14]. طبری، تاریخ، ج4، ص289؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص38. «به خدا سوگند اگر در سوراخ گزنده ای باشم مرا بیرون می کشند تا خواسته خود را عملی کنند (مرا بکشند). به خدا سوگند بر من تعرّض می کنند آن گونه که یهود در روز شنبه کردند».
[15]. خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج1، ص191، فصل10.
مشافهه: روبه روی یکدیگر سخن گفتن (شنیدن از راه مشافهه: شنیدن چیزی به طور مستقیم از زبان دیگری).
[17]. ابن حاتم عاملی، الدرالنظیم، ص547.
[18]. معتمد الدوله، قمقام زخار، ج1، ص347.
[19]. طبری، تاریخ، ج4، ص289 ـ 290؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص217؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج4، ص38؛ خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج1، ص219.
[20]. اشاره به آیه 52 سوره توبه: ﴿وَکلِمَهُ اللهِ هِی الْعُلْیا﴾.
[21]. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص197 ـ 199؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص 201 ـ 203.
[22]. حضرت مسلم علیه السلام برای مخارج خود هفتصد درهم در کوفه قرض کرد که در هنگام شهادت وصیت به پرداخت کرد. عقّاد ابوالشّهداء، ص215 و سائر کتب مقتل.
.[23]. انفال، 42. «تا آنها که هلاک (و گمراه) می شوند از روی دلیل روشن باشد و آنها که زنده (و هدایت) می شوند از روی دلیل روشن باشد».
.[24]. نساء، 165. «تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند».
برای مطالعه بخش های دیگر «همراهان محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
ثبت دیدگاه