همراه با محرم (بخش شانزدهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (قسمت سوم))
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره از مجموعه «علل قیام امام حسین علیه السلام « به بحث «علل قیام از زبان خود امام و فساد دستگاه خلافت» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است. از عللی که به آنها پرداخته شده است و در این سلسله مقالات به آنها پرداخته شده است (۱. اطاعت فرمان خدا و ادای تکلیف ۲.امر به معروف و نهی از منکر ۳.علل قیام از زبان خود امام علیه السلام ۴.فساد دستگاه خلافت ۵. خطر ارتجاع ۶.نداشتن تأمین جانی) را می توان برشمرد.
3- علل قیام از زبان خود امام علیه السلام
«مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْکتَابِ وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ وَالدَّائِنُ بِدِینِ الحَقِّ وَالْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ».[1]
وقتی ولید استاندار مدینه طیبه، امام علیه السلام را به استانداری دعوت کرد، و خبر مرگ معاویه را به آن حضرت داد و نامه ای را که یزید برای گرفتن بیعت به او نوشته بود قرائت کرد[2] امام علیه السلام در پاسخش فرمود:
«تو به اینکه من در پنهانی و خلوت بیعت کنم قناعت نخواهی کرد مگر آنکه آشکارا بیعت کنم که مردم آگاه شوند».
ولید گفت: آری!
فرمود: «تا بامداد صبر کن و در این موضوع تصمیم بگیر!».
ولید ـ با اینکه از کلام امام علیه السلام آشکار بود که بیعت نمیکند، اما چون مایل بود با آن حضرت شدت و سختی ننماید، گفت: بازگرد به نام خدا تا در مجمع مردم تو را ملاقات نماییم.
مروان گفت: به خدا سوگند اگر حسین علیه السلام در این ساعت بیعت نکرده، از تو جدا شود دیگر بر او قدرت نخواهی یافت، او را حبس کن و نگذار از اینجا خارج شود مگر آنکه بیعت کند یا گردنش را بزن!
حسین علیه السلام فرمود: «وای بر تو ای پسر زرقاء آیا تو امر میکنی به کشتن من ای ولید؟ دروغ گفتی و پستی کردی». پس از آن روی به ولید کرد و فرمود:
«ای امیر، ما خاندان نبوّتیم، و معدن پیغمبری و رسالتیم، محل آمدوشد فرشتگان و فرودگاه رحمت خدا هستیم. خدا به ما فتح کرده، و به ما ختم کند، و یزید فاسق و فاجر و شراب خوار و قاتل بیگناهان و متجاهر به فسق و فجور است. کسی مانند من با مثل او بیعت نکند ولی بامدادان خواهیم دید که کدام یک از ما سزاوار و شایسته بیعت و خلافت است».
وقتی امام علیه السلام از نزد ولید بیرون رفت، مروان گفت: خلاف گفته من کردی به خدا دیگر چنین فرصتی به دست تو نخواهد افتاد.
ولید گفت: وای بر تو، تو به من میگویی دین و دنیای خود را از دست بدهم! به خدا سوگند دوست ندارم که مالک تمام دنیا باشم و حسین را کشته باشم. سبحان الله آیا حسین را بکشم برای اینکه میگوید من بیعت نمیکنم. به خدا کسی که خدا را به خون حسین ملاقات کند میزان عملش سبک است و خدا روز قیامت به او نظر نمیکند و به او رحمت ننماید و برای او عذاب دردناک است.[3]
این صفحه از تاریخ حسین علیه السلام برای درک علت قیام و خودداری آن حضرت از بیعت و تعیین هدف و مبدأ آن امام شهید علیه السلام بسیار حساس و مهم است، زیرا موادّی را یادآور شده که هریک برای ردّ بیعت و وجوب قیام کافی است.
موادی را که حسین علیه السلام مستند و دلیل امتناع از بیعت و تصمیم بر مخالفت قرار داده، موادّی بود که احدی در صحت و درستی آن شک نداشت و صغری و کبرای آن مورد قبول و اتّفاق همه بود، حتی ولید عموزاده یزید و استاندار او، صحت این ادله و مواد استنادیه را انکار نکرد و در برابر قوّت منطق و صحت استدلال و احتجاج حسین علیه السلام هیچ ایراد و اشکالی ننمود.
بهترین کسی که میتواند حقایق مستندات و علل این قیام را بیان کند، شخص حسین علیه السلام است که هم در صدق گفتارش کسی تردید نمیکند و هم عالِم به اوضاع سیاست اسلامی بود، و از آنچه که در جوامع اسلامی میگذشت کاملاً آگاه بود و یزید و عمال و مأموران و متصدیان دستگاه های حکومتی را میشناخت، و از نیات و مقاصدشان باخبر بود.
پس هرچه حسین علیه السلام راجع به این مسائل بیان فرماید، عین حقیقت، و استوارترین مرجع ما در معرفت مستندات، و ادله لزوم قیام و خودداری از بیعت است.
هر کلامی که مطابق حقیقت باشد در نفوس نفوذ میکند، و دل ها را تکان میدهد، و حتی در اهل باطل نیز اثر میگذارد که گاهی در برابر آن سکوت میکنند، و گاهی بدون رعایت مصلحت دنیا و سیاست وقت به حقیقت آن اقرار مینمایند.
سخنان حقّ و صریح حسین علیه السلام چنان با واقع مطابق بود که نزدیک ترین مردم به یزید، یعنی ولید هم نتوانست آن را رد کند یا کارهای یزید را توجیه نماید و برای لزوم بیعت او توضیحی بدهد.
اکنون بنگرید: نخست حسین علیه السلام فرمود:
«أَیهَا الْأَمیرُ! إِنَّا أَهْلُ بَیتِ النُّبُوَّهِ، وَمَعْدِنُ الرِّسَالَهِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِکهِ، وَمَهْبِطُ الرَّحْمَهِ».[4]
در این قسمت شایستگی علمی و عملی و سوابق درخشان و بی نظیر خود را برای زعامت مسلمین و رهبری عامه، و اظهار رأی در مسائل بزرگ اسلامی، و تعیین خط سیر و روش مسلمانان، با چند جمله کوتاه و یک عالم معنا و حقیقت بیان فرمود و ولید را متوجّه شخصیت بی بدیل خود در جهان اسلام نمود، و یادآور شد که کسی مانند او به امور شرعی و هدف ها و خواستههای اسلام عارف نیست و احدی هم مثل او به حفظ مصالح عالیه مسلمین علاقه مند نمیباشد؛ زیرا او اهل خانه نبوت و معدن پیغمبری و محلّ نزول فرشتگان و فرودگاه رحمت است.
برای بیان تمرکز شرایط زعامت مسلمانان در آن حضرت کلماتی رساتر از این چند جمله نیست.
این کاخ بلند توحید و بنای عظیم اسلام به معماری جدّش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، و دستیاری و پایمردی پدرش علی علیه السلام و همّت بلند و سخاوت جدّه اش خدیجه سلام الله علیها و پرستاریهای مادرش فاطمه علیها السلام از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، و فداکاری و کمک های بی دریغ عمویش جعفر و عموی پدرش حمزه و دیگر سربازان راه توحید و فداکاران بنی هاشم، برپا شد و اینک او بعد از برادرش حسن مجتبی علیه السلام، یگانه حامی و غمخوار اسلام است.
اگر کسی که این قانون و این شریعت و این وحی و قرآن در خانه اش نازل شده، از اسلام حمایت نکند، یقیناً دیگران حمایت نخواهند کرد.
این چند جمله کوتاه و پرمعنا، مسئولیت سنگینی را که حسین علیه السلام در برابر اسلام و قرآن داشت، و برنامه ای را که باید در حوادث و پیشامدها اجرا نماید روشن میسازد، و به طور مستدل و قاطع اثبات میکند که حسین علیه السلام نمیتواند نسبت به اوضاع و احوالی که در عالم اسلام پیش آمده بی اعتنا باشد.
حسین علیه السلام باید نسبت به حکومت یزید وظیفه ای را که اگر جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود انجام میداد، انجام دهد. آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با زمامداری مثل یزید روی موافق نشان میداد؟ آیا پیغمبر در برابر اینکه دستگاه خلافت و جانشینی او این گونه مسخره شود، سکوت میکرد؟
آیا این بود آن اجتماع مترقی و ملکوتی که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم تأسیس آن را در تحت لوای توحید و عدالت و آزادی واقعی به بشریت پیشنهاد داد که یزید و ابن زیادها بر مردم مسلط شوند و حدود و قوانین و احکام شرع پایمال شود؟
این همان پیغمبر بود که گفت: «اگر خورشید را در دست راستم، و ماه را در دست چپم گذارند دست از دعوت بر نخواهم داشت».[5]
و این حسین علیه السلام که فرزند همان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بود گفت: «اگر در تمام دنیا محلّی برای ماندن پیدا نکنم، با یزید بیعت نخواهم کرد».
مبدأ و مقصد هر دو (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حسین علیه السلام) یکی است.
این چند جمله پرارزش و باروح، برهان موقعیت ارجمند روحانی حسین علیه السلام و جامعیت تمام شرایط زمامداری، و نشان دهنده قیافه روحی، و ساختمان شخصیت معنوی، و خصال عالی اوست.
در جمله «بِنَا فَتَحَ اللهُ، وَبِنَا خَتَمَ»[6] میفرماید:
باب هدایت و راهنمایی مردم را خدا به ما گشوده و به ما نیز ختم کرده است. مقصود این است که منصب الهی هدایت، و رهبری و زعامت همواره در خاندان ماست.
جمله دیگر :
«وَیزِیدُ فَاسِقٌ فَاجِرٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحْتَرَمَهِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَالْفُجُورِ».[7]
در این جمله، امام علیه السلام با کمال صراحت در استانداری مدینه که یکی از مراکز قدرت و سلطه یزید بود، ذمائم اخلاقی و عملی او را ـ که در هرکس یکی از آنها وجود داشته باشد، لیاقت آنکه در یک اجتماع اسلامی کدخدای یک ده یا پاسبان کوچهای شود ندارد، تا چه رسد خلافت و زمامداری ـ تذکر داد.
این اوصاف، و رذائل هرکدام یک ماده و دلیل قاطع برای شرعی نبودن حکومت یزید و حرمت بیعت با او و تمکین از زمامداری اوست.
1. فسق، فجور، زنا و گناه.
2. میگساری.
3. آدم کشی بدون مجوز شرعی.
4. تجاهر به معصیت.
یکی از صفاتی که باید در خلیفه باشد این است که خلیفه باید در روش و رفتار، مظهر عدالت و تعالیم اسلام و نمونه تربیت مکتب قرآن باشد، و مانند آینه که از شخصی که در برابر آن بایستد حکایت میکند، از اسلام حکایت کند.
غرض از تعیین خلیفه و زمامدار، اجرای حدود و امر به معروف و نهی از منکر و عمل به شریعت و احکام است، پس خلیفه و زمامدار باید خودش بیش از همه به قانون و احکام عمل نماید و حقوق اسلامی را برای همه افراد محترم شمارد.
کسی که میخواهد به حکم شریعت و قانون، زمامدار باشد، باید رعایت و احترامش از قانون شرع از دیگران بیشتر باشد و اگر خلیفه متجاهر به فسق و نابکاری و خیانت گردید، ضررهایی که از ناحیه او به ملت میرسد پایه بقای ملت را متزلزل و مشرف به انهدام خواهد ساخت.
جامعه علاوه بر آنکه حقّ ندارد به خلاف مستبدّان و نابکاران و تجاهرکنندگان به گناه رأی دهند، باید آنها را از مناصبی که دارند عزل کنند.
جمله سوم:
«وَ مِثْلی لَا یبَایعُ مِثْلَهُ».[8]
این جمله، نتیجه جمله هایی است که راجع به صلاحیت بی نظیر و شخصیت ممتاز خود و سوابق و احوال ننگین یزید فرمود. یعنی: کسی مثل من، با این گذشته درخشان و با مقام رهبری به حقی که نسبت به جامعه دارد با کسی مثل یزید بیعت نمیکند، زیرا بیعت با خلیفه در اصطلاح مسلمین، تعهد اطاعت و انقیاد است به کسی که مرکز تحقق هدف های عالیه اسلامی و مصدر عزت و اعتلای مسلمین و اعلای کلمه اسلام و حامی قرآن و آمر به معروف و ناهی از منکر، و به عبارت دیگر قائم مقام و جانشین پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد.
معنای بیعت صحیح، ابراز آمادگی در فرمان بردن از اوامر خلیفه واقعی و فداکاری در راه انجام اوامر اوست که بر هر مسلمان به حکم: ﴿أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ﴾[9] واجب است و این بیعت با مثل یزید هرچند صورت سازی و برای دفع ضرر باشد، امضای قانونی شدن فسق و فجور و تجاهر به منکرات و معاصی و تضییع حقوق و اتکای به ظالمین و ستمکاران و فسّاق و فجّار است و صدور آن از مثل حسین علیه السلام امکان شرعی و عرفی نداشت.
این بیعت، تعهد همکاری در قتل مردم بی گناه، و بردن آبرو و عزّت اسلام است و ساحت مقدس حسین علیه السلام به این بیعت ننگین آلوده نخواهد شد.
لذا آن حضرت این جمله را «مِثْلِی لَا یبَایعُ مِثْلَهُ» مانند یک حکم بدیهی و مورداتّفاق و مسلّم همه فرمود؛ زیرا احدی از مسلمانان باوجدان نمیگفت شخصیتی مثل حسین علیه السلام با ناکسی مثل یزید بیعت کند.
این یک نتیجه مورد قبول همه بود که حسین علیه السلام پس از بیان سوابق دینی و روحانی خود و پیشینه های پرننگ یزید آن را اعلام فرمود.
آری اگر فرضاً تمام مسلمانان به این ذلّت و پستی تن در دهند و با مثل یزیدی بیعت کنند و به زمامداری امثال او رأی دهند، حسین علیه السلام که صاحب آن مکارم و فضایل و مقامات است و چشم اسلام و اسلامیان به مساعی و کوشش او در نجات دین و برنامه های قرآنی دوخته است، با کسی که مرکز شرارت و قساوت و فسق و گناه است، بیعت نمیکند.
حساب حسین علیه السلام از حساب همه جداست. او اهل بیت نبوّت و معدن رسالت و مرکز آمدوشد ملائکه و محل هبوط رحمت و پس از برادرش حسن علیه السلام پسر منحصربه فرد دختر پیغمبر بود، به فرزدق فرمود:
«این مردم ملازم اطاعت شیطان شده، و اطاعت خدای رحمان را ترک کرده و فساد را ظاهر و حدود را باطل نمودهاند، شراب مینوشند و اموال فقرا و مساکین را به خود اختصاص دادهاند، و من سزاوارترین افراد هستم به قیام برای یاری دین و عزت شرع و جهاد در راه خدا از برای اعلای کلمه خدا».[10]
پس وقتی کار به اینجا کشید که کسی مانند یزید بخواهد بر مسند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بنشیند و خود را رهبر دینی و سیاسی مسلمین و پیشوای عالم اسلام بداند، برای امام علیه السلام جز اعلام خطر و اعلان قیام شرعی نبودن حکومت، وظیفه ای دیگر نیست؛ زیرا در نظر مردم بیعت او و هریک از بزرگان صحابه و تابعین با این عنصر ناپاک، امضای صحت حکومت، و ابطال حقیقت خلافت و عدول از تمام شرایط زعامت اسلامی، و جانشینی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و القای جامعه در ضلالت بود. این بیعت در گردن مردان خدا مانند سلسله ها و زنجیرهای عذاب است، و سنگینی و فشار آن بر روح آنان از سنگینی کوه ها بیشتر است.
حسین علیه السلام با این منطق قیام کرد، و بر سر این سخن ایستاد و فرمود:
«مَا الْإمامُ إِلَّا الْعَامِلُ بِالْکتَابِ، وَالْقَائِمُ بِالْقِسْطِ، وَالدَّائِنُ بِدِینِ الحَقِّ، وَالْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اللهِ».[11]
«امام نیست مگر آن که به کتاب خدا حکم کند و عدل و داد برپا کند و دین حقّ را منقاد باشد و نفس خویشتن را طبق عقیده به ذات خدا حبس کند».
و در روز عاشورا که باران مصیبت ها بر سرش میبارید همان منطق را تکرار میکرد و میفرمود:
«أَمَا وَاللهِ لَا اُجِیبُهُمْ إِلَی شَیءٍ مِمَّا یرِیدُونَ حَتَّی أَلْقَی اللهَ وَأَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِی»؛[12]
«به خدا سوگند! به خواسته های این مردم پاسخ موافق نمیدهم تا خدا را دیدار کنم درحالی که به خونم رنگین و خضاب شده باشم».
4 ـ فساد دستگاه خلافت
در اینکه حکومت اسلامی باید نماینده افکار و آرای مسلمین و تجسّم روح جامعه و محقق رسالت اسلام باشد، اختلافی بین دانشمندان نیست.
شیعه، زمامدار و رهبر حکومت را یک پیشوای کامل الهی میداند که آن شخص پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، و بعد از وفات آن حضرت کسانی هستند که به امر خدا از جانب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، منصوب و معرفی شده اند. همان گونه که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، رهبری دینی، روحانی، سیاسی و انتظامی جامعه را به عهده دارد، همین رهبری را امام علیه السلام نیز دارد با این تفاوت که به امام علیه السلام دین و شریعت وحی نمیشود، و از همان مجرای کتاب و سنّت، وظایف رهبری اجتماع را انجام میدهد ولی بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وحی نازل میشد، و واسطه اقتباس و اخذ دین و شریعت از عالم غیب غیر از او کس دیگر نیست.
معلوم است که این نقشه و ترتیب برای اداره اجتماع از هر ترتیب دیگر مورد اعتمادتر و اطمینان بخش تر است، و یقیناً کسی را که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ازطرف خدا معرفی کند از هر جهت صلاحیت و شایستگی رهبری دارد.
چنانچه فیلسوف بزرگ شیخ الرئیس ابوعلی سینا میگوید:
وَالْإِسْتِخْلَافُ بِالنَّصِّ أَصْوَبُ فَإِنَّ ذَلِک لَا یؤَدِّی إِلَی التَّشَعُّبِ، وَالتَّشَاغُبِ وَالْإِخْتِلَافِ.[13]
انتخاب و تعیین خلیفه به نصب، و نص (که مذهب شیعه است) درستتر است، برای آنکه منجرّ به تفرقه و اختلاف و شرّ و فتنه نمیشود.
و بنا بر مذهب اهل سنّت نیز حکومت باید مظهر روح جامعه مسلمین باشد و در صورتی واجب الاطاعه است که مقید به حفظ شعائر اسلام و مصالح مسلمانان و مصدر قدرت جامعه باشد و اگر حفظ شعائر و اجرای احکام شرع را برنامه خود قرار ندهد و از نصوص دین تخلّف نماید شرعی و اسلامی نیست.[14]
یک غرض عمده از خلافت، راست کردن کژی ها و اقامه عدالت اجتماعی و اجرای نظام اسلامی است. اگر حکومت به این هدف ها اهمیت ندهد به قدر پشیزی ارزش ندارد و تمرّد از اوامرش در صورت امکان، لازم و یاری و اعانت آن گناه است.
اسلام با تحمیل شخصیت حکام بر رعایا مبارزه کرد، و حکومتهای استبدادی حکام آفریقا و امرا و رؤسای قبائل نجد و حجاز و ترکستان و کشورهای دیگر را ساقط کرد و تذلیل بشر را به هر عنوان و اسمی محکوم ساخت؛ و سطح افکار جامعه را بالا برد و شوکت استثمارگران را درهم شکست، نه برای اینکه صاحبان مناصب را عوض کند و در ایران یا سوریه یا الجزایر و مراکش به جای حاکم ایرانی یا آفریقایی، حاکم عربی بنشاند.
کاخ کسری، و آن همه تجمّلات و تشریفات را که از دسترنج کارگران، و کشاورزان محروم تهیه شده بود از میان برداشت نه برای اینکه دیگران و خلفای بنی امیه و بنی عباس همان رسم را دنبال کنند و کاخ های رفیعتر، با تجمّلاتی خیره کننده تر و تشریفات بیشتر ترتیب دهند و بندگان خدا را استعباد کنند،[15] بلکه هدف اسلام، پایان دادن به استعباد بود تا ملت ها شخصیت و شرف خود را بجویند و کورکورانه از زمامداران اطاعت نکنند.
اسلام، سلطه و قدرت حکومت را ملک شخصی حاکم نمیداند که با آن بتواند برای خود دستگاه و حریم نفوذ و تشریفات فراهم کند یا زور و قدرت خود را به رخ ضعفا بکشد، بلکه قدرت و سلطه حکومت جلوه قدرت جامعه ای است که حاکم هم یکی از افراد آن است، و هرکس به سهم خود از این قدرت نصیبی دارد، پس این قدرت را نمیتوان تبدیل به قدرت شخصی نمود و از آن سوءاستفاده کرد.
نظام حکومت اسلام بر این استوار است که واضع احکام، خداوند متعال است و احدی از بشر حقّ تشریع و وضع قانون ندارد:
﴿إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلّٰهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیاهُ﴾.[16]
اسلام رعایت از حدود، و قواعد شرع را از همه خواسته، و از حکم برخلاف شرع، و خلاف ما أنزل الله به شدت منع کرده است:
﴿وَ مَنْ لَمْ یحْکمْ بِمَا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَاُولَئِک هُمُ الظَّالِمُونَ﴾.[17]
﴿وَ مَنْ لَمْ یحْکمْ بِمَا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَاُولَئِک هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾.[18]
هرکس غیر از حکم خدا و روش و منهج اسلام، و شریعت قرآن راه دیگری اختیار کند گمراه است:
﴿وَ مَا کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکونَ لَهُمُ الْخِیرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُبِیناً﴾.[19]
هدف اسلام در نظام حکومت، پایان دادن به حکومت بشر و تسلیم همه به حکومت خداست.
در موقعی که پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله و سلم پرچم دعوت به توحید و آزادی بشر را به دست گرفت و بانگ بیدارباش او تمام ملل به خواب رفته دنیا را بیدار و صدای روحانی آن سروش ربانی، بشریت را به خود متوجّه ساخت و انسان هایی را که تا آن زمان به قدر و ارزش و حقوق عالیه خود آشنا نبودند، به حقوقشان آشنا ساخت، و فرمود:
﴿تَعَالَوْا إِلَى کلِمَهٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَ بَینَکمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللّٰهَ وَ لَا نُشْرِک بِهِ شَیئاً وَلَا یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهَ﴾.[20]
در همه جای دنیا، حکومت وسیله استثمار و استعباد توده های وسیع انسان ها بود، همه جا اصل سلطنت بشر بر بشر، رایج و محترم بود، زمامداران حاکمیت مطلقه داشتند، و کار جنگ و نبرد، صلح و آشتی و اتحاد، و هرگونه تصمیم در امور کشوری و لشکری و اقتصادی و اجتماعی را حقّ خود میدانستند و ملتها در قبول آن تصمیمات بی چون وچرا مجبور و ناچار بودند.
شخصیت حکام و امیران نه از آن جهت که یک امیر و زمامدار ساده بود مورد احترام بود، بلکه بیشتر از آن جهت بود که او را صاحب اختیار ملت و مافوق دیگران میشناختند و در برابر او ملزم به تواضع و تعظیم هایی بودند که بشر نباید در مقابل بشری مثل خود، آن گونه تعظیم و تواضع نماید.
در چنین جهانی که ملت ها به منزله مملوک زمامداران بوده، و در بیانات و خطاباتشان آنها را متعلق به خود میشمردند و بشریت در انحطاط عجیب و بردگی حکومت ها گرفتار بود پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ظهور کرد و آزادی بشر را اعلان و آن تشریفات و تعینات را الغا کرد و به او درس عدالت و فضیلت و مساوات داد.
روزی مردی اعرابی شرفیاب محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شد و بااینکه محضر آن حضرت بسیار ساده و بی پیرایه بود و پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابش متواضعانه بر روی زمین مینشستند، نه تختی داشت و نه تاج و سریری و نه بالش و مسندی، مع ذلک مرد اعرابی از هیبت آن حضرت بدنش به لرزه آمد، مثل آنکه گمان کرد حضور پادشاهی از پادشاهان حاضر شده، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نترس! من پادشاه نیستم، من پسر زنی از قریشم که گوشت قدید[21] میخورد».[22]
در اسلام، خطر و اهمیت امارت بسیار است و امرا در خطر عظیم هستند مگر آنکه به تکالیف خود عمل کنند.
خطرناک ترین مشاغل که بسیاری از پارسایان و پرهیزکاران همواره از آن گریزان بودهاند، امارت و حکومت بوده، چون کمتر کسانی یافت میشوند که از قدرت حکومت سوء استفاده نکنند و شغل و مقام، روح و اخلاقشان را تغییر ندهند. حاکم بر لب گودال جهنم است، مگر آنکه از حکومت خود کمترین سوءاستفاده را ننماید.
صاحب کتاب الصفوه از ابی مطرف روایت کرده که علی علیه السلام را دیدم مانند یک اعرابی بدوی در بازار کرباس فروشان، به بزّازی فرمود:
آیا پیراهن داری از تو خریداری کنم؟
عرض کرد: بله یا امیرالمؤمنین! آن حضرت از او نخرید به نزد دیگری رفت، او نیز آن حضرت را شناخت، از او هم خریداری نکرد. پس به نزد جوانی رفت که آن حضرت را نشناخت. پیراهنی از او به سه درهم خرید، وقتی پدر جوان آمد، جوان به او خبر داد، دانست که خریدارش امیرالمؤمنین بوده، یک درهم برداشت و خدمت حضرت آمد عرض کرد:
یا امیرالمؤمنین بهای پیراهن دو درهم است.
حضرت فرمود: «پسرت پیراهن را با رضایت خودم به من فروخت».[23]
به ابن عبّاس در«ذی قار» (نام محلی است) درحالی که کفش خود را وصله میزد فرمود:
«مَا قِیمَهُ هَذِهِ النَّعْلِ؟»؛
«قیمت این کفش چقدر است؟».
ابن عبّاس عرض کرد:
لَا قِیمَهَ لَهَا؛
قیمتی ندارد.
فرمود:
«وَاللهِ لَهِی أَحَبُّ إِلَی مِنْ إِمْرَتِکمْ إِلَّا أَنْ اُقِیمَ حَقَّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً»؛[24]
«به خدا سوگند! این کفش از امارت و زمامداری بر شما پیش من محبوبتر است، مگر آنکه حقّی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم».
به عقیده ما یکی از مهم ترین چیزهایی که معرّف روح اسلام و از تعالیم و هدف های این دین حنیف است، سبک حکومت و روش زمامداری اسلامی و اداره امور سیاسی و اجتماعی است.
متأسفانه پس از رحلت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به واسطه آنکه خلافت از مسیر واقعی خود خارج شد، سازمان حکومت از شباهت به یک حکومت شرعی به تدریج دور شد، و هرچه فاصله مردم با عهد نبوّت بیشتر گردید، سبک حکومت به سبک حکومت هایی که اسلام با آنها سخت در ستیز بود نزدیک تر گشت و عفریت مهیب ارتجاع بر افکار و آرا مسلّط شد و حکومت و سیاست از دیانت و شریعت و روحانیت منفصل گردید.
در آغاز کار هنگامی که خلیفه اول و دوم حکومت یافتند، به واسطه نزدیک بودن زمان مسلمان ها به عصر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و انس آنها با حکومت و رهبری ساده آن حضرت، زمینه ارتجاع و بازگشت به حکومت اکاسره و قیاصره، بسیار کم بود و عوض کردن وضع با عکس العمل شدید همه روبه رو میشد، به این علت برای پیشرفت کار و تحکیم مبانی حکومت و برای اینکه در آن شرایط توسعه قلمرو مملکت و فتوحات جز با پیروی از روش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ممکن نبود ظواهر رعایت میشد[25] و سعی مینمودند که عدالت اسلامی را به رخ مردم بکشند، و جامعه را با تبعیت از روش اسلامی، مؤمن به حکومت نمایند، و هرچند در موارد بسیاری از عدالت خارج شدند ولی روی هم رفته وضع حکومتشان طوری بود که اکثریت مردم بین روش آن حکومت و حکومت های دیگر تفاوت بسیار قائل بودند، مقایسه وضع و روش زمامداران با وضع ساده خلیفه مسلمین آنها را راضی و امیدوار میساخت ولی این وضع هم دیری نپایید.
در عهد خلافت عثمان رسماً خط سیر عوض شد و بانگ نارضایتی مردم بلند گردید و در انتخاب عمّال و فرمانداران، اصل لیاقت و شایستگی و امانت، مراعات نمیشد، و عثمان خویشاوندان خود را که متهم و دارای سوابق سوء و رفتار زشت، و گناهکار بودند در حکومت ولایت داد و در کارهای بزرگ وارد ساخت.
سید قطب در کتاب العداله الاجتماعیه میگوید:
بدترین مصادفات تأخیر علی و تقدیم عثمان بود[26] که کلیدهای حکومت را در اختیار مرد ناپاکی از بنی امیه مثل مروان گذارد، و اگر حسن طالع یاور شده و علی خلیفه شده بود تعالیم اسلام استمرار مییافت.[27]
و نیز تأسف میخورد از اینکه سوء طالع مسلمین باعث شد که مردی ضعیف و بی لیاقت و بی کفایت مثل عثمان خلیفه گردید.[28]
در اینجا وضع عثمان و روش او و چپاول بیت المال و تسلط دادن او به بنی معیط و بنی امیه و حَکم، طَرید رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را بر مردم پیش کشیده و از حاتم بخشیهای او از مال فقرا انتقاد کرده و میگوید:
عثمان به دامادش در روز عروسی او دویست هزار درهم از بیت المال داد. زید بن ارقم که خزینه دار بود، صبح روز دیگر درحالی که حزن و اندوه بر او مستولی بود و چشم هایش از بدی وضع حکومت اسلامی پر از اشک بود استعفا کرد.
عثمان گفت: یا ابن ارقم گریه میکنی که من صله رحم نموده ام؟
زید بن ارقم جواب داد به خدا سوگند اگر صد درهم به او بدهی بسیار است.
عثمان با کمال خشم به جای آنکه توبه کند استعفای زید را پذیرفت.[29]
همچنین میگوید: مثال ها از این قبیل در تاریخ عثمان بسیار است، ازجمله در یک روز به زبیر ششصدهزار و به طلحه دویست هزار درهم و به مروان یک پنجم خراج آفریقا را بخشید و باآنکه بزرگان صحابه او را نهی کردند در او اثر نکرد.
در ادامه میگوید: واضح است که روش عثمان در توزیع بیت المال و روش مستشارش مروان و واگذاری اکثر مناصب به بنی امیه، همه، اوضاع و احوالی بود که در خط سیر تاریخ اثر گذاشت. این چیز کمی نبود، که مردم میگفتند خلیفه کسان خود را برگزیده و بیت المال را میانشان قسمت میکند و اصحاب پیغمبر را از کارها برکنار میسازد تا دشمنان پیغمبر را منصب و مقام بدهد.[30]
نیز میگوید: عثمان روزی که کشته شد یکصدوپنجاه هزار مثقال طلا و یک میلیون درهم پول نقد داشت و قیمت ضیاع (زمین زراعتی) او صدهزار دینار بود، علاوه بر اسب و شتر بسیاری که داشت.[31]
و در جای دیگر میگوید: این علی بن ابی طالب علیه السلام خلیفه پیغمبر بود که در فصل زمستان از سرما میلرزید و بر بدنش جامه تابستانی بود و بیت المال در دستش بود و هیچ چیز مانع برداشت او از بیت المال و خرید یک جامه زمستانی نبود جز بیداری ضمیر.[32]
خالد بن معمر سدوسی، علباء بن هیثم را به جدایی از علی علیه السلام و اتصال به معاویه دعوت میکرد و او را به دنیا و پول و جوایز معاویه وعده میداد. میگفت: ای علباء در کار خود و قبیله و خویشاوندانت اندیشه کن، از راه خدمت علی به مال دنیا نمیرسی. چه امید داری به مردی که من خواستم در عطای فرزندانش حسن و حسین اندک دراهمی بیفزاید تا بلکه تنگی و سختی معاش آنها تخفیف یابد خودداری کرد؛ و خشمناک شد، و چیزی بر عطای معمولی آن دو بزرگوار نیفزود.[33]
مسلمانان آزادمنش و موحّد از سوء وضع دستگاه حکومت عثمان به ستوه آمده، نخست در مقام گله و شکایت و اعتراض برآمدند، چون نتیجهای نگرفتند و عثمان تذکرات عموم را ناشنیده گرفت، و به احساسات همگانی مسلمین اعتنایی نکرد، و خویشان فاسق و ستمگرش را از پست های حساس بر نداشت، مسلمانان انقلاب کردند که سرانجام به خلع و قتل او پایان یافت.[34]
ولی انقلاب دیر شده بود و مسلمان ها فرصت ها را پشت سر گذاشته بودند و به موقع از آن استفاده نکردند. عمّال دیکتاتور و حکام سودپرست در مناطق مهم کشور اسلام نفوذ یافته و با پرداخت پول و تطمیع، اخلاق مردم را عوض کرده بودند.
مخصوصاً معاویه در شام از زمان خلافت عمر در سبک حکومت، اقتدا به دربار قیصر کرده و روش حکومت های ضدّاسلام را پیش گرفته بود.[35]
در این بحران سیاسی و انقلاب شدید و تشنج فکری، علی علیه السلام زمام حکومت را به دست گرفت و طلیعه تشکیل یک حکومت تمام اسلامی آشکار شد.
همه معتقد بودند که علی علیه السلام هدف های اسلام را تحقق می بخشد و عصر طلایی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را باز میگرداند و روزگار ظلم و ستم و تبعیض و تقدیم عرب بر عجم و غارت بیت المال و ضعیف کشی سپری میگردد، حکام و کارمندان ستم پیشه و میگسار و زناکار و نااهل، از کارها برکنار میشوند، اصول عدالت و مساوات و برادری اسلامی به طور کامل اجرا میگردد، این پیش بینی به ملاحظه شخصیت و پیشینه درخشان علمی و عملی، و ارتباط مستقیم و بسیار نزدیک او با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و علم و آگاهی آن حضرت از روح تعالیم اسلام صحیح و بجا بود و در آن گزاف و مبالغه نبود.
از حاکمی مانند علی علیه السلام جز ترویج علم و عدالت و یاری مظلوم و عمران بلاد و برقراری بهترین نظم و انتظام، انتظار دیگر نمیرفت، و احدی از زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تا آن موقع و بعد از آن حتی دشمنانش درباره او غیر از این اظهار رأی نکرده است.
ولی متأسفانه مسلمان ها به موقع سراغ علی علیه السلام نیامدند، بیست وپنج سال میان عهد زمامداری علی علیه السلام و دوران نبوت فاصله شد. اخلال گران، و منفعت پرستان در همه دستگاه ها رخنه کرده و وارد شده بودند. امثال مروان، معاویه، ولید بن عقبه و عمروعاص در تعیین سرنوشت و شئون مسلمانان و انحراف دادن افکار مؤثر شده بودند و هرکدام از این نوع افراد در ناحیه و منطقه ای نفوذ قابل توجّه یافته و همکارانی تحصیل کرده بودند.
موانعی که در سر راه تشکیل یک حکومت تمام اسلامی بود، یکی و دوتا نبود، جز عده معدودی از صحابه، مانند عمار و تربیت شدگان مکتب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم که ارتباطشان با علی علیه السلام قطع نشده بود، کسی بدون قیدوشرط طرف دار حکومت عدالت اسلامی نبود.
اگر زمامداری امّت بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام رسیده بود، رهبری و زمامداری پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم امتداد مییافت، بلکه به گفته دانشمند و متفکر مصری سید قطب، اگر علی علیه السلام پیش از حکومت عثمان و تسلط بنی امیه هم زمامدار گردیده بود و دستگاه خلافت آن گونه که در عصر عثمان آلوده شد، آلوده نمیگشت و به دست مثل معاویه ای پیراهن عثمانی نمیافتاد، باز اصلاحات عمده و تجدید عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و اجرای نقشه های اسلام برای علی علیه السلام امکان داشت.
اما نقشه شورای شش نفری کار خود را کرد، و کسی که آن شورا را تشکیل داد طوری زمینه سازی کرد که علی علیه السلام کنار رود و عثمان بر سر کار بیاید.
به هرحال امام علی علیه السلام در مدت پنج سال خلافتش آنچه توانست و وظیفه داشت تلاش کرد تا حکومت اسلامی را نجات دهد و به وضع آشفته سروسامانی بدهد و خودسران و استثمارگران را سرجای خود بنشاند، اما آماده نبودن محیط و مساعد نبودن افکار و موانع بسیار دیگر و شقاوت ابن ملجم مرادی اسلام را از ورود به یک عصر درخشان و نورانی محروم ساخت.[36]
علی علیه السلام چنانچه توماس کارلایل مسیحی هم در کتاب الابطال گفته برای عدالت خواهی و اهتمامی که در اجرای عدل داشت شهید شد، و صفحه خلافت آن حضرت ورق خورد.
ولی درعین حال همان پنج سال حکومت علی علیه السلام با آن همه ابتلائات و معارضات، مسلمان ها را بیدارکرد، و حالات و روش علی علیه السلام و زندگی ساده، تواضع، آزادگی، مردانگی، پرهیزکاری، پارسایی و عبادات او در مردم اثر گذاشت و ضرب المثل گردید که هرچه زمان گذشت و حکام و امرای تازهای روی کار آمدند، ایمان مردم به علی علیه السلام و خاندانش بیشتر و از آن دوران به نیکی یاد کرده، غبطه ها میخوردند، و از اینکه با رادمرد بزرگی چون علی علیه السلام همکاری نکردند دست تأسف به روی دست میزدند، و اظهار پشیمانی میکردند.
پس از شهادت حضرت امام علی علیه السلام چنانچه میدانیم حضرت امام مجتبی علیه السلام به ملاحظه مصالح عالیه اسلامی و رفع یک سلسله اشتباهات فکری از جامعه، با معاویه صلح کرد. راجع به معاویه و مصیباتی که از ناحیه این ناپاک به اسلام رسید آنچه گفتیم و هرچه بگوییم کم گفته ایم، خوانندگان را به کتاب النصائح الکافیه، و کتاب های تاریخ ارجاع میدهیم.
محمد غزالی نویسنده معاصر مصری میگوید:
علما و ائمه مسلمین اجماع و اتّفاق دارند که برنامه های حکومت اسلامی در عهد معاویه از مجرای رشد خود بیرون رفت، سپس امر دین و مصالح جامعه در هرج ومرج افتاد و در زمامداران مسلمین کسانی پیدا شدند که از پادشاهان کفار در مستی و کوری پیشی گرفتند.[37]
سید قطب مفسر و متفکر مصری میگوید:
حکومت امویین، خلافت اسلامی نبود بلکه سلطنت استبدادی بود و منطبق با وحی اسلام نبود، بلکه ناشی از برنامه جاهلیت بود که اشراق و تابش روح اسلامی را خاموش کرد.
برای اینکه بدانیم حکومت بنیامیه بر چه اساسی استوار شد، کافی است که همان صورت بیعت یزید را ببینیم.
معاویه گروههایی از مردم را احضار کرد تا راجع به گرفتن بیعت برای یزید نظر بدهند. مردی که او را یزید بن مقفع میگفتند برخاست و گفت: امیرالمؤمنین این است و اشاره به معاویه کرد.
سپس گفت: و اگر معاویه مرد، امیرالمؤمنین این است و اشاره به یزید کرد. پس از آن گفت: هرکس این را نپذیرد پس این است (و اشاره به شمشیر کرد).
معاویه گفت: بنشین تو سید خطبایی.
پس از آن، داستان بیعت گرفتن معاویه را برای یزید در مکه ذکر میکند که چگونه با زور شمشیر و قدرت سرنیزه و خدعه و نیرنگ از مردم بیعت گرفت.[38]
سپس (بعد از آنکه شرحی از نابکاریهای یزید را مانند میگساری، زنا و ترک نماز، نقل کرده) میگوید: اعمال یزید مانند: قتل حسین و حصار خانه کعبه و رمی آن به سنگ و تخریب خانه و سوزاندن آن و واقعه حرّه، همه شهادت میدهد که هرچه درباره او گفته شده مبالغه و گزاف نیست، تعیین یزید برای خلافت یک ضربت کاری به قلب اسلام و به نظام اسلام و هدف ها و مقاصد اسلام بود.[39]
در زمان حکومت معاویه روزبه روز روش زمامداری از روش اسلامی دورتر میشد و تحولی عجیب در شکل حکومت ظاهر شد که معاویه آن را با ولایتعهدی یزید تکمیل کرد، و همان طور که سید قطب گفت ضربت کاری به قلب اسلام و نظام اسلامی وارد شد، و بر حسین علیه السلام واجب بود که آن را جبران نماید و مرهمی به جراحاتی که بر پیکر اسلام رسیده بگذارد و به عموم مردم بفهماند که این شکل حکومت شرعی نیست، و با حکومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.
بر حسین علیه السلام لازم بود اعلام کند، پیشوایی مسلمانان با داشتن صفاتی مثل صفات یزید، امکان نخواهد داشت، و یزید و امثال او غاصب خلافت و زمامداری هستند و حساب حکومتشان از حساب حکومتی که هدف اسلام است، جداست.
حسین علیه السلام با قیام خود نظر دین را راجع به حکومت یزید اعلام کرد، و مسلمان ها را از یک سلسله اشتباهات که موجب دوری از حقیقت اسلام و احکام آن میشود نجات داد و حساب این گونه زمامداران را از حساب دین جدا کرد.
اگر حسین علیه السلام قیام نمیکرد و سکوت یا بیعت میکرد بیشتر مردم در اشتباه میافتادند و برنامه اسلام در مورد زمامداری از بین میرفت، و حکومت اموی مظهر نظام اسلام میشد.
نیکلسون مستشرق معروف میگوید: امویها ازنظر دین سرکش و مستبد بودند؛ زیرا قوانین اسلام و شرایع آن را هتک کردند و شعائر بزرگ اسلام را خوار شمرده زیر پا گذاردند و برایشان حلال نبود مؤمنانی را که بر ضد آنها شمشیر کشیدند بکشند، چون خودشان غاصب حکومت بودند و ازنظر تاریخ، قیام بر ضدّ بنی امیه قیام دین بر ضد پادشاهی یا قیام حکومت دینی بر ضد امپراطوری بود،
بنابراین از روی انصاف، تاریخ حکم میکند به اینکه خون حسین به گردن بنی امیه است، علاوه بر آنکه شایسته است بدانیم جدایی دین از حکومت در نظر مسلمانان وجود ندارد.[40]
محمد غزالی مصری بعضی از مفاسد نظام حکومتی را در عهد بنی امیه به این شرح بیان میدارد:
1. خلافت از مسیر خود خارج شد و به صورت حکومت فردی و پادشاهی درآمد.
2. این احساس که جامعه و امّت، مصدر قدرت و سلطه حاکم است، و امرا و زمامداران نایب مردم و خادم جامعه هستند، ضعیف شد و حکام، صاحب سیادت مطلقه و ریاست بی قیدوشرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند، حاکم، فرمان فرمای مطلق و مردم، تابع اشاره او بودند.
3. مردمانی مرده ضمیر و جوانانی کم عقل و سفیه و بی بهره از معارف اسلام و در معصیت و گناه گستاخ، مقام خلافت را اشغال کردند.
4. مصارف خوش گذرانیهای خلفا و کسان و بستگان و ستایش گویانشان از بیت المال برداشت میشد و در حوائج فقرا و مصالح امّت صرف نمیگردید.
5. عصبیت جاهلیت و مفاخرت های قبیلهای و فامیلی و نژادی و عنصری که اسلام به شدّت با آن مبارزه دارد، تجدید شد و برادری و وحدت اسلامی به تفرقه و تشتّت مبدل گردید و عرب به قبائل متعدد منقسم و میان عرب و ایرانیان و سایر مللی که قبلاً اسلام اختیار کرده بودند کینه و جدایی واقع شد و حکومت مستبد بنی امیه این اختلافات را به مصلحت خود میدانست و به آتش این منازعات دامن میزد و میان این جمعیت های متمایز تفرقه میانداخت و آنها را به جنگ وکینه ورزی تحریک مینمود[41] و از این قبیله بر ضد آن قبیله انتصار میجست. این معانی برخلاف اصول اسلام، ویران کننده اجتماع مسلمین بود، اجتماعی که تمام وجوه تمایز را پشت سر گذاشته و به یک قدر جامع (اسلام و ایمان به خدا و حکومت اسلامی) دل بسته بود.
6. اخلاق حسنه، تقوا و فضیلت از ارزش و اعتبار افتاد؛ زیرا ریاست و پیشوایی مردم به دست افرادی بی شرف، پست و بی حیا افتاد و معلوم است که وقتی زمامداران از شرف و حیا بی بهره باشند و به عفت و پارسایی اهمیت ندهند، این صفات از بین میرود.
وقتی صحابه باتقوا و باسابقه را بر منابر لعن کنند و شاعر مسیحی، یزید را مدح نماید و انصار را هجو کند، البتّه فضیلت و تقوا از اعتبار میافتد.
7. حقوق و آزادی های افراد، پایمال شده و کسانی که وارد سازمان های دولتی بنی امیه بودند از هیچ گونه تجاوز به حقوق مردم باک نداشتند، میکشتند و به زندان ها میانداختند، تنها عدد کسانی که حجاج در غیر جنگ ها کشت به صدوبیست هزار نفر رسید.
در پایان میگوید: واقع این است که حرکت و تکانی که اسلام از ناحیه فتنه های بنی امیه دید به طوری شدید بود که به هر دعوت دیگر این گونه صدمه رسیده بود آن را از میان میبرد و ارکان آن را ویران میساخت.[42]
این بود مختصری از زیان های آفت خطرناکی که به نام یزید و حکومت اموی به جان حکومت اسلامی افتاد و شکل حکومت را که عالی ترین نمایش عدالت اسلامی بود به آن صورت وحشتزا و منفور درآورد.
اگر قیام حسین علیه السلام در آن موقع به فریاد اسلام نرسیده بود و انفصال آن حکومت را از زمامداری اسلامی آشکار نساخته بود، بزرگ ترین ننگ و عار دامن اسلام را لکه دار میساخت و عدالت و نظام ممتاز حکومتی دین خدا پایمال و نابود میگشت.
فَصَلَوَاتُ اللهِ وَسَلَامُهُ عَلَیک یا أَبَا عَبْدِ اللهِ. أَشْهَدُ أَنَّک أَحْییتَ نِظَامَ الدِّینِ وَأَظْهَرْتَ قَوَاعِدَ الْحُکمِ.[43]
[1]. ابومخنف، مقتل الحسین علیه السلام، ص17؛ طبری، تاریخ، ج4، ص262؛ سماوی، ابصارالعین، ص217. «نیست امام و پیشوا جز کسی که به کتاب خدا عمل کند و دادگستری نماید و به دین حقّ پایبند باشد و با اعتقاد به ذات خدا نفس خود را از گناهان باز دارد».
[2]. بنا به نقل یعقوبی و خوارزمی صریحاً به ولید نوشته بود اگر حسین و ابن زبیر از بیعت خودداری کنند، گردنشان را بزند و سرهایشان را به نزد او بفرستد. یعقوبی، تاریخ، ج2، ص241؛ خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج1، ص180، فصل9.
[3]. خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج1، ص184 فصل9؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص113 ـ 114 و کتاب های دیگر.
[4]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14. «ای امیر ما خاندان نبوّتیم و معدن رسالت و جایگاه رفت وآمد فرشتگان و محل فرود آمدن رحمتیم».
[5]. طبری، تاریخ، ج2، ص67؛ ابن جوزی، المنتظم، ج2، ص368؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص64؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص64.
.[6] ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14؛ ابن طاووس، اللهوف، ص17؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص174.
[7]. «یزید فاسق بدکاره شرابخوار آدم کش است و کسی است که آشکارا به فسق و فجور و گناه دست می زند».
.[8] ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص14؛ ابن طاووس، اللهوف، ص17؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص174.
[9]. نساء، 59.
[10]. سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص217 – 218.
[11]. طبری، تاریخ، ج4، ص262.
[12]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص101؛ مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص12؛ علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص118.
[13]. ابن سینا، الشفاء (الالهیات)، ج2، ص452، مقاله 10، فصل
[14]. بااینکه برحسب اخباری که از طرق اهل سنّت رسیده اطاعت زمامداران ستمپیشه و کسانی که ملتزم به احکام اسلام نیستند، جایز نیست، و روایاتی که راجع به اطاعت از امرا، به طور مطلق رسیده هم منصرف به زمامدارانی است که حافظ شرع و مصالح عامّه و هدف های اسلامی باشند. مع ذلک آنچه عملاً مشاهده شده روش بیشتر اهل سنت بر این بوده که از هرکس حکومت یافت اطاعت نموده و از زمامدارانی، مانند ولید و حجاج و یزید و جبابره بنی عباس و فسّاق و ستمکاران تبعیت داشته، و آنها را خلیفه و امیرالمؤمنین خوانده و واجب الاطاعه میشمردند، ولی امروز متفکرین بزرگ آنها این روش را رد کرده و به شدّت این گونه اطاعت از فسقه و فجره را به باد انتقاد گرفته و از روی خطای پیشینیان خود پرده برداشتهاند.
[15]. یکی از نمونه های استعباد (به بندگی گرفتن) بنی عباس این بود که در راه کاخ مخصوص و دربار خلافت، سنگی مانند حجرالأسود نصب کرده و بر آن پارچه اطلسی انداخته بودند، و رسم بر این بود که هرکس از بزرگان و پادشاهان و دیگران عازم ملاقات خلیفه بود، این سنگ را میبوسید. وقتی یکی از علما به نام مجدالدین اسماعیل فالی برای ادای رسالتی از جانب اتابیک فارس به بغداد آمد از بوسیدن آن سنگ خودداری کرد، چون او را ملزم کردند، ناچار قرآن مجید را بر آن سنگ گذارد و قرآن را بوسید (ر.ک: میرخواند، روضه الصفا).
[16]. یوسف، 40.
[17]. مائده، 45.
[18]. مائده، 47.
[19]. احزاب، 36. «هیچ مرد و زن باایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری داشته باشد و هرکس نافرمانی خدا و رسول را کند به گمراهی آشکاری گرفتار شده است».
[20]. آل عمران، 64. «(ای اهل کتاب) بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را ـ غیر از خدای یگانه ـ به خدایی نپذیرید».
2. قدید: گوشت خشک کرده و نمک سود، گوشت خشک کرده گاو یا گوسفند یا ماهی به هر طریقی که خشک کنند و نگاه دارند. عمید، فرهنگ فارسی، ص935.
[22]. طبرسی، مکارم الاخلاق، ص16؛ مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص229.
[23]. طبری، ذخائر العقبی، ص108؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج2، ص196.
[24]. نهج البلاغه، خطبه33 (ج1، ص80)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص185؛ ابن میثم بحرانی، شرح مائه کلمه، ص228؛ مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص76.
[25]. مع ذلک این دو نفر نیز علاوه بر مسئله غصب خلافت و گرفتن فدک، تخلفات دیگر نیز داشتند که در موارد خود مذکور است به طوری که وقتی عمر مرد، هشتاد هزار درهم به بیت المال مقروض بود. رجوع شود به: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج12، ص210 ـ 227؛ امینی، الغدیر.
[26]. آقای سید قطب! این تصادف نبود، این نتیجه شورای شش نفری خلیفه بود که با چنین کار بیسابقهای مسلمانان را از اظهار رأی و انتخاب خلیفه ممنوع کرده و دست علی علیه السلام را از حقّش کوتاه کرد و اگر این شورا نبود به طور یقین در این موقع، مسلمانان علی علیه السلام را انتخاب میکردند.
[27]. سید قطب، العداله الاجتماعیه، ص182.
[28]. سید قطب، العدالهالاجتماعیه، ص186.
[29]. سید قطب، العداله الاجتماعیه، ص187.
[30]. سید قطب، العداله الاجتماعیه، ص190.
[31]. سید قطب، العداله الاجتماعیه، ص209.
[32]. سید قطب، العداله الاجتماعیه، ص157.
[33]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج10، ص250.
[34]. در این جریان دستهای کسانی مانند معاویه، عایشه و طلحه که قتل عثمان را به صلاح سیاست خود میدانستند نیز در کار بود که این کتاب محل شرح آن نیست.
[35]. معاویه از وقتی در شام امارت یافت برخلاف سیره پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و روش عمومی فرماندهان مسلمین، رسم اکاسره و قیاصره را که منتهی به استعباد مردم و بشرپرستی و سلب حقوق جامعه میشود زنده ساخت. او هنگام ایاب و ذهاب با سواره نظام بیرون میآمد. وقتی عمر به شام آمد (چنانچه ابن سعد نقل کرده) معاویه را با جبّه خز و لباس قیمتی و سواره نظام دید و هرچند بر او اعتراض کرد، و درّه بر سر او زد ولی عذر ناموجه او را پذیرفت و او را به حال خود گذاشت (ابن عقیل علوی، النصائح الکافیه، ص208) و در اسدالغابه (ابن اثیر جزری، ج4، ص386) نقل کرده که عمر میگفت: هذا کسری العرب؛ این کسرای عرب است. نیز ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج59، ص114 ـ 115؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج3، ص134؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج8، ص134.
[36]. اگر علی علیه السلام شهید نشده بود اسلام را در مسیر حقیقی خود قرار میداد و بنی امیه را از دخالت در شئون مسلمانان برکنار میداشت ولی شقاوت ابن ملجم مرادی خط سیر تاریخ را عوض کرد.
[37]. غزالی، الاسلام و الاستبداد السیاسی، ص43.
[38]. سید قطب، العداله الاجتماعیه، ص180 ـ 181.
[39]. سید قطب، العداله الاجتماعیه، ص181.
[40]. علایلی، سموالمعنی فی سموالذات، ص73.
[41]. معاویه سیاست خطرناک و خائنانه تفرقه بین مسلمین را یکی از اصول سیاست خود قرار داد و مسلمانان را به تفرقه و کینه و اختلاف تحریک میکرد، حتی نمیتوانست میان دو نفر از رجال مسلمانان صلح و صفا ببیند و به هر قسم بود آنها را از هم جدا میساخت، میان مهاجر و انصار، میان عرب و عجم، میان یمانیه و مصریه، میان قبایل، میان افراد؛ حتی در بین بنیامیه (جز خاندان ابیسفیان) دشمنی و عداوت میانداخت و به قول عقّاد به حساب صحیح تاریخی باید معاویه را «مفرق الجماعات» نامیده و سال استقلال او را به زمامداری، که به غلط «عام الجماعه» گفتهاند، سال تفرقه و جدایی شمرد. به کتاب معاویه بن ابیسفیان فی المیزان رجوع شود.
[42]. غزالی، الاسلام و الاستبداد السیاسی، ص 187 ـ 188.
[43]. پس درود و سلام خدا بر تو ای اباعبدالله. گواهی می دهم که تو نظام دین را زنده کردی و پایه های حکم خدا را محکم ساختی.
برای مطالعه بخش های دیگر «همراهان محرم» می توانید بر روی لینک های زیر کلیک کنید:
همراه با محرم (بخش پانزدهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (امر به معروف و نهی از منکر))
همراه با محرم (بخش هفدهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (خطر ارتجاع و نداشتن تامین جانی))
ثبت دیدگاه