علم امام علی علیه السلام به شهادتش
سوال: از خطیبى شنیده ام که حضرت على علیه السلام از شهادت خود در روز بیست و یکم رمضان به وسیله «ابن ملجم» ـ علیه اللعنه ـ آگاهى داشته است.
چرا علاج واقعه را قبل از وقوع نکردند با وجود آنکه قرآن فرموده: (لَا تُلْقُوا بِأَیدِیکمْ إِلَى التَّهْلُکهِ).[1]
جواب: در موضوعیت بعض موضوعات احکام، معتبر است که از راه هاى متعارف ـ که مورد عمل همگان است و بناگذارى عرف بر عمل به آنها است ـ علم به آن موضوع حاصل شود.
بلى، اگر معلوم باشد که ملاک و جهت موضوعیت چیزى براى حکمى از احکام ذات آن موضوع است؛ از هر راهى که علم یا ظنّ معتبر به آن حاصل شود، حکم آن نیز ثابت مى شود؛ مثلاً در قضا و حکم بین مردم که قاضى به علم خود حکم مى کند، معتبر است که این علم او به واقع از امارات عرفیه اى که سبب علم مى شود، حاصل شده باشد؛ و اگر از طرق غیرعادى، مثل جفر و رمل یا خواب، علم پیدا کرده باشد، حکم طبق آن جایز نیست؛ و از این رو در فصل خصومات و مرافعات، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مى فرماید:
«إِنَّمَا أَقْـضِی بَینَکمْ بِالْبَینَاتِ وَالْأَیمَانِ»؛[2]
که بدانند برحسب علم غیب، له یا علیه کسى حکم نمى فرمایند. نظام قضا بر همین موازینى است که همیشه و براى همه قضات حکم و فصل خصومات به آن ممکن است.
بنابراین براى پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم یا امام علیه السلام در موردى که هیچ راه و اماره اى بر علم به اینکه فلان شخص قاتل است، یا در ادّعایش محقّ است، نباشد، عمل به علم غیبى که مستقیماً افاضه الهى است، لازم نمى باشد؛ و حکم به قصاص چنین قاتلى که راهى براى اثبات جرم یا علم قاضى بر اثبات قتل نیست، نمى شود. مثل آن که قاضى از طریق خواب یا جفر و رمل علم پیدا کند حکم او بر قصاص نسبت به چنین قاتلى جایز نبوده و مطابق موازین قضا نمى باشد.
در مورد حرمت القاى نفس در تهلکه نیز، همین کلام جارى است که: القاى نفس در تهلکه اى که از راه هاى معتبر و عادى عرفى مظنون یا معلوم باشد؛ جایز نیست و موضوع نهى (وَلَا تُلْقُوا بِأَیدِیکمْ إِلَى التَّهْلُکهِ)،[3] است. ولى اگر از طرق غیرعادّى، مخصوصاً علم غیبى که پیغمبر و امام مِن جانب الله و باذنه و الهامه دارند باشد، حرمتى ندارد؛ بلکه خلاف تسلیم و با حبّ به لقاءاللّه منافات دارد.
پیغمبر و امام در این مسیر با سنت هاى الهیه، که خود عالم به آن هستند، هرگز معارضه نمى کنند. آنها خودشان مثل ملائکه اى که عمّال اراده الله تعالى هستند، در جریان اجراى سنن الهیه قرار دارند، اگرچه در مورد خودشان باشد.
در اینجا اسرار و حقایق عالى بسیارى نهفته است که چون احاطه بر آنها براى ما مقدور نیست، به این مقدار به آن اشاره شد.
وقتى مسائل از حدود عرفیات و اعمال عادیه ما خارج شد، و به مثل علم غیب آن بزرگواران هم مربوط شد، بُعد دیگرى پیدا مى کند که نمى توان آن را فقط با معیارها و قواعد حاکم بر عرف و نوعى که فاقد این علم هستند بررسى کرد.
ثانیاً، افعال پیغمبر و امام را نمى توان بر معیار عموم، یا اطلاق ادلّه احکام بررسى کرد، به این صورت که اگر مخالف عموم یا اطلاقى بود به آن فعل، ایراد کرد؛ زیرا فعل ایشان هم مثل قولشان از ادلّه احکام و مخصّص و مقید عموم و اطلاقات است و دلیل بر حکم است، که البته در فعل، دلالت آن بر جواز فى الجمله است و در قول، تابع ظهور کلام است.
بنابراین ممکن است در جواب گفته شود: آن بزرگواران مأموریت هاى خاصّى داشته اند که در زمینه وقوع در تهلکه بوده است؛ بلکه اشکال ندارد که نفس ایقاع نفس در تهلکه مأمورٌبه باشد.
البته در مثل قیام حضرت سیدالشهدا علیه السلام که با علم به اینکه امتناع از بیعت با یزید و رفتن به عراق و منتهى شدن به شهادت، استقبال از کلّ آن مصایب است صورت گرفت، مسئله تزاحم اهمّ و مهم نیز در بین بود، که امام علیه السلام مسائل اهم را در نظر گرفت، و دانسته و آگاهانه شهادت را پذیرفت؛ چنان که در میادین جهاد و غزوات نیز گاهى چنین حالى روى مى دهد که باید با علم به شهادت به میدان جهاد رفت.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با اینکه مى دانست «جعفر طیار» و «زید بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» یکى پس از دیگرى به شهادت مى رسند، آنها را فرمانده لشکر فرمود.
[1]. بقره، 195.
[2]. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج27، ص232.
[3]. بقره، ۱۹۵.
ثبت دیدگاه