حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

یکشنبه, ۵ اسفند , ۱۴۰۳ Sunday, 23 February , 2025 ساعت ×
معنای حدیث عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ و احادیثی مربوط به عقائد
۰۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۴
در کتاب نهج الفصاحه (صفحه 260، روایت شماره 1254) چگونه مى شود که شوخى و جدّى آن یکى باشد در رجوع یحتمل مصداق داشته باشد؛ ولى در نکاح و طلاق که قصد انشاء و حضور عدلین لازم است چطور؟ لطفاً مشروحاً بیان فرمایید.
پ
پ

معنای حدیث عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ و احادیثی مربوط به عقائد

سوال: پس از سلام و عرض ارادت، مطالبى جهت اینجانب و بعضى از گویندگان مذهبى مجهول بوده؛ استدعا دارم آن حضرت ما را راهنمایى فرمایند. آیا مطالب ذیل که به عنوان حدیث در میان عامّه منتشر گردیده، واقعاً حدیث است یا نه؟ در صورت صحیح السند بودن، نشانى دقیق آن را معین، و معنى صحیح آن را مرقوم فرمایید.

1. «عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ».

2. «خَلَقَ اللهُ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ».

3. «اَلطُّرُقُ إِلَى اللهِ بِعَدَدِ أَنْفَاسِ الْـخَلَائِقِ».

4. «اَلشَّرِیعَهُ أَقْوَاِلی وَالطَّرِیقَهُ أَحْوَالِی وَالْـحَقِیقَهُ حَالِی…».

5. جریان متعفّن شدن بدن ایوب علیه السلام که فقط در تفسیر قمى آمده است.

6. آیا نظر حضرتعالى درباره «حدیث عشق» که مرحوم «محدّث نورى» در کتاب نفس الرحمان (ص 79) آورده است، موافق نظر مرحوم محدث است یا نه؟

7. آیا مرحوم مجلسى کتابى به نام تشویق السالکین داشته است، یا این کتاب را به آن بزرگوار نسبت داده اند؟

 

جواب1: جواب از اعتبار حدیث «عَلِی مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ»:

این حدیث را «حافظ ابونعیم اصفهانى» در حلیه الاولیاء از «کعب بن عجره»، از پدرش از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و «هیثمى» در مجمع الزوائد، از «طبرانى» در المعجم الکبیر و الاوسط از «کعب بن عجره»، از پدرش روایت کرده است به این لفظ:

قَالَ: قَالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله و سلم: لَا تَسُبُّوا عَلِیاً فَإِنَّهُ مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ‏.

همچنین «مناوى» ـ از علماى اهل سنت ـ آن را در کتاب کنوز الحقائق فی حدیث خیر الخلائق از ابونعیم اصفهانى روایت کرده است. «علامه مجلسى» نیز در بحار الانوار در باب «کفْرُ مَنْ سَبَّهُ أَوْ تَبَرَّأ مِنْهُ علیه السلام » از «ابونعیم» روایت فرموده و با بیانى آن را شرح کرده است.

«احمد» در مسند، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است که فرمود: «فَوَ اللهِ إِنَّهُ لَأَخْشَنُ فِی ذَاتِ اللهِ أَوْ فِی سَبِیلِ اللهِ»؛ و به این لفظ نیز روایت کرده: «إِنَّ عَلِیاً لَأَخْشَنُ فِی ذَاتِ اللهِ». بدیهى است این حدیث غیر از حدیث اول است.

اما از طریق شیعه، برحسب کتاب اجازات بحار، مولى نظام الدّین سیداحمد بن سیدمحمد معصوم حسینى ـ که از علماى بزرگ و پدر عالم جلیل «سیدعلى خان» مولّف ریاض السالکین و سلافه العصر است ـ در اجازه اى که براى سیدجمال الدین محمد بن سید عبدالحسین حسینى بحرانی ـ که او نیز از مفاخر عالم علم است ـ مرقوم فرموده، مسنداً این حدیث را از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به این لفظ روایت کرده است: «إِنَّ عَلِیاً مَمْسُوسٌ فِی ذَاتِ اللهِ».

در خاتمه با بیان سند حدیث، مناسب است مختصرى را نیز به عنوان شرح آن اضافه نماییم:

این جمله، اشاره به مقام کمال ایمان، و تسلیم مطلق و توجه تامّ حضرت امیرالمومنین علیه السلام به خداوند متعال، و از خود بی خودى و خود نبینى و اطاعت محض آن حضرت از احکام خدا دارد. مقامى که متصرّف در وجود و مالک قلب و اراده و نیت صاحب آن در اجراى اوامر الهى و جهاد فى سبیل الله و اقامه حقّ و عدل هیچ چیز و هیچ کس جز خدا نیست.

برخلاف مردم متعارف و اکثریت ملاحظات و تزلزل یا تثبیت مواضع شخصى، وجاهت اجتماعى، مقاصد سیاسى، خشم و یا خشنودى و تشویق یا ملامت و حُبّ و بغض این و آن او را از انجام وظایف باز نمى دارد.

آرى، آن حضرت ظهور اکمل «کونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِ وَلَوْ عَلَى‏ أَنْفُسِکمْ‏»؛ «یجَاهِدُونَ فِی‏ سَبِیلِ اللهِ وَلَا یخَافُونَ‏» و «لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیعٌ عَنْ ذِکرِ اللهِ» بود. بی باکانه در هر موضوع و هر پیشامد فرمان و حکم خدا و رسول را اجرا مى کرد و در غزوات و میادین جهاد بی خوف و بیم و بی هیچ اندیشه جلب نفع یا ترس از وقوع در ضرر، از خطرات استقبال داشت؛ و مانند کسى که نیروى اندیشه در این امور و تأمّل در عواقب خطرناک آن نداشته باشد عمل مى فرمود.

از جنگ «موته» که حضرت «جعفر طیار»، «زید بن حارثه» و «عبدالله بن رواحه» به درجه رفیعه شهادت رسیدند، راجع به منزلت و درجه این سه شهید عالى مقام، رویایى از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که از آن علوّ درجه جعفر و زید بر عبدالله استفاده مى شود؛ چون آن دو بی درنگ و بی اندیشه و خیال به میدان شهادت شتافتند. ولى عبدالله با اندک اندیشه اى ـ که شاید از یک لحظه درنگ هم تجاوز نکرد ـ به میدان رفت.

این سه نفر همه به شهادت رسیدند و هر سه عالی قدر و شهید فى سبیل الله هستند؛ اما چون در این موقف و مهلکه آن دو بی باکانه تر بودند، رتبه بالاترى را حائز شدند.

حالِ ممسوسیت فی ذات الله چنین حالى است. حالى است که اگرچه مرتبه کمال قوّه عقلانى است، در انظار مردم متعارف که در کار دین و آخرت حساب هاى دنیایى را کم و بیش ملاحظه مى نمایند، بی فکرى محسوب مى شود؛ درصورتى که بلوغ و رشد حقیقى انسان نیل به این مرتبه و مقام است.

امیرالمومنین علیه السلام در این خصیصه عالیه ـ که مرتبه کمال تفوّق و علوّ منزلت انسان و فرشته است و «ممسوس فی ذات الله» تعبیرى از آن است ـ مرتبه اکمل و اعلى را دارا بود. در تمام عمر و در تمام مواضع سیاسى و اجتماعى و در همه غزوات و در هر کجا و هر شرایطى فقط به وجه الله مى نگریست و به پیامدها و عکس العمل هاى منفى یا مثبت این مواقف براى شخص خود و یا کسان و وابستگانش نمى اندیشید.

پیامدهاى فداکارى ها و جهاد آن حضرت در غزوات و قتل سران کفر و شرک از جمله همان کینه ها و عقده هایى بود که خاندان و قبایل آنها، خصوصاً بنى امیه از آن حضرت و اهل بیتش در دل گرفتند، که آن احقاد بدریه و حنینیه و احدیه و… ـ که همه در واقع احقادشان از پیروزى اسلام و دین توحید و موفقیت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم بود ـ پس از رحلت پیغمبر ظاهر شد؛ و از اسباب مهم ورود آن همه مصائب و نوائب بر اهل بیت علیهم السلام شد. ولى على علیه السلام کسى نبود که خوش نشینى، راحت طلبى و آسایش خود و کسانش را بر نصرت اسلام و اطاعت از فرمان خدا و رسول برگزیند و در این موقف به مثل این حساب ها بیندیشد. و از طرف شدن با تمام خلق جهان، در راه انجام وظایف الهى هراس داشته باشد. آن حسابى که او داشت از این حساب هاى به اصطلاح زیرکانه و عاقلانه دیگران خارج بود. او ممسوس فى ذات الله بود و مانند شخص غیرملتفت و غافل از این حساب ها، عمل مى کرد. اگر او در اقدامات و کارهایش چنین حساب هایى کرده بود ـ همان طور که حتى دشمنانش معترف بودند ـ «لَـمَا قَامَ عَمُودُ الْإِسْلَامِ»؛ اسلام برپا نمى شد و پرچم توحید به اهتزاز در نمى آمد.

سَلَامُ اللهِ عَلَیک یا أَمِیرَ الْـمُومِنِین‏ یا إِمَامَ الْـمُوَحِّدِینَ وَیا یعْسُوبَ الدِّینِ وَعَلَى ابْنِ عَمِّک وَأَخِیک رَسُولِ اللهِ وَعَلَى أَهْلِ بَیتِک الطَّاهِرِینَ.

 

جواب2: جواب از حدیث «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ‏»:

صدوق در کتاب توحید به سند از «حسین بن خالد» روایت فرموده است:

«قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا علیه السلام یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ إِنَّ النَّاسَ یرْوُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم قَالَ: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ»، فَقَالَ: «قَاتَلَهُمُ اللهُ، لَقَدْ حَذَفُوا أَوَّلَ الْـحَدِیثِ، إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم مَرَّ بِرَجُلَینِ یتَسَابَّانِ فَسَمِعَ أَحَدَهُمَا یقُولُ لِصَاحِبِهِ: قَبَّحَ اللهُ وَجْهَک وَوَجْهَ مَنْ یشْبِهُک، فَقَالَ یا عَبْدَ اللهِ لَا تَقُلْ هَذَا لِأَخِیک، فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ».

همچنین از «ابى الورد بن ثُمامه» از امیرالمومنین علیه السلام روایت کرده است:

«قَالَ: سَمِعَ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم رَجُلاً یقُولُ لِرَجُلٍ قَبَّحَ اللهُ وَجْهَک وَوَجْهَ مَنْ یشْبِهُک، فَقَالَ: مَهْ، لَا تَقُلْ هَذَا فَإِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ».

قَالَ الصَّدُوقُ: «تَرَکتِ الْـمُشَّبِّهَهُ مِنْ هَذَا الْـحَدِیثِ أَوَّلَهُ وَقَالُوا: إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ، فَضَلُّوا فِی مَعْنَاهُ وَأَضَلُّوا».

صدوق حدیث دیگرى نیز در تفسیر این جمله روایت کرده است که به فرمایش علامه مجلسى مانند تأویل بر تقدیر عدم ذکر اول حدیث و تصحیح معنى است.

سید مرتضى نیز در تنزیه الانبیاء، فصل مشبعى در این موضوع بیان فرموده است که مى توانید مراجعه فرمایید.

 

جواب3:  پاسخ از سوال درباره جمله «اَلطُّرُقُ إِلَى اللهِ بِعَدَدِ أَنْفَاسِ الْـخَلَائِقِ»:

فعلاً در نظر ندارم که این جمله را در کتب احادیث معتبر دیده باشم؛ ولى مضمون آن اشاره به کثرت دلایل بر وجود خدا و طرق الى اللّه بعدد انفاس خلایق است. فى الجمله اشاره به کثرت این طرق و دلایل آفاقیه و اَنْفسیه، و به اصطلاح برهان إنّی بر وجود خداوند متعال است، که در قرآن کریم مکرّر تذکر داده شده است؛ مثل:

«وَفِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ * وَفی‏ أَنْفُسِکمْ‏»، «إِنَّ فِی‏ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ.. .»، «قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً»، و «وَلَوْ أَنَّ مَا فِی الْأَرْضِ‏.. .».

مطلب قابل توجه این است که در این جمله هم حقّ مطلب ادا نشده است. زیرا بنا بر اینکه «انفاس» جمع «نَفَس» به فتح «فاء» (دم) باشد، نه جمع «نَفْس» به سکون «فاء» که جمع آن «نفوس» است به هر دو معنى یا هر دو لفظ هم اگر این جمله گفته شده باشد (انفاس یا نفوس)، طرق الى اللّه محصور در این عدد نمى شود؛ زیرا به هر دو کلمه «نفوس» یا «انفاس»، طرق الى الله محصور در مخلوقات جاندار ذى نفس و ذى نَفَس نیست؛ و به این همه آیات بی شمار الهى در زمین و آسمان اشاره نشده است.

علاوه براین اگر مقصود از «انفاس» و «نفوس» خود آنها باشند، غیر آنها به حساب نیامده، و اگر غیر آنها باشد، خود آنها منظور نشده اند؛ و این دلیل بر این است که کلام بشر در بیان این معانى ـ هرچه هم رسا باشد ـ کوتاه و قاصر است و حقیقت همان است که گفته اند:

وَإِنَّ قَمِیصاً خِیطَ مِنْ نَسْجِ تِسْعَهٍ     وَعِـشِرْینَ حَرْفاً عَنْ مَعَالِیهِ قَاصِرٌ

و اگر گفته شده بود: «عَدَدُ الطُّرُقِ إِلَى اللهِ بِعَدَدِ کلِّ مَا سِوَاهُ مِنَ الْآیاتِ وَالْعَجَائِبِ»، شاید کامل تر بود.

به هرحال باید اعتراف کنیم که الفاظ ما در بیان این معانى ـ به هر گونه ادا کنیم ـ کامل نیست. بیان کامل، همان آیات قرآن کریم و بعد هم عباراتى است که در احادیث معتبره و ادعیه شریفه بیان شده است.

 

جواب4: پاسخ سوال در مورد صحّت خبر «اَلـشَّرِیعَهُ أَقْوَالِی، وَالطَّرِیقَهُ‏ أَحْوَالِی، وَالْـحَقِیقَهُ حَالِی»:

این خبر را ـ چنان که از متن و الفاظ آن معلوم است ـ نمى توان به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت داد. برحسب آنچه از آیات و احادیث استفاده مى شود، شریعت کلّ دین و هدایت هاى دین و مَا اُوحِی بِهِ إِلَى رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم است که از اقوال و افعال و احوال پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استفاده شده است. و اقوال پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و احوال او مثل افعال او طریقت است؛ و اقوال و افعال آن حضرت، مثل احوال او حقیقت است.

به حدس قوى، این خبر از مجعولات صوفیه است. علاوه بر آنکه در هیچ یک از جوامع و کتاب هاى معتبر حدیث شیعه یا سنّى، مثل «کتب اربعه»، و «صحاح ستّ» این خبر روایت نشده است؛ بلکه در کتاب مستطاب بحار الانوار نیز ـ که بیش از یکصد جلد کتاب حدیث است و اهتمام فراوانى در جهت جمع آورى احادیث در آن شده ـ این حدیث وجود ندارد.

فقط در عوالى اللئالى ابن ابى جمهور احسائى مرسل و بدون سند و ذکر مأخذ و مصدر نقل شده است. صاحب مستدرک نیز آن را از آن کتاب نقل نموده است و به «سیدحیدر آملى» نیز نقل آن را نسبت داده است.

بدیهى است این نقل هاى بی مأخذ ـ اگر بیش از اینها هم باشد ـ موجب اعتبار خبر و جواز اعتماد بر آن نمى شود.

نظر به نقل مثل این خبر و اخبار دیگر در این کتاب، بزرگانى مثل: «علامه مجلسى» و «محدث بحرانى» به نقل از بعضى مشایخ خود، آن را به جمع بین غثّ و سمین و صحیح و سقیم توصیف کرده اند.

جالب این است که محقق کتاب عوالى اللئالى با اهتمام بسیار که در ارائه مصادر اخبار آن مبذول داشته، چون براى بسیارى از اخبار آن مصدر و مأخذى نیافته، آنها را به کتاب «مستدرک» مستند کرده است؛ درحالی که مستدرک نیز آن اخبار را از عوالی اللئالى نقل نموده است.

به این صورت مى بینیم براى این دسته از اخبار عوالی اللئالى مدرک و مأخذ معتبرى نیست و ازجمله محقّق محترم، این خبر را نیز به مستدرک حواله داده است. فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصَارِ.

 

جواب5: پاسخ سوال در مورد صحّت خبر تعفّن بدن حضرت ایوب علیه السلام:

سید مرتضى در کتاب تنزیه الانبیاء، این موضوع را با تأکید رد فرموده است. بعضى اخبارى که بر آن دلالت دارد اخبار آحاد است، که اولاً در مسائل اعتقادى مورد تمسک نیست و ثانیاً اگر با ضرورت حکم عقل منافى باشد، معتبر همان حکم عقل است.

با این وجود مى توان گفت: وقوع چنین استثنایى در مسئله نبوّات منافى با ضرورت حکم عقل به تنزّه انبیا از امراضى که موجب تنفّر طباع و نقض غرض از رسالت آنها مى شود، نیست؛ زیرا این جریان مشتمل بر اسرار و حکمت هایى است که عالم به تمام آن، خداوند متعال است. اجمالاً یک سلسله امتحانات و ابراز استعداد انسان براى صبر و مقاومت در برابر مصایب و شداید و تسلیم و رضا به قضاى الهى در خود این امتحان بزرگ مشهود است که از آن تفسیرى از «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ‏» فهمیده مى شود.

در پاسخ لزوم نقض غرض، ممکن است بگوییم: این ابتلاى شدید یک پیغمبر خدا ـ که عظمت صلاحیت هایى را که انبیا واجد آن بوده اند را نشان مى دهد ـ بعد از اثبات نبوّت به معجزات، نقض غرض نیست؛ و در آن مَثَل شخص نبى که در معرض آزمایش و امتحان قرار مى گیرد، امّت و مردم نیز امتحان مى شوند و مرتبه قوّت عقیده و ایمان آنها به نبوّت او معلوم مى گردد. خصوصاً که با رفع آن ابتلا و ظهور آن معجزات ظاهره، امر نبوّت او موکد و محکم تر مى شود.

بلى، در ابتداى ثبوت و تبلیغ امر رسالت و قبل از اثبات آن به معجزه، این امتحان، نقض غرض و مغایر با حکمت و مصلحت نبوات و بعث انبیا است.

عدم امکان تبلیغ رسالت در این حال و به طور موقّت که غرض اهمّ مقصود باشد، نقض غرض مطلق نیست؛ و در واقع در ارتباط با تحقّق کامل همان غرض اصلى است. به خصوص که چنان که گفته شده در بازگشت او به حال اول و ظهور آن معجزات کبیره، اظهار حق و اتمام حجّت بر خلق بیشتر مى گردد.

نتیجه کلام این مى شود که اگرچه تفاصیل سرگذشت این پیغمبر عالی قدر خدا بر ما معلوم نشود و تفاصیلى را که در بعضى اخبار است نه نفى و نه اثبات کنیم، اجمالاً از آیات قرآن مجید، اهمیت موضوع و شدت ابتلا و عظمت صبر این پیغمبر خدا معلوم مى شود که مثل این تفاصیل به گونه اى سختى ابتلائات او را ارائه مى دهند؛ و چنان که بیان شده نقض غرض و خلاف حکمتى پیش نمى آید. وهُوَ الْعَلِی الْـحَکیمُ.

حقیر، فى الجمله به شدت این ابتلا و بی نظیر بودن آن در نوع خود و به حکمت و مصلحت آن معتقدم، و آن را از اعظم دلایل بر قابلیت انسان، و اشرفیت او از همه مخلوقات مى دانم.

 

جواب6: پاسخ سوال درباره «حدیث عشق»، که مرحوم «محدث نورى» در نفس الرحمان آورده اند:

بلى؛ اخبار مورد اشاره علاوه بر آنکه مرسل و بی سند است و منتهى به ائمّه علیهم السلام نیست، از جهت متن، غرابت دارد؛ و برشمردن آنها از احادیث قدسیه جزاف و خلاف اعتبار است.

مطالبى که «محدث نورى» در اینجا افاده کرده، در نهایت استحکام است و حقیر نیز در جواب بعضى سوالات، درباره این موضوع توضیحاتى داده ام.

عجیب این است که با اینکه در اهل سنّت گرایش به تصوّف به واسطه بی ارتباطى آنها با مکتب و مدرسه اهل بیت علیهم السلام زیاد بوده و هست، در جوامع و مسانید آنها، مثل: صحیح بخارى، صحیح مسلم، سنن ترمذى، سنن ابن ماجه، سنن ابى داود و سنن نسائى (صحاح ست) و سنن دارمى و موطأ مالک ظاهراً کلمه عشق و مشتقّات آن دیده نمى شود. فقط در «مسند احمد» در روایتى راجع به ازدواج و مذّمت بر ترک آن از ابوذر، کلمه عشق در داستان مرد عابدى که عاشق زنى شده و به واسطه عشق به کفر گرایید، آمده است؛ و در جوامع شریفه ما نیز در نهایت ندرت این کلمه یا بعضى مشتقّات آن دیده مى شود.

در من لا یحضره الفقیه و تهذیب فقط در یک حدیث، در حکایت آن دو قاضى که عاشق زن دوست خود شدند آمده است. در استبصار اصلاً این لفظ دیده نمى شود. در کافى شریف نیز در سه مورد این مادّه آمده است که در دو مورد آن دلالت بر مذمّت صاحب آن دارد؛ و فقط در یک مورد در روایتى که آن هم بنابر قول صاحب مرآه العقول سندش ضعیف است، در مورد عشق به عبادت این مادّه در هیئت «عَشَقَ» (فعل ماضى) دیده مى شود.

و در مثل موسوعه بحار الانوار نیز این لفظ به ندرت دیده مى شود و بیشتر در معانى مذمومه، مثل عشق به زنان بدکاره، نظیر عشق «ابن ملجم» به «قطام» و قدار عاقر ناقه صالح یا عشق به زنان بیگانه، یا عشق به دواب و اموال استعمال شده و مواردى که در معناى ممدوح استعمال شده باشد، از سه چهار مورد تجاوز نمى کند.

مهم تر از همه اینها آنکه در قرآن مجید اصلاً این کلمه وجود ندارد؛ درحالی که مثل کلمات: حب، محبوب، حبیب و محب و مشتقات دیگر آن در کتاب و سنت بسیار زیاد استعمال شده است.

خلاصه غرض از این توضیحات بحث لفظى نیست. مقصود این است که در کتاب خدا و این جوامع بزرگ شیعه و سنّى و مثل جامع بحار الانوار حتى در یک مورد، لفظ عشق به خدا نسبت داده نشده؛ چنان که عاشق یا معشوق نیز بر خدا اطلاق نشده است و بر دوستان خدا نیز عاشق گفته نشده است. و در دعایى از مجموع ادعیه، خدا به اسم «یا عاشق» و «یا معشوق» خوانده نشده است؛ درحالى که «حبّ الله» و «حبیب الله» و «محبوب» و «محب» مکرّر و بسیار اطلاق شده است.

بنابراین مى توان چنین استفاده کرد که این لفظ براى بیان ربط معنوى و قرب و حبّ بنده به خدا مفهومش وافى و کافى نیست؛ و چون در به کار بردن الفاظ در معانى مربوط به قدس مقام ربوبیت و الوهیت، مثل اسماء الحسنى، شرط ادب این است که بر الفاظى که در شرع و لسان شارع مقدّس و کتاب و سنّت آمده است اقتصار شود، از این جهت تعبیر از حبّ به خدا به «عشق»، و از خدا به «معشوق» و از بنده به «عاشق» خلاف این ادب است.

همان طور که «خواجه طوسى» در اطلاق اسمائى غیر از اسماء الحسنى بر ذات اقدس حق ـ جلّ اسمه ـ اظهار نظر فرموده و آن را منع کرده است.

سرّ مقبولیت این کلمه «عشق» در بعضى نفوس و تداول آن در اَلسنه، نکته دیگرى است که از بیان آن ـ چون موجب اطاله کلام است ـ خوددارى شد.

 

جواب7: پاسخ سوال راجع به استناد رساله «تشویق السالکین» به مجلسى:

صحّت نسبت به مثل عالم جلیل، آخوند «ملا محمدتقى (مجلسى اول)»، بسیار بعید، بلکه قطعى البطلان است.

این رساله، مشتمل بر مطالبى است که به اجماع اعاظم علما و محدّثین شیعه و اسلام شناسان و متخصّصان اصول و مبانى مذهب تشیع، مانند فرزند عالی قدر ایشان، نابغه بزرگ و مفخر عالم علم و اسلام، علامه مجلسى آن مطالب، مردود و باطل است؛ ازجمله:

1. تفسیر به رأى «إِلَّا لِیعْبُدُونِ‏» به «أی لیعرفون» است.

2. تصدیق صحّت سلاسل و طرق صوفیه و تجلیل از مثل «ملاى رومى»، «علاءالدوله سمنانى»، «بایزید بسطامى»، «محیى الدین»، «عطار»، «صوفیه نوربخشیه» و… است که هرکس بخواهد در حدودى از حال آنها آگاه شود مى تواند به کتبى مثل حدیقه الشیعه مرحوم مقدس اردبیلى و خیراتیه و فضائح الصوفیه و کتاب جدیدالتألیف عرفان و تصوّف و کتب دیگر رجوع نماید.

3. تصویب خانقاه و بدعت خرقه پوشى است که پسر بزرگوار آن پدر، در رأس بزرگانى است که با صراحت آن افراد را اهل باطل و گمراه، و این اعمال را بدعت و ضلالت مى داند.

ما که در شمار اصحاب ائمه علیهم السلام امثال «محمّد بن مسلم»، «ابان بن تغلب»، «زراره بن اعین» و صدها شخصیت دیگر که بلاواسطه در مکتب آن بزرگواران پرورش یافته و به مقامات بلند علمى و عملى نایل شده اند، و در شاگردان بلندپایه آنها از عصر غیبت و کلینى و عصر صدوق و شیخ مفید و سیدین و شیخ طوسى تا عصر مجلسى و عصر صاحب جواهر و شیخ انصارى و آیت الله بروجردى و عصر حاضر، احدى از علما و حاملان علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام را در این سلاسل و طریقه ها نمى بینیم، چگونه مى توان باور کرد که شخصى مثل «مجلسى اول» ـ شارح من لا یحضره الفقیه به فارسى و به عربى ـ از افرادى که در این رساله نامبرده شده اند، تجلیل کند.

علامه مجلسى که از هر کس اعرف به حال پدر است، جدّاً پدر خود را از گرایش به صوفیه تبرئه مى کند؛ بنابراین، این رساله همان طور که شیخ ما ـ علامه و کتاب شناس بی بدیل معاصرِ صاحب الذریعه ـ به آن تصریح کرده، به ایشان نسبت داده شده است. چنان که کتاب دیگرى هم که در این رساله به اسم «مستند السالکین» نام برده نیز به گفته ایشان منسوب به مجلسى اول است؛ نه از مجلسى اول.

چهارمین چیزى که صحّت انتساب این رساله را به مجلسى اول نفى مى کند، اشتمال آن بر بعضى احادیث ضعیفه و مجعوله است. از آن جمله این خبر است که: از امیرالمومنین علیه السلام از معناى تصوّف سوال شد؛ فرمود: تصوّف مشتق از صوف است و آن سه حرف است (ص، و، ف)؛ پس «صاد» صبر و صدق و صفا، و «واو» ودّ و ورد و وفا، و «فاء» فقر و فرد و فنا است.

اولاً این خبر بی سند و بی مأخذ و مرسل است؛ و محقق عوالی اللئالى که این خبر از آن نقل شده مى گوید: با کاوش بسیار (شدید) آن را در جایى نیافته است، و یقیناً هم در مأخذ معتبرى نبوده و نیست.

ثانیاً، متن و مضمون خبر به وضوح بر جعل و کذب بودن آن دلالت دارد. انصافاً چنین معناى عامیانه و سست را به مثل امیرالمومنین علیه السلام ـ صاحب آن خطبه هاى محکمه توحیدیه و معارف حقیقیه یقینیه ـ نسبت دادن، اهانت به مقام مقدّس و رفیع آن حضرت است.

بدیهى است هر کس مى داند که هر اسم و هر کلمه بد یا خوب را مى شود حروفش را به این شکل به میل خود تفسیر کرد و براى اسم ها و کلمات خوب معانى بد، و براى کلمات زشت و قبیح، معانى خوب و بلکه متعدّد و متضاد بیان کرد.

همین لفظ تصوّف را مى توان گفت: «صاد»ش، صنم (بت)، صم (کرى) و صب و صرع و صداع و صیحه و… است؛ و «واو» آن، ویل و وباء، و وثن (بت) و وجع و ورم و وزغ و… است؛ و «فاء» آن، فساد و فتنه و فحش و فجیع و فرعون و… است.

و ازجمله این احادیث ضعیفه ـ که نقل آن دلالت بر عدم صحّت انتساب این رساله به مجلسى اول دارد ـ خبر خرقه است که در جلد چهار عوالی اللئالى حدیث 224، آن را نقل نموده است؛ و در ضعف آن همین کافى است که محقّق کتاب عوالی اللئالى در مورد آن گفته است: با فحص شدید و جهد جهید و سیر کتب و دفاتر در روزها و شب ها، و تحمّل مشقّت هایى که عادتاً تحمّل نمى شود، به این حدیث و مشابه آن در کتاب هاى مورد اعتماد اصحاب برنخوردیم و شاید از مخترعات و دروغ هاى بعض متصوّفه باشد.

وى سپس کلام بسیار متینى از علامه مجلسی در عذر نقل بعضى اخبار و مرویات دیگران نقل نموده است که ما به واسطه اینکه سخن بیشتر از این طولانى نشود از نقل آن خوددارى کردیم. هر کس بخواهد مى تواند به کتاب مستطاب بحار الانوار از ابواب تاریخ امیرالمومنین علیه السلام رجوع نماید.

غرض اینکه چگونه مى شود مثل مجلسى اول، با آن تبحّرى که در علم حدیث و وجوه ردّ یا قبول اسناد روایات داشته، به این گونه احادیث ـ که بی اعتبار بودن آنها کالشمس فی وسط السماء بر هرکس که مختصر اطّلاع از علم درایه و حدیث داشته باشد واضح و روشن است ـ استناد جسته باشد؟

و بعد از این، به فرض اینکه حدیث خرقه معتبر باشد، چنان که ما نیز امکان وقوع آن را ـ اگرچه به این خبر قابل اثبات نیست ـ نفى نمى کنیم، زیرا عدم امکان اثبات، اعمّ از عدم امکان وقوع است، این خبر چه ارتباطى با خرقه این گروه به اصطلاح درویش دارد؟ و چگونه با آن، مشروعیت و رجحان این بدعت متداول خرقه بین آنها ثابت مى شود؟

همه اینها شواهد و قراین است بر اینکه این رساله و مشابه آن به مثل مجلسى اول قابل استناد نیست؛ و شخصیتى مثل او شأنش اجلّ از این است که این همه نکات علمى را تمیز و تشخیص ندهد.

به هر حال، این رساله از هرکس که باشد به واسطه اینکه متضمّن تأیید صوفیه و افرادى است که فساد عقیده آنها مسلّم است، از طریقه حقّه اثنا عشریه و علماى اعلام شیعه خارج و منحرف است.

عَصَمَنَا اللهُ تَعَالَى مِنْ زَلَّاتِ الْأَقْوَالِ وَالْأَقْلَامِ وَمَا یوجِبُ الْإِضْلَالَ وَالْإِنْحِرَافَ وَثَبَّـتَنَا عَلَى التَّمَسُّک بِالْثَقَلَینِ: کتَابِ اللهِ وَالْعِتْرَهِ الْأَئِمَّهِ الطَّاهِرِینَ الْـمُنْتَجَبِینَ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیهِمْ أَجْمَعِینَ.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.