منظور از سخن محقق طوسی در استناد غیبت امام زمان علیه السلام به مردم چیست؟
سوال: نصب امام در صورتى که غایب از انظار باشد و متصرّف در امور و رتق و فتق و اصلاح احوال جامعه نباشد، چه فایده اى دارد؟
عدم دخالت امام در امور چگونه مستند به مردم است؟ چرا که مردم به واسطه عدم وجود و حضور او در میان جامعه در معرض امتثال و اطاعت از فرامین و اوامر او قرار نگرفته و مخالفتى اظهار ننموده اند، تا بتوان غیبت، و قیام نکردن آن حضرت به اصلاح و انتظام شئون عموم و اعمال ولایت را به مردم نسبت داد. بنابراین کلام «محقق طوسى»، که عدم تصرّف امام را از ما و مستند به ما (مردم) مى فرماید، چگونه قابل توجیه و تحقیق است؟
جواب: این ایراد که: «فایده تعیین امامى که برکنار از مداخله در اداره جامعه و حفظ مصالح عالیه اسلامى باشد چیست، و چرا نصب و تعیین او لازم است؟» به فرض ورود، اختصاص به امام غایب ندارد؛ بلکه در مورد امام حاضرى که مبسوط الید نیست، و از تصرّف در امور ممنوع یا محبوس است نیز قابل طرح است و بلکه در مورد نبى و پیغمبرى که مردم به طور موقّت یا دائم مانع از تبلیغ رسالت او باشند نیز این سوال وجود دارد.
جواب «حلّى» این است که با وجود عدم حضور مردم براى انفاذ اوامر امام یا استماع تبلیغ نبى و بلکه ممانعت از آن، چنان که در عصر ائمه قبل از حضرت صاحب الامر واقع شد، تصرّف نکردن آن بزرگواران در امور، مستند به مردم است.
آنچه بر خدا لازم است، اتمام حجت و ارسال رسول و نصب امام و فرستادن شرایع و احکام است. اگر مردم استقبال نکنند و همکارى ننمایند، این فواید حاصل نمى شود. ولى خداوند متعال به مقتضاى حکیمیت، رحیمیت و رحمانیت، ربّانیت، فیاضیت، هدایت، و سایر صفات جمالیه و براى آنکه حجّتى از عباد بر او نباشد:
(لِئَلاَّ یکونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّهٌ)؛[1]
و مصالحى که خود عالم به آن است، زمین و زمان را خالى از حجّت و صاحب الامر نخواهد گذارد.
همان گونه که در بعضى از روایات است:
«مَثَلُ الْإِمَامَ مَثَلُ الْکعْبَهِ إِذْ تُوتَى وَلَا تَأْتِی»؛[2]
وقتى قیام به این وظایف عامّه ولایى بر امام واجب است که مردم به طور جدّى اظهار حضور براى فرمانبرى و امتثال از اوامر او بنمایند؛ چنان که از فرمایش امیرالمومنین علیه السلام در ذیل خطبه «شقشقیه» استفاده مى شود:
«أَمَا وَالَّذِی فَلَقَ الْـحَبَّهَ وَبَرَأَ النَّسَمَهَ لَوْ لَا حُضُورُ الْـحَاضِرِ وَقِیامُ الْـحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یقَارُّوا عَلَى کظَّهِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَیتُ آخِرَهَا بِکأْسِ أَوَّلِـهَا وَلَأَلْفَیتُمْ دُنْیاکمْ هَذِهِ أَهَوَنُ (أَزْهَدُ) عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ».[3]
بنابراین مبسوط الید نشدن و قدرت نیافتن ائمّه طاهرین علیهم السلام بر اداره امور، همان گونه که خواجه فرمود، مستند به مردم است. در مورد حضرت صاحب الامر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ نیز همین جهت معلوم بوده که اگر ایشان هم در این اعصار مثل آباى کرامشان در بین مردم بودند، و مأمور به آن برنامه خاص نبودند، حکومت ها و مردم دنیاپرست با اطّلاع از بشاراتى که درباره آن ظهور پیروز و جهان گیر شنیده بودند، در فشار و اذیت و آزار به آن حضرت تا سرحدّ شهادت در آن عصرهایى که مقتضیات و شرایط ظهور موجود نبود، اقدام مى کردند.
بنابراین عدم حضور مردم در اطاعت از امام، با توجه به آنکه در آغاز و مقارن با ولادت آن حضرت و به خصوص بعد از شهادت پدر بزرگوارش در مقام دستگیرى وى برآمدند، احتیاج به آزمایش و امتحان جدید نداشت.
در کل، مسئله پیاده نشدن نظم امامت و رتق و فتق امور و به دست گرفتن زمام کارها برحسب تاریخ به متعهّد بودن مردم به نظام الهى امامت ائمه علیهم السلام مستند بوده است.
البته قضا و تقدیرات خداوند علیم قدیر حکیم نیز در کنار وضع مردم برحسب بشارات و احادیث راجع به غیبت طولانى آن حضرت و پیشامدها و حوادث و مسائل بسیار، بالأخره سیر جهان را به ظهور آن حضرت و تشکیل حکومت عدل اسلامى جهانى منتهى خواهد کرد، و این یک وعده الهى است؛
(وَلَنْ یخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ).[4]
بنابراین ظهور ولایت آن حضرت بدون حصول شرایط خاص و آماده شدن جهان و تحقّق تقدیرات الهیه امکان پذیر نخواهد بود. در غیر آن شرایط موقعیت، همان موقعیت هاى گذشته یا دشوارتر خواهد بود. مردم جهان باید در این اعصار امتحانات بسیار ببینند، و مراحل متعدّدى را پشت سر بگذارند تا شرایط ـ چنان که خداوند فرموده ـ فراهم شود. حتى در روایات است که تمام اصناف و صاحبان دعاوى به حکومت مى رسند، تا کسى نتواند بعد از ظهور آن حضرت ادّعا کند که اگر من یا ما بودیم، مى توانستیم این برنامه را پیاده کنیم.
به هرحال «هَذَا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَسِرٌّ مِنْ سِرِّ اللهِ، لَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهَا وَأَسْرَارَهَا إِلَّا اللهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ، وَمَا نَقُولُ أَوْ نَعْلَمُ مِنْهُ ظَاهِرٌ مِنَ الْبَاطِنِ، وَمَجَازٌ مِنَ الْـحَقِیقَهِ، وَیظْهَرُ مَا فِی هَذَا الْأَمْرِ أَوْ بَعْضِهِ مِنَ الْأَسْرَارِ الْإِلَـهِیهِ بَعْدَ ظُهُورِهِ، وَاللهُ عَلَى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ، وَبِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ، یفْعَلُ مَا یشاءُ وَلَا یفْعَلُ مَا یشَاءُ غَیرُهُ، وَلَا یسْئَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَهُمْ یسْئَلُونَ، وَلَا یخْلِفُ الْـمِیعَادَ».
[1]. نساء، 165.
[2]. مجلسی، بحار الانوار، ج36، ص353 .
[3]. نهج البلاغه، خطبه ۳ (ص 50)؛ طبرسی؛ الاحتجاج، ج1، ص 194.
[4]. حج، 47.
ثبت دیدگاه