حدیث روز
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله: کسی‌که قائم از فرزندان مرا انکار کند، پس همانا مرا انکار کرده است - مصدر کتاب منتخب الاثر تألیف آیت الله العظمی صافی قدس سره

چهارشنبه, ۳۰ آبان , ۱۴۰۳ Wednesday, 20 November , 2024 ساعت ×
گستره علم امام
۰۹ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۲۵
آیا روایاتى که علم ما کان و ما یکون را براى امام ثابت مى کند، صحیح است؟ در صورت صحّت، چرا اقدام به هلاکت خود مى نمودند؟
پ
پ

گستره علم امام

سوال: آیا روایاتى که علم ما کان و ما یکون را براى امام ثابت مى کند، صحیح است؟ در صورت صحّت، چرا اقدام به هلاکت خود مى نمودند؟

 

جواب: روایات وارده راجع به علم امام به ما کان و ما یکون و ما هو کائن، معتبر و مورد اعتماد؛ بلکه متواتر است. خصوصاً به ضمیمه اخبار و احادیث دیگر، که در ابواب مختلفه حدیث و تواریخ دیده مى شود، یقین به این معنى حاصل مى گردد. این ایراد که با این علم چگونه امیرالمومنین علیه السلام اقدام به هلاکت خود فرموده و با اراده و اختیار به مسجد تشریف بردند؛ یا بعضى دیگر از ائمه علیهم السلام دانسته و با عدم اجبار به تناول، سمّ و زهر را میل فرمودند، فقط در این مورد جارى نیست و نظیر آن در موارد دیگر نیز قابل طرح است.

مثل اینکه گفته شود: چرا حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا ائمه علیهم السلام در هنگام بیمارى هاى خود یا کسانشان، با علم به دارو از آن استفاده نکردند تا بیمارى آنها مرتفع شود؟ یا با علم به اینکه فلان مجاهد و غازى شهید مى شود، او را به جنگ مى فرستادند؟

یا اینکه گفته شود: چرا با قدرتى که خدا به آنها داده بود که مى توانستند با اعجاز رفع نیازمندى هاى خود را بنمایند، به وسایل عادى متوسل مى شدند؟ مثلاً امیرالمومنین علیه السلام نخلستان احداث مى کرد، و یا حفر قنات کرده و آبیارى مى نمود، یا غذا طبخ مى کرد؟

یا چرا جبرئیل با اینکه با حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم در ارتباط بود و مى دانست که دواى بیمارى آن حضرت چه گیاهى است، دارو را به آن حضرت معرفى نکرد؟

بلکه بالاتر گفته شود: چرا خداوند که علم و قدرتش ذاتى و مطلق است، و در عمومیت قدرت و علمش شک و شبهه اى نیست، انبیا و پیغمبران را در همه مواقع نصرت نفرمود؛ بلکه مکرّر دوستان و اولیاى خود را در تهلکه واگذارد؟ چرا قدرتش را اعمال نفرمود؟ و چرا به آنها به وسیله وحى اعلام نکرد؟

به اینکه علم امام به وقت شهادت انکار شود، این پرسش ها قطع نمى شود؛ زیرا مى پرسند: چرا پیغمبر به امام این وقت را اعلام نکرد؟

اگر علم پیغمبر هم انکار شود سوال مى شود که چرا جبرئیل، و بالاخره چرا خدا به وسیله پیغمبر، امام را آگاه نکرد تا به مسجد نرود، یا زهر تناول ننماید؟

جواب تمام این پرسش ها این است:

اولاً، این عالم و نظام آن بر این اساس است که حوادث و امور مادّى، جز در مواردى که اعجاز و مصالحى اقتضا کند، بر مجراى علوم عادى و مادّى نوع بشر جریان مى یابد. مثلاً با زحمت و کوشش، داروهاى انواع بیمارى ها را کشف و بر قواى طبیعى مسلّط مى شوند، یا با قدرت و نیروى بدنى و اسلحه و استقامت و شجاعت جهاد مى نمایند، و دشمن را مغلوب مى سازند.

بنابراین خداوند و کسانى که مجریان مشیت الهیه هستند، و از حوادث آینده و امور نهانى و پنهانى به اذن و اعلام خدا اطّلاع دارند، این علوم را در اختیار عامّه نمى گذارند، و نوعاً و اکثراً از آن استفاده نمى نمایند؛ زیرا نظام این عالم، اختلال پیدا مى کند. هرچند افرادى از برگزیدگان، استعداد تلقّى علوم غیبیه، و قدرت تصرّف در عالم تکوین را دارند، اما این قدرت و علم را در زمینه تغییر و تبدیل جریان عالم ماده وارد نساخته و احیاناً و به ندرت از آن استفاده فرموده اند. چنان که در مورد حضرت موسى علیه السلام مشاهده مى شود و در جنگ بدر و نزول ملائکه و در مثل ولادت حضرت عیسى علیه السلام و اسحاق علیه السلام و موارد دیگر، این معنى مشهود شده است؛ اما این موارد به قدرى نیست که نظام این عالم را بر هم بزند؛ بلکه این موارد هم براى مصالح دیگر، ـ مثل اینکه دانسته شود دست غیب و قدرت الهى در کار است و آنچه مى شود مجرّد تأثیر و تأثّر علل و معلولات طبیعى نیست ـ لازم شده است.

حاصل بحث اینکه: جریان امور عادى و اختیارى مردم به طور نوع و غالب باید بر اساس علوم عادى باشد. بنابراین انبیا و ائمه علیهم السلام هم این علوم را وارد میدان نمى کنند؛ زیرا وضع دگرگون مى شود.

شاید یکى از علل آنکه علم نجوم و بعضى تشبّثات براى آگاهى از آینده در شرع ممنوع شده، همین باشد که در مواردى که این وسایل اصابه کند، مخالف نظام عادى حیات است و تعادل موجود را بر هم مى زند.

ثانیاً، انبیا و ائمه علیهم السلام در روش زندگى و سلوک، معاشرات و معاملات و مجالست با اصحاب و مومنین و اغیار و اخیار و فجّار، به طور عادى و متعارف رفتار مى فرمودند، و به علم و قدرتى که به آنها اعطا شده، جز در موارد استثنایى، عمل نمى کردند؛ و از راه علم امامت از خود دفع خطر و فقر و امراض و ابتلائات را نمى فرمودند؛ چون غیر این روش، نقض غرض و منافى با حکمت و هدف بعثت انبیا و نصب ائمه هدى علیهم السلام است.

روش و رفتار آنها در زندگى دنیا از معاملات و معاشرات، زناشویى، پوشیدن، نوشیدن و خوردن و خوابیدن و حال تندرستى و بیمارى، صلح و جنگ، فقر و توانگرى و حکومت و سیاست باید سرمشق دیگران باشد.

به مردم درس زهد و قناعت، صبر و صداقت و پرهیزکارى، پارسایى و رضا و تسلیم و توکل بدهند و اگر از علوم غیرعادى خود در امور زندگى استفاده کنند، این مقاصد و مصالح تأمین نمى شود؛ و عمل و زندگى آنها نمونه و سرمشق و قابل پیروى و تأسّى نمى گردد.

ثالثاً، تکالیف آن بزرگواران هم مثل دیگران اغلب در حدود علوم عادى و متعارف بوده است، و مأمور به ترتیب اثر به علوم خاصّى که دارند، نبوده اند. در مثل نهى (وَلَا تُلْقُوا بِأَیدِیکمْ إِلَى التَّهْلُکهِ)،[1] مثل دیگران مأمور بوده اند که به علم عادى رفتار نمایند.

تهلکه منهىّ عنه در آیه، همان تهلکه اى است که به علم عادى و علمى که براى غیر امام حاصل مى شود، معلوم مى گردد.

آنان در انجام تکالیف، شرایط عامّه را ملاحظه مى فرمودند، مثلاً اگر اطّلاع از آب به نحو غیرعادى داشتند، تکلیفشان مثل دیگران تیمّم بوده؛ چنان که در قضا و حکومت و تدبیر امور نیز به همین نحو عمل مى کردند و به بینه و یمین حکم مى دادند.

رابعاً، شهادت از بهترین وسایل فوز و رستگارى و تقرّب به خداوند متعال است و با علم، به استقبال آن رفتن ممدوح و پسندیده است.

چنان که از تواریخ و احادیث استفاده مى شود، در عصر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بعضى از اصحاب براى درک فضیلت شهادت در غزوات شرکت مى کردند و با علم به اینکه کشته مى شوند، فقط به قصد نیل به این درجه مرضیه، دانسته به جهاد مى رفتند.

بنابراین ممکن است این مواردى که ائمه علیهم السلام عمل فرمودند از این قسم باشد، و لزومى نمى دیدند با اینکه شهادت موجب ارتقاى درجه است و برایشان فراهم شده و موظّف به عمل بر طبق علم امامت خود نبوده اند، خود را از مسیر و معرض آن خارج کنند.

خامساً، اتمام حجّت و انجام امتحاناتى که خدا از بندگان خود مى نماید، به غیر این نحو که آن بزرگواران به ظواهر عمل کنند، امکان پذیر نیست و آنها هم که عمّال اجراى ارادهالله و مشیت خدا هستند، و از تقادیر الهى به اعلام او آگاه مى باشند، طبق همین ظواهر عمل مى فرمودند و از مسیر تقادیر خارج نمى شدند؛ بنابراین غیر از آنچه وظیفه دار بودند عمل نمى کردند.

این وظیفه، درست در برابر وظایفى است که مثل خضر (در داستان موسى و خضر) عهده دار بود؛ که او مأمور به باطن و عمل به علم غیرعادى بود و اینان مأمور به ظاهر، و عمل به علم عادى با علم به باطن هستند؛ چنان که گاهى هم به ندرت به مثل همان روش خضر مأمور بوده اند.

اینجا مسئله انتحار و خودکشى و القاى در تهلکه در بین نیست؛ مسئله رضا و تسلیم به تقادیر الهى است. حتى اگر خداوند آن بزرگواران را براى مصالحى امر به خودکشى مى فرمود، مطیع و فرمانبر بوده و به چون و چرا زبان نمى گشودند.

در داستان مأمور شدن حضرت ابراهیم علیه السلام به ذبح فرزندش اسماعیل مى بینیم که چگونه هر دو تسلیم امر شدند. وقتى ابراهیم گفت:

(إِنِّی أَرَى‏ فِی الْـمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُک فَانْظُرْ مَا ذَا تَرَى‏)،[2]

اسماعیل گفت:

(قَالَ یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُومَرُ)؛ و خدا مى فرماید: (فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ‏(.[3]

در داستان پسران آدم علیه السلام هم ملاحظه مى کنید که گفت:

(لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَی یدَک لِتَقْتُلَنی‏ مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یدِی إِلَیک لِأَقْتُلَک‏).[4]

اینها وظایفى است که این بزرگواران داشتند و انجام داده اند و ما فعلاً در اسرار آن بحثى نداریم.

بنابراین آنچه از حضرت امیرالمومنین علیه السلام صادر شد نیز نظیر همین وقایع بوده و با اینکه مى دانست ابن ملجم، همان اشقى الآخرین و شقیق عاقر ناقه ثمود و قاتل او است، به سوى وى دست دراز نفرمود و او را آزاد گذارد؛ و بلکه مشمول مراحم و احسان خود قرار داد.

این گونه اعمال انبیا و اولیا را نمى توان با معیارهاى عادى، که اعمال افرادى عادى با آن سنجیده مى شود، سنجید؛ بلکه باید در افق عالى تر و محیط وسیع ترى که در خور شأن و مقام آنها است، با توجه به فلسفه بعثت انبیا و نصب ائمه و نظامات حاکم بر عالم، کارهاى آنها را مطالعه کرد.

هرچند احاطه به این مطالب از عهده خارج است؛ اما اجمالاً این قدر مى فهمیم که نمى شود علمى را که آنان به طور مسلّم با الطاف خاصّه الهى داشته اند و خدا آنها را به آن گرامى داشته و اخبار اهل سنّت و شیعه آگاهى آنها را از علم غیب ثابت و مسلّم کرده است، از آنها سلب کنیم؛ یا نسبت ترک وظیفه و القاى نفس در تهلکه به آنها بدهیم.

حتى فردى مثل «ابن ابى الحدید معتزلى» نیز مطلب اخبار حضرت امیر علیه السلام را در شب ضربت خوردن، و حتّى داستان مرغابى و فرمایش آن حضرت: «دَعُوهُنَّ فَإِنَّهُنَّ نَوَائِحُ» را به طور ارسال مسلّم نقل مى کند.[5] هرچند در مقام جواب کوتاه آمده و علم به خصوصیت زمان شهادت را نفى کرده است؛ که با وجود این همه احادیث و اخبار غیبى، آن حضرت از خصوصیات وقایع، قابل قبول نیست.

کسى که در مقام بیان و اعلام علم و آگاهى خود، از تفاصیل وقایع آینده چنین مى گوید، چگونه از تفاصیل شهادت خود اطلاع ندارد؟

آن حضرت در ضمن یکى از خطب نهج البلاغه مى فرماید:

«فَاسْأَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی، فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیدِهِ لَا تَسْأَلُونِی عَنْ شَی‏ءٍ فِیمَا بَینَکمْ وَبَینَ السَّاعَهِ وَلَا عَنْ فِئَهٍ تَهْدِی مِائَهً وَتُضِلُّ مِائَهً إِلَّا أَنْبَأْتُکمْ بِنَاعِقِهَا وَقَائِدِهَا وَسَائِقِهَا، وَمُنَاخِ رِکابِهَا، وَمَحَطِّ رِحَالِـهَا، وَمَنْ یقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلاً، وَمَنْ یمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً».[6]

کسى که به نقل «ابن ابى الحدید» در مورد تقسیم بیت المال آن گونه خبر از واقع مى دهد و از مبلغ موجود در آن آگاه است، کسى که در ذى قار، به «ابن عباس» از عدد نفراتى که به او از کوفه پیوسته مى شوند خبر مى دهد که شش هزار و شصت و پنج نفر خواهند بود (نه یک نفر بیش، و نه یک نفر کمتر)، کسى که در جنگ نهروان به اصحاب خود خبر مى دهد که به خدا سوگند از شما ده نفر کشته نمى شود، و از خوارج، ده نفر سالم نمى ماند، کسى که از قتل «جویبره» و «میثم» و «رشید هجرى» خبر مى دهد، و مکان شهادت سیدالشهدا علیه السلام را مى شناسد و اخبار بی شمار دیگر از آینده داده است، چگونه از تفصیل شهادت خود ناآگاه است؟

پس جایى براى مثل توجیه «ابن ابى الحدید» و نفى علم به خصوصیت زمان شهادت نیست.

باید براساس آنچه گفته شد، و برحسب اخبارى که دلالت دارد بر علم امام به «ما کان» و «ما یکون» و «ما هو کائن»، به موجب اخبار غیبى بسیار دیگر که از آن حضرت صادر شده، در موارد متعدّد با خصوصیات و تفصیلات، بگوییم: آن حضرت به مسجد رفت و بر طبق علمى که داشت مأمور به ترتیب اثر نبود. چنان که از حالات آن حضرت در شب ضربت خوردن هم به دست مى آید، «ابن ملجم» را با علم به اینکه قاتل او است از کوفه بیرون نراند و تحت نظر قرار نداد.

به تعبیر دیگر مى توان گفت: عمل معصوم با علم او به «ما کان» و «ما یکون» و «ما هو کائن»، مثل رفتن حضرت امیرالمومنین علیه السلام به مسجد و زهر خوردن امام حسن علیه السلام، دلیل بر این است که در موضوع تکالیف علم و آنچه دخالت دارد و معتبر است، علم عادى است، و علم امامت دخالت ندارد، و ازاین رو آن را معیار نمى گرفتند که با قضا و قدر الهى هم معارض نشود و اگر هم علم امامت دخالت داشت، به مسجد نمى رفتند و زهر را نمى نوشیدند.

پس با این اعمال امام نمى توان ادلّه مطلقه علم امام را تقیید کرد، و عمل ایشان را مخالفت با نهى (لَا تُلْقُوا بِأَیدِیکمْ إِلَى التَّهْلُکهِ)؛[ علیه السلام] گرفت؛ که در موضوع آن تهلکه معلوم به علم عادى و غیر امامت ملاحظه شده است.

به عبارت دیگر: این افعال (رفتن به مسجد و زهر خوردن) خودبه خود در اینجا مورد استدلال نیست؛ چون وجه فعل معلوم نیست. باید به ادلّه دیگر مراجعه کرد. اگر آن ادلّه دلالت بر عمومیت علم امام کرد، از این عمل استفاده مى شود که علمى که در توجه تکالیف به امام دخالت دارد، علم امامت نبوده و علم عادى است؛ و ادلّه ـ چنان که با مراجعه به کتب حدیث و تواریخ معلوم مى شود ـ به همین نحو، یعنى عمومیت علم امام دلالت دارد.

 


[1]. بقره، ۱۹۵.

[2]. صافات، 102.

[3]. صافات، 103.

[4]. مائده، 28.

[5]. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج صلی الله علیه و آله و سلم ، ص118.

[6]. نهج البلاغه، خطبه صلی الله علیه و آله و سلم 3 (ص۱۳۷).

[7]. بقره، ۱۹۵.

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وبسایت منتشر خواهد شد.